eitaa logo
مجردان انقلابی
13.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضورِ یک نفر در زندگیِ هرآدمی اجباریست... یکی که دردهای آدم راخوب بفهمد!🍂🌸 دلت که گرفت بدون هیچ نگرانی گوشی‌ات را برداری و به او زنگ بزنی و از روزمرگی هایت بگویی، بی آنکه بترسی حوصله اش سر برود.. یک نفر باید باشد.. از آن هایی که آدم را خوب می‌فهمند.. وبلدند در هر شرایطی حالِ آدم را خوب کنند ... ♥️➣ @mojaradan
مجردان انقلابی
#خطبه_فدکیه (قسمت دهم ▫️ فراز هشتم ↻♥↻ 🖇 خطبتها علیهماالسلام بعد غصب الفدک ↯↯ ✿ ثُمَّ لَمْ تَلْب
(قسمت_یاز_دهم ▫️ فراز نهم ✨°•↻♥↻•°✨ 🖇 خطبتها علیهماالسلام بعد غصب الفدک ↯↯ ✿ وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لي، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَةٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَابْنِ عَمّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ ✿ فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ، وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ ✨°•↻♥↻•°✨ 🖇 خطبه ی حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از غصب فدک ↯↯ ✿ و شما گمان مى‏ بريد كه مرا بهره ‏اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آيا خداوند آيه‏ اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى ‏گوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمى‏ برند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمى‏ دانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاهتريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد.  ✿ چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعده‏ گاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مى ‏برند، و پشيمانى به شما سودى نمى ‏رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهيد دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مى‏ شود. ✨°•↻♥↻•°✨ ■ منابع ↯↯ 📚 ابوالفضل احمد بن ابی طاهر مروزی، بلاغات النساء 📚 سیدجعفر شهیدی، زندگانی فاطمه زهرا علیه‌السلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۲ 📚 محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، چاپ کمپانی 📚 حجت‌الاسلام رحمانی همدانی با ترجمه دکتر افتخارزاده، فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی تهرانی، مجتبی رحمة الله علیه، ۱۳۱۶هـ. ش ۵ 📚 خطبهٔ فدک؛ تهران: مؤسسه فرهنگی و پژوهشی مصابیح الهدی، ۱۳۹۱. صص ۹٬۱۹٬۲۰ ‌‌‌‌ @mojaradan
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقلانه استفاده کردن از فضای مجازی📲 👤استادپناهیان 💠 @mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #تواب 💗 #پارت۱۳ _ چته روانی... _ دارم میرم.راستی اذان صبح بیدار باش که ساعت ورود و خروج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 ۱۴ به طبقه پایین که. رسیدیم زود از آسانسور بیرون رفتم. کمی جلوتر ازهتل شلوغ شده بود. کنجکاو نگاه میکردم که دختر حاجی گفت: _بابا ؛ از این طرف دایی اونجاست! ( سرمو که برگردوندم) نگاهم به نازنین افتاد که روی زمین نشسته اون مردی همکه قرار بود کارش رو تموم کنم بالای سرش ایستاده... قدمی که به سمت شون برداشتم اون مرد تا منو دید گفت: _سوجان عزیزم بیا کمک کن ؛ این خانم انگار فشارش افتاده! تا چشم نازنین به من افتاد گفت: _داداش... همه نگاه ها به سمتم چرخید از اینکه نازنین من رو داداش صدا کرده بود شوکه شده بودم... ( خودمو جمع کردم) تنها چیزی که میتونستم تو اون موقعیت به.زبونم.بیارم این بود که +نازنین چی شده؟ _داداش سرم گیج رفت افتادم! دست نازنین از رو چادرش گرفتمو بلندش کردم +خوبی عزیزم ؛ بیا اینجا بنشین. آقایی لیوان آبی سمتم گرفت... _ اینوبدیدخواهرتون! لیوان رو از دستش گرفتمو به.لبهای نازنین نزدیک کردم نازنین یک نگاهی شیطنت آمیزی بهم کردو لیوان از دستم گرفت. _داداش گلم شرمنده ام.... نگران نباش چیزیم نیست... + تودلم گفتم: ای نازنین هفت خط میدونم همه اینا نقشه اس... با صدای گرم ودلنشین دختر حاجی به خودم آومدم که نازنین رو مخاطب قرار داده بود. _خداروشکرحالتون بهترشده؟ _آره ؛ ممنون. _خب نازنین جان اگه امری نداری مابریم که به نماز برسیم. _ممنون شما رو هم تو زحمت انداختم. _کاری نکردیم عزیزم ؛ پس با اجازه ... حاجی قدمی.سمتم.برداشتو گفت: _آقا محمد خدا رو شکر خواهرتون بهتر شده ؛ مثل اینکه قسمت نشد باهم بریم حرم فعلا خداحافظ. +خداحافظ. به سمت در خروجی رفتند. @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_1145557500.mp3
11.74M
۸ 🎤 🔅 آدمها چشم از اینجا که فرو می‌بندند؛ آماده‌ی ملاقات خدایند! ـ اما به بعضی نامه‌ای از خدا می‌رسد، که با سلام خداوند آغاز می‌شود 💫 ـ بعضی، حتی خداوند نگاهشان هم نمی‌کند، 💥 و قرآن این لحظه را با کلمه‌ی" إخسئوا " تعریف می‌کند .. یعنی (از من دور شو) ـ داستان این دو گروه چگونه است؟ @Ostad_Shojae
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#تواب💗 #پارت۱۴ به طبقه پایین که. رسیدیم زود از آسانسور بیرون رفتم. کمی جلوتر ازهتل شل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 ۱۵ نازنین وقتی که از رفتنشون مطمئن شد روبه من گفت: _خوبه که این دختره هم اینجاست... +چی؟؟ +نمیفهم چی داری میگی تو... +دلیل اینکارت چیه؟؟ به جای اینکه جواب سوالمو بده گفت: _من با یکی از کارکنان اینجا حرف زدم که میخام یه اتاق نزدیک برادر ناتنیم برام خالی کنه یعنی خواستم.اتاقمو با یکی عوض کنم. +اتاق نزدیک به من برای چی میخوای.اون.وقت؟؟ _ بعد کامل بهت میگم. نازنین با چشم های ریز شده رو به من گفت : _راستی نگفتی این حاجی و دخترش رو از کجا میشناسی؟ +به تو چه؟ _وای چه داداش بداخلاقی دارم من! _محمد ؛ فکر کنم این دختر دو یا سه سال ازت کوچکتر باشه؟ +باز چه فکر خبیثی داری تو؟ نازنین باخنده ادامه.داد _یه فکر شیطانی. + دختریه.دیووونه. گوش کردن به حرف ها و دیدن کارهاش.بدجور عصبیم می کرد رفتم.سمت.آسانسور رفتم تا برگردم.به.اتاقم... _کجا داداش جونم؟ + میرم اتاقم. _نمیخوای خواهر مریضت رو تا اتاقش همراهی کنی؟ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 ۱۶ بی توجه به حرفش به راهم ادامه دادم وقتی دید.توجه.ای.بهش.نکردم... سریع ازجاش بلند شد و اومد سمتم و با لحنی که معلوم.بود.به.ذوقش.خورده گفت: _بریم داداشی. وارد آسانسور شدیم بدون مقدمه نازنین گفت: _باید به این دختر نزدیک بشی! +منظورت چیه؟؟؟ _ یعنی عاشق شو ؛ یاعاشقش کن! _ نه اصلا زیاد به خودت زحمت نده فقط نقش عاشقا رو بازی کن. +میفهمی چی میگی؟ مگه قرار نبود فقط کار پیرمرد روتموم کنم؟ نازنین لبخندی.زدو گفت: _ما از اول میدونستیم تو اینکاره نیستی! +خب الان که چی مثلاً؟ +من با احساسات دختر مردم بازی نمیکنم. _بازی میکنی خوب.هم.بازی.میکنی... _یعنی چارهءدیگه.ای.نداری! آسانسور به طبقه دوم که رسید نازنین از آسانسور خارج شد؛ لحظه ی آخر رو کرد به منو با لحن جدی گفت: _حال دختر عموت چطوره؟ پیوندش خوب پیش رفت؟ یادت که نرفته ؛ پول پیوند قلبشو کی داده؟ با عصبانیت بهش گفتم: _دختر عوضی ؛ تهدید میکنی؟ من که بابتش کلی سفته دادم! _میدونی رئیس اگه بخواسته ای که داره نرسه هرکاری ممکنه انجام بده. من به خاطر خودت گفتم. _لازم نکرده تو برای من دل بسوزنی! _ باشه مثل اینکه خوبی به تو نیومده. به سمت اتاقش حرکت میکنه. @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا