#اذن_رفتن
(شهید مدافع حرم که اذن رفتن را در خواب از رهبر معظم انقلاب گرفت)‼️
حجت الاسلام قوی بنیه از فعالان بسیج مستضعفین و از دوستان شهید مدافع حرم فیروز حمیدی زاده که در سوریه به شهادت رسید🕊 و امروز با حضور خیل عاشقان جهاد و شهادت در خراسان شمالی تشییع شد، خاطره ای از آخرین روزهای مانده به اعزام شهید👇
با خودش کلنجار می رفت که مبادا در این هوای سرد انگشتش به خوبی روی ماشه نچرخد و نرمی فشنگ به جای سیبل به تپه های سنگی، که مثل میخ به انتهای میدان تیر فرو شده بودند، برخورد کند😶.. تا همینجا هم کلی التماس کرده بود، تا اجازه پدر و مادرش را بگیرد، البته آنها هم حق داشتند مخالفت کنند، هنوز داغ برادر شهیدش «نریمان» کهنه نشده بود😔
باید تمرکز می کرد تا نوک مگسک را زیر خال سیاه نشانه بگیرد .. فرمانده میدان دستور شلیک را صادر کرد! فیروز لحظاتی نفس را در سینه حبس کرد، لوله سیاه تفنگ از میان خاکریز بیرون دویده بود، اولین تیر بیرون جست🏹 و پای سیبل، از دور، گرد و خاک بلند شد ..دومی ؛ سومی و بعدی هم صفوف هوا را شکافت، دیگر تیری در خشاب نمانده بود، همه منتظر اعلام نتایج بودند، شلیک های سرنوشت ساز که می توانست مهر تایید آنها برای قرار گرفتن در خیل #مدافعین_حرم باشد👌 .. ناقابل دو شلیک به هدف نشسته بود و از باقی شلیک ها اثری روی سیبل دیده نمی شد، حالا فیروز تمام آرزوهای خود را بر باد رفته می دید😞
دو روز به زمان اعلام نتایج باقی مانده بود، که خواب عجیبی دید و خیالش از بابت رفتن به سوریه راحت شد❗️
طاقت نداشت، سراغ دوستش عبدالرضا قوی بنیه رفت و او را در جریان خوابی که دیده بود، گذاشت. فیروز در خواب می بیند که پشت سر رهبر انقلاب به نماز ایستاده و بعد از اتمام نماز رهبر انقلاب بر می گردند و پیشانی فیروز حمیدی زاده را می بوسند😘و می گویند: قبول باشد.🌹
روز بعد فیروز در حالی که گرمی بوسه سید علی را روی پیشانی احساس می کرد به سراغم آمد و گفت: خیالم راحت شد، من قبول شدم...🌹
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🔴 @mojaradan
#شبتون_امام_زمانے💚
ان شاءالله خواب امام زمان و کربلا رو ببینین💙💜
#نماز_شب_یادتون_نره
#یا_علے
در پناه حق
@mojaradan
┅┄✿┅┄❥•❥┄┅✿┄┅
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت چهل⚜ بهشت عمران 🌾 در اتاق زنگ زده رو باز کرد و وارد شدیم اتاق تنها یه موکت و یه ت
#داستان_شب
⚜قسمت چهل و یکم ⚜
بهشت عمران 🌾
تموم طول عصر و توی اتاق غمبرک زده بودم
خیلی حال بدی داشتم.
تصورش سخته که چشمتو باز کنی و ندونی کی بودی یا حتی چه بلایی سرت اومده!
حس خوبی به جایی که بودم نداشتم. تنها چیزی که توی ذهنم رژه میرفت بیرون زدن از این جهنم بود.
غروب که شد از اتاق اومدم بیرون و نگاهی به اطراف انداختم. هیچ خبری ازشون نبود و موقعیت خوبی بود برای رفتن
به سمت در بزرگ گاراژ دویدم و از کنار باریکه در رد شدم
به اطراف نگاه کردم و تنها چیزی که توی اون نور کم دیدم تابلو کوچه بود که زده بودند شبنم 44
به سمت چهارراه دویدم و از گاراژ دور تر و دور تر شدم
بعد از کمی دویدن نفسم بند اومد و کنار جدول خیابون نشستم.
دست و پاهام از گرسنگی میلرزید و هیچ پولی همراهم نبود
دستمو کردم توی جیبم و با یه شی مواجه شدم
وقتی آوردمش بیرون یه دستبند دیدم که کنارش آویز یه مرغ داشت
فکر کنم تنها چیزی که از گذشته ام مونده بود همین دستبند بود.
محکم توی دستم فشارش دادم و دوباره راه افتادم
بوی تند ساندویچی های اطراف شکمم و تحریک میکرد و گرسنگی عذابم میداد
اونقدر که دل درد گرفته بودم و به سختی راه میرفتم
کنار آب خوری پارک سر راهم ایستادم و با مشتم شروع کردم به آب خوردن
وقتی شیر آب و بستم تازه کف دستم و دیدم
کف دستم به شدت کبود بود و سیاه شده بود
باید توی اولین فرصت خودمو توی آینه چک میکردم!
