مجردان انقلابی
#داستان_شب پریسا 🍁🍁 قسمت بیست و هفتم 🍂🍂 يه لیوان گل گاو زبان برای خودم ریختم که زنگ خونه به صدا
#داستان_شب
پریسا 🍁🍁
قسمت بیست و هشتم 🍂🍂
ماشین و روشن کردم و یک راست رفتم سمت محل کار اشکان.
مهم دیدن اون بود واسم. حتی کارم به جایی رسیده بود که از دیدن یه غریبه آروم میشدم!
ماشین روبه روی دفتر نگه داشته شد.
تردید داشتم.
اما حس مزخرف غربت وادارم کرد به پیاده شدن.
دیگه باید دنبال بهانه باشم واسه دیدنش. لعنت به این دل که بی دلیل پابند میشه.
دستامو کردم توی جیبم و از پله ها رفتم بالا.
قلبم روی صد میزد
اما چرا؟
در دفتر باز بود و صدای اشکان با چند نفر میومد که مشغول صحبت بودن.
آروم رفتم داخل که دیدم اشکان و یحیی و چند مرد کت و شلواری مشغول گپ و گفت هستن
چشمام ثابت موند روی يحيي
چقدر آرامش داشت این بشر
دلم میخاست منم میتونستم مثه اون بیخیال آدما و دنیا باشم.
فهمیدم زمان مناسبی رو برای صحبت پیدا نکردم
برای همین خواستم برگردم.
برای آخرین بار سرکی کشیدم توی اتاق که در عین ناباوری با چشماش غافلگیرم کرد.
متوجه من شد و خیره شد بهم
گند بزنه این شانس و.
سریع به سمت راه پله ها برگشتم و از پله ها رفتم پایین.
نرسیده به پله ردیف دوم صداش و از بالای سرم شنیدم
+پریسا خانم؟
مات و مبهوت صداش غافلگیر شده سرمو آوردم بالا.
از طبقه بالا صدام زده بود و وقتی دید وایستادم پله ها رو تند تند اومد پایین.
نفس نفس میزدیم
من از فرار
و اون از به دام انداختن من
روبه روم که رسید دستش و گذاشت روی میله و گفت :چرا رفتید؟ میخواستین اشکان و ببینید؟
چی باید میگفتم؟
_اوممم... نه... راستش میخاستم فقط با یکی حرف بزنم... الانم که سرش شلوغه، یه وقت دیگه میام
و از پله ها رفتم پایین.
یهو صداش پیچید که :نظرتون چیه با هم تا یه جایی بریم؟
برگشتم سمتش و برق نگاهش منو توی خودش حل کرد.
فکر نمیکردم همچین پیشنهادی از طرف یه پسر خجول بهم داده بشه.
دستمو بهم گره زدم.
انگار نه انگار بیست و پنج سال سن دارم
رفتارم شبیه دختر های هجده ساله بود.
_کجا؟
+منتظر باشید کاپشنمو بردارم میام
تا خواست بره بالا گفتم :آقا یحیی نمیخام..
حرفمو قطع کرد و گفت :متوجه ام، کسی نمیفهمه الان میام
و دوید بالا.
لبخندی عجیب روی صورتم کش اومد.
رفتم بیرون و هوای سرد و با تموم وجودم نفس کشیدم.
بیخیال آدما و دنیا
همین چند لحظه رو باید دریابم
همین کار و میتونم بکنم
#ادامه_دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan 🎀
#داستان_شب
پریسا 🍁🍁
قسمت بیست و نهم 🍂🍂
از دفتر زد بیرون و چند قدمی من وایستاد
دستاشو بهم مالید و گفت :جسارتا ماشين آوردید؟
دستمو بردم توی جیبم و گفتم :آره اونجا پارکش کردم
نگاهش کشیده شد سمت ماشین که گفتم :بفرمایید سوار شیم
_نظرتون چیه پیاده بریم، آخه نزدیکه
+توی این هوا؟
_آره، حیف هوای پاییز نیست که تجربه ش نکنید؟
چیزی نگفتم. کلاه کاپشنم و کشیدم توی سرم و کنارش راه افتادم.
مسیر به سکوت میگذشت.
دلم میخاست حرفی بزنه اما وقتی دقت کردم دیدم حتی سکوتش هم برای دلچسبه
انگار ذهنم و خوند که گفت :جایی که میخام ببرمتون و تازه کشف کردم، خیلی دوسش دارم، گفتم شاید شما هم خوشتون بیاد
+چه طور جائیه؟
_یکم دیگه صبر کنید میرسیم.
چیزی نگفتم و با فاصله ازش راه افتادم
دلم میخاست از پشت سر تماشاش کنم.
