مجردان انقلابی
#داستان_شب پریسا 🍁🍁 قسمت پانزدهم🍂🍂 _به تو چه؟ دخالت نکن آقا سری به نشانه تاسف تکون داد و گفت :صاح
#داستان_شب
پریسا 🍁🍁
قسمت شانزدهم 🍂🍂
هوا سرد بود. اونقدر که هرچی توی کاپشنم فرو میرفتم فایده ایی نداشت!
روی تخت قهوه ایی رنگی نشسته بودیم و سرما رو با کور سوی آتیش منقل کباب کنارمون تحمل میکردیم
اشکان رفته بود تا دست و صورتش و بشوره
خیره شده بودم به مهتاب که صداش دراومد :اگه سردتونه میتونید کت منو بندازید روی پاهاتون
نگاهم و کشیدم روی صورتش
چشمای عجیبی داشت
زیادی محجوب به نظر میومدن
سری به نشونه ی نه تکون دادم ولی بعد چند ثانیه دیدم دست به کار شد و کتش و درآورد و آروم گرفت سمتم
_تعارف نکنید من زیاد اهل سرما نیستم، بندازید روی پاهاتون گرم شید
هنوز دستش دراز بود.
خم شدم و کت و گرفتم و آروم انداختم روی زانو هام
قبل اینکه بخام تشکر کنم بوی تند عطرش توی سرم پیچید
عطر عجیبی بود
به نشونه ادب تشکر کردم که اشکان خنده کنان رسید و گفت :هیچ احمقی این موقع سال در بند بیا نیست الا ما سه تا، خوب چای سفارش دادم گفتم قلیون هم بگم بیارن که دیدم بدون پدرام نمبچسبه نه پریسا؟
و ریسه رفت از خنده
همیشه همینطوری بود بی دلیل شاد و مشنگ
چیزی نگفتم که نشست کنار یحیی
پاهاشو توی هم جمع کرد و گفت :خوب چه خبرا؟ خیلی وقت بود ندیده بودمت
_همچی میگی انگار نه انگار ماه پیش همو همینجا دیده بودیم
+خودت میگی ماه پیش دختر... من زود زود دلم تنگ میشع
بعد دستی زد به پشت یحیی و گفت :داریم با آقا یحیی یه تئاتر تازه راه میندازیم، راستی پایه ایی نمایشنامه شو بخونی؟ دلم میخاد از نظرات حضرت بانو مستفیض شم
+راستش حوصله کاغذ و کلمه ندارم ولی خوشحالم واست
_خیلی وقته توی خودتی پریسا، پدرام کاری کرده؟
چیزی نگفتم که یکهو یحیی از جاش پاشد و گفت :من برم دستامو بشورم میام
توی دلم به فهم و شعورش آفرین گفتم. از جاش بلند شد و آروم رفت.
اشکان نزدیک تر اومد و گفت :میشنوم
کمی جابه جا شدم و گفتم :عجیب شده، مثل قبل نیست
_سرده؟
+چی؟
_باهات سرده؟
+آره... خیلی
_منم حدس میزدم دردت اینه، راستش پریسا بزار کج بشینم و راستش و بت بگم به نظرم پدرام چندان به درد تو نمیخوره
+چرا؟
_چراشو باید خودت بفهمی، نمیخام موش بدوونم توی رابطه تون
+بس که اشکان، تو که میدونی من روی تو مثل یک برادر حساب میکنم
_چون منم مثه یه خواهر بهت فکر میکنم میگم بدرد هم نمبخورین
+میشه بگی چرا
_یکم به خودت و اون نگا کن، جهان بینی تون زمین تا آسمون با هم فرق داره، پدرام توی یه دنیا سر میکنه و توام توی دنیای خودت غرقی، تو باید کسیو پیدا کنی که ببینتت نه پدرام که فقط شور و شوق دیده شدن خودش و داره
سرم و تکون دادم و گفتم :این روزا خودمم بیشتر دارم به این قضیه پی میبرم
لیوان چای رو کشید سمت خودش که بی هوا پرسیدم:این اقا رو از کجا پیدا کردی؟
_کی یحیی؟
+آره
_تست گرفتم ازش، بیشتر از هر چیز سادگی ش و دوست داشتم، میدونی خودشه، بی غل و غش
با خودم فکر کردم چقدر خوبه که هنوز همچین آدمایی هستن روی زمین
سری به نشونه تایید تکون دادم که پیداش شد
صورتش قرمز شده بود. آروم نشست و اشکان تعارفش کرد به چای
کم حرف بود. این و از چند ساعت نشستن باهاش فهمیدم
بیشتر ساکت بود و اگر هم حرفی میزد به جا بود