هوا تاریک بود و کسی توی پارک نبود
از بیچارگی روی نیمکت رنگ و رو رفته کنار درخت توتی چمبره زدم و رفتم توی فکر
حالا باید چیکار میکردم! با این دربه دری و بی خانمان بودن؟
اونقدر به فکر فرورفتم که با برخورد اولین قطره ی بارون فهمیدم مصيبتم تازه شروع شده
بارون اول بهار قصد جونمو کرده بود و چنان رگبار گرفت که ظرف چند دقیقه کل روسریم خیس شد
سراسیمه از جام بلند شدم و به سمت راست خروجی پارک دویدم
اونجا بود که فهمیدم چندان تنها هم نیستم
چند تا کارتن خواب درحالیکه کارتن های خیس و روی سرشون گذاشته بودند و زیر لب غر غر میکردن از همه طرف زده بودند بیرون و دنبال یه جای امن میگشتن
هرجایی که فکرش و میکردم و گشتم تا بلکه از شر این بارون لعنتی خلاص شم اما فایده ایی نداشت
تا اینکه چشمم به سرویس بهداشتی افتاد
با ذوق به طرفش دویدم و توی اون تاریکی نفهمیدم سرویس توالت مردونه رو نشونه گرفتم
با کفشم در و باز کردم و با حجم عظیمی از بوی گند مواجه شدم
گوشه روسری و گرفتم جلوی دماغم و دم در سرویس ایستادم
رد کفش های گلی و مایع های دستشویی ریخته شده کف زمین نشون میداد چندان به نظافت اینجا اهمیت نمیدن
بارون به سقف شیشه ایی سرویس میخورد و قصد بند اومدن نداشت
توی همین بین باد شدیدی وزید و رعد و برقی وحشتناک زده شد
همزمان با صدای رعد جیغ بلندی از ترس کشیدم که در توالت با صدای قیژی باز شد
تنها چراغ کم نوری ته راهرو روشن بود و فضای ترسناکی درست شده بود
نفس نفس میزدم و از ترس به مرز سکته رسیده بودم
که صدای خش خش کفشی اومد و بعد از چند دقیقه یه معتاد با کمر خمیده و چشمای سرخ درحالیکه یه سیم سوخته دستش بود از دستشویی ته راهرو اومد بیرون
تا چشمش به من افتاد خنده ی زشتی کرد که دندونای سیاه و خرابش و به نمایش گذاشت و با تته پته گفت :بَه بَه، باد آمد و بوی عنبرررر آورد
و با خنده ی چندشی به سمتم اومد
با جیغ بلندی به طرف در دویدم ولی زود تر از من بهم رسید و از یقه ام گرفت و منو کشید سمت خودش
بلند بلند جیغ میزدم اما کسی نبود به دادم برسه
فقط با تمام قدرتم به پهلوهاش زدم که پخش زمین شد و بلند ناله کرد
دویدم از توالت بیرون و به سمت خیابون حرکت کردم
تمام لباسام خیس شده بودند و رعد برق زده میشد
به پهنای صورت اشک میریختم و تنها چیزی که به یاد آوردم خیابون شبنم 44بود
اونقدر دویدم که رسیدم در گاراژ
دستم و کور کورانه روی دیوار کشیدم و بالاخره زنگ بلبلی رو پیدا کردم و دستم و یه سره روی زنگ گذاشتم
با مشت به جون در بیچاره افتادم و تند تند نفس میکشیدم و مینالیدم:تو رو خدا باز کنید، تو رو خدا
در بعد از چند دقیقه باز شد و توی اون تاریکی به سختی چهره یه مرد جوون رو که ندیده بودمش رو دیدم
دستپاچه و هول با ترس فراوون گفتم :پارک... توی پارک خوابیدن خیلی کوفتیه... خیلی
ادامه دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم✋🌹
#حسین_جانم ❤️
🔸تشنگان عشق را با مُشٺ آبے جان بده
ڪربلا دورسٺ، مارا با سرابے جان بده
🔸زندگے یعنے سلام سادهاے سمٺ شما
ایها الارباب مارا باجوابے جان بده
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅
@mojaradan
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈•
مـن •♡•
با هَمـہ ےِ دڔدِ جــَهــــان سـاختـَم امــا
بـا دڔدِ ݓـو هــر ثانیـہ
در حــالِ نبــردم...|°•✨
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج ⏳
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈•
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
°°°°✒️ @mojaradan 🍃°°°°
💞💞💍💍💞💞
یک #تمرین مناسب برای #امادگی پیش از #ازدواج :
در مراحل آشنایی برای ازدواج تمام خواسته های خودرا طبقه بندی کنید و بر اساس اولویت آنها را با همسر آینده تان در میان بگذارید .
در این میان خواسته های اولویت بندی شده شما چند ستون را تشکیل می دهند.
ستون اول :
تمام ویژگی هایی که حتما همسرآینده تان "باید" دارا باشد .
ستون دوم :
تمام ویژگی هایی که "نباید" همسرآینده تان داشته باش
ستون سوم :
ویژگی هایی که ترجیح می دهید وجود داشته باشد .
و نهایتا بر این اساس و براساس کلیتی که مشهود است رابطه ایی را برای شناخت و ارزیابی فرد مورد نظر شروع می کنید.
و نهایتا پس از مدتی که بااو در تعامل بودید متوجه خواهید شد که ستون انتظارات شما تا کجا تکمیل شده است . و اینکه آیا او انتخاب شما بعنوان همسر آینده تان هست یا نیست ؟
🌸 🌸 🌸 🌸 🌸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🍃 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 سلسله جلسات اخلاق در خانواده
🔸 استاد ارجمند: جناب اقای داوودی نژاد
✳️ صوت اول
🔴مشکلات با خانواده همسر را چگونه حل کنم؟
📐زاویه دید
👁نگاه من احساس من، احساس من رفتار من،...
💟مثل پدر و مادر خودم !!!!!
⌛️تاریخ ۱۸/ ۴ / ۱۳۹۹
👈ادامه دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🍃 @mojaradan