با اون کاپشن آبی قدیمی و شلوار پارچه ایی طوسی و کفش های مشکی در عین سادگی ب چشم من جذاب بود.
اونقدر محو تماشاش بودم که متوجه نشدم رسیدیم
با دستش بهم اشاره کرد و گفت :بفرمایید داخل
نگاهم کشیده شد به یک کتاب فروشی کوچیک
تعجب کردم...
فکر کردم شاید یه کافه باشه اما منو آورده بود کتاب فروشی
نگاهش کردم که دستش و گذاشت روی دسته عينک طبی شو گفت :اینطوری نگاش نکنید دنیایی توشه بیاین لطفا
و در و برام باز کرد و خودش کنار رفت تا منم برم تو.
با هیجان وارد شدم و در پشت سرمون بسته شد
#ادامه_دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان(عج) غریبم 💔
شبتون خدایی❣️
التماس دعای فراوان دارم ✨
درقنوت نماز شبتون حتما بیاد تک تک شیعیان باشید ✨
می دانم همیشه در فکر مایید و ما در فکر دیگری 🥀
مارا ببخشید که یاران خوبی نیستیم .♥️
به دعای شما محتاجیم 🍂😞
✨✨✨✨✨✨
#تڪحࢪف 📌💌
اۅنجاڪہخدامیگہ:
﴿ قــالَلاتَخافاً،إنَّنِي
مَعَكُماأسمَـعُوأري ﴾🌙
«نٺࢪسید؛خۅدم هۅاتۅنۅۅ داࢪم..!»
–چقدࢪدݪ♡آدمقࢪص میشہ!!! :)🌱
[ #خۅכسازے♡ ]💌
°•|°•🎀•°|°•🎀•°|•°
رفقا ❣️🌟🌙
#شبتون_مهدوی😴🌙💫✨
#نماز_شب 🌿 فراموش نشه...🌸🍃
🍂🌼
#التماس_دعا🎈
فعالیت امروزمون تموم شد☹️🙁😕
بمونید باهامون🌹🗝❣
#شبتون_پر_از_ارامش_خدا
#یاعلی
°•○●♢____☆____♢____♡____♢●○•°
@mojaradan
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ 📽کلیپ تصویری ✨
🌴پاداش #نمازشب چیست؟
🌷آيت الله #انصاريان
#سفارش_بزرگان_به_نماز_شب
❣ #پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan 🎀
🕋🌙
⚜ #نماز_شب بايد از كم شروع شود؛
با حذف #مستحبات_طولانى آن، مى شود همه آن را در #ده دقيقه خواند؛
🌿 ولى اگر حال خوشى دست داد، #طولانى كردن آن به اندازه كشش حال، اشكالى ندارد.
⚜ سعى كنيد بدون كوك كردن ساعت بيدار شويد.
🌿 عادت به #نماز_شب و #سحر_خيزی، ممكن است حداقل #دو سال طول بكشد؛ بنابراين از افت و خيزها، بيدار شدن ها و بيدار نشدن ها، سستى و سردى به خود راه ندهيد.
⚜ ناگفته نماند پيدايش گوهر در صدف و استحصال طلا از معدن، نياز به تلاش هاى فراوان و سوز و گدازها دارد. در مسايل #معنوى نيز قابليت #سعادت را بايد فراهم آورد و اين راه براى #همگان گشوده است.
🌿 اگرچه قابليت #سعادت از جهت شرايط محيطى و عوامل ژنتيكى براى برخى بيشتر فراهم است، اما آنچه نقش اساسى دارد، #اراده و #تلاش خود انسان است
⚜ «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ؛ و كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نماييم».
🌿 در خصوص #نماز_شب توصيه شده است #سه آيه آخر سوره #كهف را هنگام خوابيدن بخوانيد و ساعت مقرر را در دل بگذرانيد.
⚜ بهتر است هنگام #قرائت و #خوابيدن با #وضو باشيد تا قابليت قلب فزون تر و رفع حجاب و دفع موانع سريع تر به انجام رسد.
#نماز_شب_رو_به_نیت_تعجیل_در_فرج_بخوانیم 😊🤲🏻
❣ #پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جان 🌹
آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را
تاروزے مانیز ڪند ڪربوبلارا
انگارڪه فهمیده نسیمسحرے باز
صبحاسٺ ودلم لڪ زده ایوانطلا را
#صبحم_بنام_شما🌤
#سلام_اربابم❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan 🎀
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانــ💙ــم
سلام بر مولایم✋🌼
سرور عشــ♡ــق
سلام بر توکه
درکوچه های انتظار
منتظری
تا ما از غربت گــــــناه
به درآییــــــم.
السلام علیڪ یا صاحب الزمان(عج)
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#صبحت_بخیر_مولای_من
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan 🎀