تموم مدت درگیر جمله های اشکان بودم درباره پدرام و صادقانه بگم درگیر رفتار این تازه وارد
شاید به خاطر اینکه تا به حال آدم محجوب و مودبی مثه اون و کنار خودم ندیده بودم
#ادامه_دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
پریسا 🍁🍁
قسمت هفدهم
شام بین سکوت یحیی و شوخی های اشکان خورده شد و راه افتادیم
میون راه به اشکان زنگ زدن که خودش و برسونه بیمارستان
_چیزی شده اشکان؟
+یکی از بچه ها حالش بده شده باید برم پیشش
_کاری از من بر میاد؟
+نه قربونت
یهو رو کرد به یحیی و گفت :یحیی جان پریسا رو میرسونی؟
یحیی حواست چیزی بگه که پریدم توی حرفش و گفتم :نه من خودم یه تاکسی میگیرم تو با آقا یحیی برو بیمارستان
اشکان خواست قبول کنه که یحیی بالاخره به حرف اومد و گفت :ببخشید ولی آقا اشکان درست گفتن، من شما رو میرسونم بعد میرم بیمارستان پیش اشکان آقا، درست نیست نصف شب یه خانم و تنها گذاشت توی خیابون
اشکان دستی به شونه ش زد و گفت :ایول آدرس و برآت مسیج میکنم فقط زودی خودتو برسون که من موقع برگشت ماشین گیرم نمیاد دمت گرم
یحیی چشمی گفت و اشکان رفت
ماشین حرکت کرد و بارون شروع کرد به باریدن
آروم و بیخیال میبارید
بالاخره سکوت ماشین با عطسه یحیی شکست
میدونستم سرما خورده
با شرمندگی گفتم :بهتون گفتم خودتون کتتون رو بپوشید، ببینید حالا خودتون سرما خوردید
آروم لبخندی زد و گفت :چقدر زود حکم سرماخوردگی منو نوشتید
_مشخصه دیگه، کنار گوشاتون هم قرمز شده
با شنیدن این حرفم انگار بیشتر سرخ شد.
نمیدونم چی گفتم ولی بدجوری قرمز شد و دیگه چیزی نگفت
تا اینکه رسید نزدیک چهاراه و گفت :میشه آدرس تون رو بگید؟
_عارف 18
سری تکون داد و مجدد راه افتاد
پسر عجیبی بود
چرا همش توی فکرم جا میشد؟
حتی بعضی رفتار هاشو با پدرام مقایسه میکردم!
اونقدر توی فکر بودم که بالاخره با شنیدن صداش به خودم اومدم
_پریسا خانم؟ حواستون هست
+بله چیشده؟
_درست اومدم؟
خیره شدم به در خونه و گفتم :آره مرسی
و خواستم در و باز کنم که متوجه شدم کتش دستمه
کتش و آروم گذاشتم روی صندلی جلو و گفتم :با اینکه خیلی بهم کمک کرد ولی عذاب وجدان گرفتم بابت اینکه خودتون سرما خوردید
خواست جوابمو بده که دوباره عطسه زد
نگاهم دوخته شد به چهره معمولیش
سرش و آورد بالا و بدون اینکه نگام کنه گفت :عذاب وجدان نداشته باشید
نمیدونستم چی بگم فقط گفتم :بابت اتفاق سر شب هم عذر میخام
و بدون خداحافظی رفتم.
از خودم تعجب کردم
هیچ وقت از یه پسر غریبه حتی اگه مقصر هم بودم عذر خواهی نمیکردم چون غرورم اجازه نمیداد اما الان...
صدای حرکت ماشین و از پشت سرم نشنیدم
حدس زدم منتظره من برم تو و بعد حرکت کنه
توی دلم گفتم خوشبحال زنش که اینقدر شوهر با شعوری داره
وقتی در و بستم و حرکت کرد از خودم پرسیدم :راستی یعنی زن هم داره؟
#ادامه_دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان(عج) غریبم 💔
شبتون خدایی❣️
التماس دعای فراوان دارم ✨
درقنوت نماز شبتون حتما بیاد تک تک شیعیان باشید ✨
می دانم همیشه در فکر مایید و ما در فکر دیگری 🥀
مارا ببخشید که یاران خوبی نیستیم .♥️
به دعای شما محتاجیم 🍂😞
✨✨✨✨✨✨
#تڪحࢪف 📌💌
اۅنجاڪہخدامیگہ:
﴿ قــالَلاتَخافاً،إنَّنِي
مَعَكُماأسمَـعُوأري ﴾🌙
«نٺࢪسید؛خۅدم هۅاتۅنۅۅ داࢪم..!»
–چقدࢪدݪ♡آدمقࢪص میشہ!!! :)🌱
[ #خۅכسازے♡ ]💌
°•|°•🎀•°|°•🎀•°|•°
رفقا ❣️🌟🌙
#شبتون_مهدوی😴🌙💫✨
#نماز_شب 🌿 فراموش نشه...🌸🍃
🍂🌼
#التماس_دعا🎈
فعالیت امروزمون تموم شد☹️🙁😕
بمونید باهامون🌹🗝❣
#شبتون_پر_از_ارامش_خدا
#یاعلی
°•○●♢____☆____♢____♡____♢●○•°
@mojaradan
#نماز_شب
🌻️ نافله شب! نافله شب! نافله شب!
🌻خوشا به حال کسی که نافله ی شبش ترک نشود و از او بهتر آن که نوافل دیگر را هم به جا بیاورد.
🌻 بالاخره یک حساب و کتابی بوده و هست که اولیا، این قدر بر نماز شب تکیه دارند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍎 برنامه #متقین در #شب_زنده_داری
✅ متقین برای نیمه شب، برنامه عبادی دارند. شب در ادبیات دینی موضوعیت دارد، مثلا نزول #قرآن در #شب_قدر رخ داده که از هزار ماه بالاتر است.
✅1⃣ #استغفار : متقین، مقداری از شب را میخوابند و سحرگاه به استغفار مشغول میشوند.
✅2⃣ #نماز_شب : پیامبر اکرم و ائمه معصومین سفارشات بسیاری به نماز شب دارند. زیرا در رسیدن به مراتب بالا، بسیار مؤثر است.
پیامبر فرمودند: شرافت اهل ایمان، نماز شب است و عزت آنان، خودداری از آبرو ریزی برادر مؤمن است.
در روایات آمده که نشاط روحی، گشایش در #روزی، اداء دِین در نماز شب است.
✅ امام صادق (ع) در پاسخ به شخصی درباره نماز شب، فرمودند: اگر آن را از دست دادی، فردایش قضا کن. اگر نمیتوانی یازده رکعت را بخوانی، سه رکعت نماز شَفع و وَتر را بخوان، و اگر از دستت رفت، فردایش آن را قضا کن. اگر نمیتوانی، نماز مغرب و عشاء را به جماعت بخوان و بعد آیات " آمَنَ الرّسول ..." را بخوان تا ثواب نماز شب را ببری. [اهمیت نماز شب اینست که مستحب است، اما قضا دارد]
⭕️ این همه انعطاف، برای اینست که بهره نماز شب را از دست ندهیم. ما دنبال زیارت و شفاعت #اهل_بیت هستیم، اما دنبال شباهت به ایشان نیستیم
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗
آقا...✋😔
ببخشید ها..
خواستَم بگم که
نمےخواے بیاے؟🍃
خسٺمون کرده
این دنیاے مریضـ^^🥀
🙃:#دݪتنگتمـا
🖐🏻: #همینالانازتہدلدعاڪنیم
♥: #آقاےمن
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم
🌷منتقم خون خدا
هفته به هفته میگذرد باخیال تو
پس لااقل به حرمت خون خدا بیا
بیش ازهزار سال توخون گریه کرده ای
ای خون جگر زغربت زینب کبری بیا
دلتنگی💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#سوال
☑️اصلاح رفتار با ازدواج
سؤال: میخواهم با خانمی که رفتارهای نابهنجاری دارد، ازدواج کنم. آیا میتوانم با #ازدواج، بر او تأثیر گذاشته، اصلاحش کنم؟
#جواب
✅ ازدواج مهمترین رخداد زندگی شما است و انگیزههای خاصی دارد و راهکار اصلاح نابهنجاریهای دیگران نیستند. برای این مقصود باید از شیوههای دیگری بهره جویید؛ برای مثال میتوانید با همتای خود ازدواج کنید و همسر شما با ایجاد رابطه دوستانه با آن خانم، در اصلاح او بکوشد.
گاهی شخص، پیش از ازدواج، خود را برای رسیدن به محبوب اصلاح میکند. در این صورت نیز تا اطمینان کامل نیافتهاید که به واقع اصلاح شده، به ازدواج اقدام نکنید (۱)؛ زیرا در موارد بسیاری، پس از ازدواج و فروکش کردن احساسات، به اصل خویش بازگشته و دوباره همان روش پیشین زندگی را در پیش گرفته است.
۱) ازدواج با چنین شخصی در صورتی درست است که از جهات دیگر نیز همتایی وجود داشته باشد.
منبع: کتاب گلبرگ زندگی
دانستنی های #قبل_از_ازدواج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan |