فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎥 چگونه خانهای شاد داشته باشیم؟
🔰 تعریف خوشبختی و بدبختی
🔴 #استاد_عباسی
🌺ما رو به #دوستانتون معرفی کنید:👇
🌺 @mojaradan
🔴 #دنده_و_کلاچ_زندگی
💠 برای حرکت یا توقّف ماشین، #هماهنگی بین دنده، کلاچ، ترمز و گاز الزامی است. وگرنه حرکت نمیکند و یا خاموش میشود. در آموزش رانندگی، افراد ناشی، هنگام #آموزش به دنده یا کلاچ و ترمز نگاه میکنند امّا پس از #تمرین زیاد حتی اگر مشغول صحبت و یا در حال تفکّر باشند طبق عادت، دنده را کم یا زیاد میکنند و پای خود را #خودکار به سمت گاز، ترمز یا کلاچ میبرند چرا که با تمرین زیاد، #قلقِ کار با ماشین دستشان آمده است.
💠 زن و مرد در زندگی، هرکدام باید خود را #راننده و محرّک رفتار، گفتار و حالات روحی همسر خود بدانند. لذا ابتدا باید #قلقهای یکدیگر و تفاوتهای کلی و روانشناسی زن و مرد را که نقش همان دنده، ترمز، گاز و کلاچ را دارند بشناسند که از راه مطالعه و #مشاوره دینی به دست میآید.
💠 در مرحله بعد باید تلاش کنند تا در عمل مثل تمرین داخل شهریِ رانندگی، خود را با تفاوتهای همسر، #هماهنگ کرده و مدارا، را #تمرین کنند.
💠 عمل به توصیههای زندگیساز مانند گذشت، تغافل، خوش خُلقی، صبوری، دلسوزی، احترام، خدمت به یکدیگر و ...از الزامات #اخلاقی راننده است تا ماشین زندگی با امنیت، حرکت کرده و حرکتی هموار و #متناسب با پیچ و خم زندگی داشته باشد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 #پارت۵۹ تازه فهمیدم چقدر بی عقل بودم نگاه بغض آلودی به آسمون کردو ادامه داد همچ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب💗
#پارت۶۰
وسایلها مونو که جمع کردیم راهیه راه آهن شدیم.
کل حواسم به نازنین بود که چقدر قشنگ بادختر حاجی صمیمی شده بود
و دیگه به راحتی دوتا دوست شده بودند.
مهارت خاصی در نقش بازی کردن داشت.
اصلا خود من هم باورم شده بود که نازنین یک دوست بامحبت و مهربون شده برا دختر حاجی.
داخل کوپه نازنین و دختر حاجی و حاجی یه سمت نشسته بودند
و منو دایی هم یه سمت
خیلی دلم میخواست بدونم چطوری باید
کار این دایی رو بی سرو صدا باید تموم کنم.
ولی افسوس که یک کلمه هم حرف نمیزد یا اگر حرفم میزد مخاطبش من نبودم.
_داداش محمد
نگاهم خیره به دایی بود یکباره سمت نازنین چرخید که گفت:
_بریم بیرون کوپه یه چرخی بزنیم؟
اینو گفتو بلند شد منم به اجبار همراهش به بیرون کوپه رفتم
کمی با فاصله کنار پنجره ایستادم که سریع با صدای آرومی توپید بهم؛
_چه خبره ؟
چرا میخ داییه شده بودی؟
خیلی تابلوعه رفتی تو نخش بابا یارو واسه خودش کسیه شک میکنه بهمون!
#ڪپۍباذکرصلواتهدیہبہشھیدمجیدبندرۍ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب💗
#پارت۶۱
عصبی گفتم:
_باشه بابا حالا توهم
چه خبر حالا دوساعته تو چی زیر گوش دختر حاجی میگفتی ؟
_اول اینکه دوساعت نبود خیلی کمتر از دوساعته مخش رو زدم و شمارشو گرفتم و تریپ محبت و دوستی با معرفتو گرفتم براش
دوماًدش تو که حرکتی نمیزنی مجبورم خودم از داداش جونم مایه بذارم تعریفشو کنم تا حداقل دختره یه نگاه بهت بکنه !
_لازم نکرده
فعلا کاری به این کارا ندارم .
نازنین جدی شد و گفت:
_آقامحمد بهتره در جریان باشی
تو باید با احساسات سوجان پیش بری
باید رابطه ی ما با حاجی و دخترش قطع نشه
این تنها راه برای ماست و رسیدن به داییو اون مدارک است.
پس تلاش کن دل سوجان رو به دست بیاری
عصبی بودم و کلافه...
از این کار اصلا خوشم
نمی اومد من نامردی رو دوست نداشتم بازی با دلش خود نامردی بود.
اخم کرده بودم و هیچی نمی گفتم که نازنین گفت:
آخه دورت بگردم ؛ من هستم و یه داداش ؛ دلت میاد تو لباس دامادی نبینمت؟
نگاه من رو که دید با خنده رفت سمت کوپه و من موندم و یه عالمه فکر درگیری باخودم...
#ڪپۍباذکرصلواتهدیہبہشھیدمجیدبندرۍ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب 💗
#پارت۶۲
_سوجان
چندروزی میشد که از مسافرت مشهد برگشته بودیم
مسافرت شیرین مشهد رو دوست داشتم
چند سفر رو همراه دوستان از طرف حوزه رفته بودم اما سفری که با پدرم رفته بودم رو بیشتر دوست داشتم
سرگرم کارهای خونه بودم
که خواب دیشبم رو دوباره مرور میکردمو لذت می بردم که خوابی دیدم من
صدای بابا باعث شد منو از فکر بیرون بیاره
_به به دختر بابا سوجان خانم چیکار میکنی؟
_خونه رو گردگیری میکنم.
_خداقوت.
باذوق رو به بابا گفتم:
_بابا دیشب خواب مامان زهرا رو دیدم
_خیر ان شاالله ؛ نمی خواهی بگی چه خوابی دیدی که این قدر تو رو ذوق زده کرده...؟
برا بابات تعریف نمیکنی؟
همین طور که به سمت آشپزخونه میرفتم تا برا بابام چای بریزم همزمان با برداشتن ظرف پولکی به بابا گفتم.
_ بشینید یک چای خوشرنگ بیارمو بعدخوابمو براتون تعریف کنم
همین طور که کناربابا مینشست شروع کردم به تعریف خوابم...
_بابایی خواب دیدم
مامان توی حیاط خونه داشت یه قابلمه ی بزرگ رو هم میزد.
ازش پرسیدم:
_مامان چیکار میکنی ؟
با همون لحن پر از آرامشش بهم گفت:
_حاجت گرفتم مادر ادای دین میکنم
سمتش رفتم و خواستم کمکش کنم که گونم رو بوسید..
یادآوری بوسه مادرم چشمامو خیس کرد و باعث اشک ریختنم شد هر چند دلیل اشکام دلتنگي برا مادرم بود.
#ڪپۍباذکرصلواتهدیہبہشھیدمجیدبندرۍ
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنید
#یک_فنجان_ارامش
خدا با این حرفش، قلب همه رو آروم می کنه...
#عبدالباسط_عبدالصمد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan