eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب پریسا 🍁🍁 قسمت بیست و هفتم 🍂🍂 يه لیوان گل گاو زبان برای خودم ریختم که زنگ خونه به صدا
پریسا 🍁🍁 قسمت بیست و هشتم 🍂🍂 ماشین و روشن کردم و یک راست رفتم سمت محل کار اشکان. مهم دیدن اون بود واسم. حتی کارم به جایی رسیده بود که از دیدن یه غریبه آروم میشدم! ماشین روبه روی دفتر نگه داشته شد. تردید داشتم. اما حس مزخرف غربت وادارم کرد به پیاده شدن. دیگه باید دنبال بهانه باشم واسه دیدنش. لعنت به این دل که بی دلیل پابند میشه. دستامو کردم توی جیبم و از پله ها رفتم بالا. قلبم روی صد میزد اما چرا؟ در دفتر باز بود و صدای اشکان با چند نفر میومد که مشغول صحبت بودن. آروم رفتم داخل که دیدم اشکان و یحیی و چند مرد کت و شلواری مشغول گپ و گفت هستن چشمام ثابت موند روی يحيي چقدر آرامش داشت این بشر دلم میخاست منم میتونستم مثه اون بیخیال آدما و دنیا باشم. فهمیدم زمان مناسبی رو برای صحبت پیدا نکردم برای همین خواستم برگردم. برای آخرین بار سرکی کشیدم توی اتاق که در عین ناباوری با چشماش غافلگیرم کرد. متوجه من شد و خیره شد بهم گند بزنه این شانس و. سریع به سمت راه پله ها برگشتم و از پله ها رفتم پایین. نرسیده به پله ردیف دوم صداش و از بالای سرم شنیدم +پریسا خانم؟ مات و مبهوت صداش غافلگیر شده سرمو آوردم بالا. از طبقه بالا صدام زده بود و وقتی دید وایستادم پله ها رو تند تند اومد پایین. نفس نفس میزدیم من از فرار و اون از به دام انداختن من روبه روم که رسید دستش و گذاشت روی میله و گفت :چرا رفتید؟ می‌خواستین اشکان و ببینید؟ چی باید میگفتم؟ _اوممم... نه... راستش میخاستم فقط با یکی حرف بزنم... الانم که سرش شلوغه، یه وقت دیگه میام و از پله ها رفتم پایین. یهو صداش پیچید که :نظرتون چیه با هم تا یه جایی بریم؟ برگشتم سمتش و برق نگاهش منو توی خودش حل کرد. فکر نمیکردم همچین پیشنهادی از طرف یه پسر خجول بهم داده بشه. دستمو بهم گره زدم. انگار نه انگار بیست و پنج سال سن دارم رفتارم شبیه دختر های هجده ساله بود. _کجا؟ +منتظر باشید کاپشنمو بردارم میام تا خواست بره بالا گفتم :آقا یحیی نمیخام.. حرفمو قطع کرد و گفت :متوجه ام، کسی نمی‌فهمه الان میام و دوید بالا. لبخندی عجیب روی صورتم کش اومد. رفتم بیرون و هوای سرد و با تموم وجودم نفس کشیدم. بیخیال آدما و دنیا همین چند لحظه رو باید دریابم همین کار و میتونم بکنم ... @mojaradan 🎀
پریسا 🍁🍁 قسمت بیست و نهم 🍂🍂 از دفتر زد بیرون و چند قدمی من وایستاد دستاشو بهم مالید و گفت :جسارتا ماشين آوردید؟ دستمو بردم توی جیبم و گفتم :آره اونجا پارکش کردم نگاهش کشیده شد سمت ماشین که گفتم :بفرمایید سوار شیم _نظرتون چیه پیاده بریم، آخه نزدیکه +توی این هوا؟ _آره، حیف هوای پاییز نیست که تجربه ش نکنید؟ چیزی نگفتم. کلاه کاپشنم و کشیدم توی سرم و کنارش راه افتادم. مسیر به سکوت می‌گذشت. دلم میخاست حرفی بزنه اما وقتی دقت کردم دیدم حتی سکوتش هم برای دلچسبه انگار ذهنم و خوند که گفت :جایی که میخام ببرمتون و تازه کشف کردم، خیلی دوسش دارم، گفتم شاید شما هم خوشتون بیاد +چه طور جائیه؟ _یکم دیگه صبر کنید می‌رسیم. چیزی نگفتم و با فاصله ازش راه افتادم دلم میخاست از پشت سر تماشاش کنم. با اون کاپشن آبی قدیمی و شلوار پارچه ایی طوسی و کفش های مشکی در عین سادگی ب چشم من جذاب بود. اونقدر محو تماشاش بودم که متوجه نشدم رسیدیم با دستش بهم اشاره کرد و گفت :بفرمایید داخل نگاهم کشیده شد به یک کتاب فروشی کوچیک تعجب کردم... فکر کردم شاید یه کافه باشه اما منو آورده بود کتاب فروشی نگاهش کردم که دستش و گذاشت روی دسته عينک طبی شو گفت :اینطوری نگاش نکنید دنیایی توشه بیاین لطفا و در و برام باز کرد و خودش کنار رفت تا منم برم تو. با هیجان وارد شدم و در پشت سرمون بسته شد @mojaradan 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان(عج) غریبم 💔 شبتون خدایی⁦❣️⁩ التماس دعای فراوان دارم ✨ درقنوت نماز شبتون حتما بیاد تک تک شیعیان باشید ✨ می دانم همیشه در فکر مایید و ما در فکر دیگری 🥀 مارا ببخشید که یاران خوبی نیستیم .⁦♥️⁩ به دعای شما محتاجیم 🍂😞 ✨✨✨✨✨✨ 📌💌 اۅنجاڪہ‌خدامیگہ: ﴿ قــالَ‌لا‌تَخافاً،إنَّنِي‌ مَعَكُما‌أسمَـعُ‌وأري ﴾🌙 «نٺࢪسید؛خۅدم‌ هۅاتۅنۅۅ داࢪم..!» –چقدࢪدݪ♡آدم‌قࢪص میشہ!!! :)🌱 [ ♡ ]💌 °•|°•🎀•°|°•🎀•°|•° رفقا ⁦❣️⁩🌟🌙 😴🌙💫✨ 🌿 فراموش نشه...🌸🍃 🍂🌼 🎈 فعالیت امروزمون تموم شد☹️🙁😕 بمونید باهامون🌹🗝❣ °•○●♢____☆____♢____♡____♢●○•° ⁦ @mojaradan
🕋🌙 ⚜ بايد از كم شروع شود؛ با حذف آن، مى‏ شود همه آن را در دقيقه خواند؛ 🌿 ولى اگر حال خوشى دست داد، كردن آن به اندازه كشش حال، اشكالى ندارد. ⚜ سعى كنيد بدون كوك كردن ساعت بيدار شويد. 🌿 عادت به و ، ممكن است حداقل سال طول بكشد؛ بنابراين از افت و خيزها، بيدار شدن‏ ها و بيدار نشدن ‏ها، سستى و سردى به خود راه ندهيد. ⚜ ناگفته نماند پيدايش گوهر در صدف و استحصال طلا از معدن، نياز به تلاش‏ هاى فراوان و سوز و گدازها دارد. در مسايل نيز قابليت را بايد فراهم آورد و اين راه براى گشوده است. 🌿 اگرچه قابليت از جهت شرايط محيطى و عوامل ژنتيكى براى برخى بيشتر فراهم است، اما آنچه نقش اساسى دارد، و خود انسان است ⚜ «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ؛ و كسانى كه در راه ما كوشيده‏ اند به يقين راه‏ هاى خود را بر آنان مى ‏نماييم». 🌿 در خصوص توصيه شده است آيه آخر سوره را هنگام خوابيدن بخوانيد و ساعت مقرر را در دل بگذرانيد. ⚜ بهتر است هنگام و با باشيد تا قابليت قلب فزون تر و رفع حجاب و دفع موانع سريع ‏تر به انجام رسد. 😊🤲🏻 ❣ @mojaradan 🎀
به همین سادگی😊 التماس دعای فراوان🙌 🍃 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را تاروزے مانیز ڪند ڪرب‌وبلارا انگارڪه فهمیده نسیم‌سحرے باز صبح‌اسٺ ودلم لڪ زده ایوان‌طلا را 🌤 ❤️ @mojaradan 🎀
💙ــم سلام بر مولایم✋🌼 سرور عشــ♡ــق سلام بر توکه درکوچه های انتظار منتظری تا ما از غربت گــــــناه به درآییــــــم. السلام علیڪ یا صاحب الزمان(عج) @mojaradan 🎀