┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۵۲ :
فکر کردم بهش بگم:
«اولاً حرام و حلال تعریف داره و حدودش رو خدا خوشبختانه تعیین کرده که از طریق مرجع می شه تکلیفشون رو مشخص کرد.»
که دیدم این ها مرجع نمی دونن چیه. فکر کردم بهش بگم:
«شما نگاهی به آینه بنداز. این چه دینیه که نداشتن حجاب توش حرام نیست، اما این که رنگ حجابت چه رنگیه شما رو وارد حیطه ی حرام می کنه؟»
که دیدم این اگه متوجه چنین تفاوتی بود که همچین نکته ای به ذهنش نمی رسید. فکر کردم بهش بگم:
«من حرامی مرتکب نشده م. به فرض اگر بحث مستحب و مکـروه باشه که امر به معروف و نهی از منکر توی حیطه ی مستحب و مکروه نیست.»
دیدم هنوز تفاوت واجب و مستحب رو نمی دونه. به خیلی چیزها فکر کردم که در جوابش بگم که دیدم هیچ کدوم، ره به جایی نمی بره. پس گفتم:
«متشکرم از تذکرت!» همین.
یک ساعت بعد، وقتی این ماجرا رو برای امبروژا تعریف کردم واکنشش جالب بود. اول یه کم اخماش رو کرد توی هم انگار اتفاق، خیلی نامأنوس باشه زل زد به من. بعد یه خرده خندید و گفت:
«اوه اوه... چه کسی هم تذکر داده!»
بعد از اون همه ماجرایی رو که تعریف کرده بودم فقط یه نکته توجهش رو جلب کرد؛ یه کم فکر کرد و پرسید:
« یعنی اگه رنگ لباس تو توجه مردی رو جلب کنه، تو اون لباس رو نمی پوشی؟» گفتم:
«اگه از حد متعارف خارج بشه، نه! نمی پوشم.»
- چرا؟
- چون باید همه مون آرامش و راحتی نسبی داشته باشیم، وقتی توی اجتماعیم. من در امان باشم و بدونم من رو فقط با وجهه ی انسانی من می بینن. آقایون بتونن متمرکز بشن روی کارشون و خانم ها مسابقه ی جلب توجه راه نندازن. همسر اون آقایون هم در آرامش باشن و بدونن خانمی در حال رقابت با اون ها نیست. نگاه تحسین آمیزی کرد و گفت:
«خیلی منطقیه. آفرین بر اسلام!»
هر دومون گرسنه بودیم. رفتیم تا در آخرین لحظات، قبل از بسته شدن در آشپزخونه، شام بخوریم.
....🍀....
«روزی تو خواهی آمد»
یکشنبه بود؛ روز تعطیل. اما از نظر ساعت بیدار شدن فرقی برای من نداشت. چون برای نماز که بیدار می شم دیگه راحت نمی تونم بخوابم. حدود ساعت ۹:۳۰ با یک لیوان شیر کاکائو از آشپزخونه رفتم سمت اتاقم. راهروی همیشه شلوغ خوابگاه، خیلی ساکت و آروم بود. خیلی از بچه ها امتحاناتشون رو داده بودن و برگشته بودن به شهرهاشون.
دوست داشتم یه سر به امبروژا بزنم ببینم در چه حاله. می دونستم خواب نیست. یک شنبه ها صبح زود بیدار می شد که بره کلیسا و چون کلیساهای شهر هیچ کدوم فعال نبودن یه کلیسا بیرون شهر پیدا کرده بود. یک شنبه ها هم که اتوبوس پیدا نمیشد. ساعتی یه اتوبوس اون دور بَرا می پلکید. اگه بهش نمی رسیدی، باید یک ساعت دیگه صبر می کردی. آروم در اتاقش رو زدم.
- تــــــَــــــــق تـــــــــَــــــق.
حتی آروم تر از این!
- بیا تو همسایه.
با نیش باز رفتم تو.
- سلام. صدای در زدنم رو می شناسی ها!
پشت میزش نشسته بود دست راستش رو زده بود زیر چونه ش و بی حوصله داشت با رایانه اش رادیو گوش میکرد گفت:
«آخه کی غیر از من و تو که برای دعا خوندن پا می شیم این وقت صبح بیدار می شه؟»
گفتم:
«جشن های شبونه وقتی برای حرف زدن با خدا باقی نمی ذاره. می خواد بهونه ش کلیسای تو باشه، می خواد جانماز من.»
خندید اون قدر خوب زبون هم رو می فهمیدیم که نیازی به توضیح بیشتر نبود.
پرسیدم:
«چی گوش می دی؟»
گفت:
«اخبار! می خوام ببینم دنیا چه خبره؟»
- خب... چه خبره؟
- همونی که همیشه بوده؛ زورگوها زور می گن، بدبخت ها بدبخت تر می شن، ما آمریکایی ها هم منفورتـر. چه قدر این وضع ناراحت کننده است...
نفس بلندی کشید و گفت:
«همه چی تکراری... هیچی عوض نشده.»
بعد لبخند تلخی زد و ادامه داد:
«به نظر تو یه روز همه چی عوض می شه؟»
... و همه چیز از این جا شروع شد؛ از این سؤال که من رو یاد یک روز تاریخی انداخت، روزی که باید همین روزها باشه... به همین نزدیکی. بدون این که به عاقبتش فکر کنم گفتم:
«آره یقیناً یک روز همه چی عوض می شه. به نظر و خواست من و تو هم ربطی نداره. چه بخواهیم و چه نخواهیم اتفاقی قراره بیفته و می افته. اون روز دور نیست.»
امبروژا یه کم چشماش رو تنگ کرد. بعد با یه کم تردید پرسید:
«یعنی چه جوری می شه؟»
- منجی ظهور می کنه. اون همه چی رو تغییر می ده. اون هایی رو که مسبب گمراهی و بدبختی مردم هستن از بین می بره. مردم طعم دین داری رو می چشن. اون می آد برای ایجاد وحدت و رهبر همه ی ما می شه. من، تو و همه ی آدم هایی که به خدا اعتقاد واقعی دارن. راستی شما به منجی اعتقاد دارید؛ نه؟
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪ بخش ۵۳ :
- من می دونم که آخر الزمان یه نفر می آد... یعنی شنیده بودم که عیسی برمی گرده...
- و بعد؟
- بعد یه جنگ خیلی بزرگ پیش می آد... و بعد همه چی تموم می شه... قیامته... اینی که تو می گی... این کیه؟ عیسی؟
- عیسی هم هست! توی عقاید ما عیسی هم همراه منجی برمی گرده...
چه لبخند قشنگی زد!
ادامه دادم:
«... و چندین نفر دیگه. اما با اومدن اون ها تازه همه چی شروع می شه، نه تموم»
- چه قدر قشنگ! پس اون که تو گفتی... همون که منجیه... اون کیه؟
حس کردم همه ی عظمت و حقانیت و عدالت رو می خوام توی یک کلمه خلاصه کنم. می خواستم امام آینده ی امبروژا رو بهش معرفی کنم. نگران هم نبودم. امبروژا ظاهراً خیلی آماده تر از این حرف ها بود برای باور کردن یه منجی و خیلی منتظرتر از این ها بود برای استقبال از اون.
گفتم:
«ایشون مهدی هستن. اما یارانی دارن که به ایشون کمک میکن. عیسی از دوستان خیلی خوبه ایشونه؛ پیامبر ما و شما. عیسی به مسیحیان خواهد گفت که مهدی برای چه کاری از طرف خدا فرستاده شده.»
عجب گره ای خورد اسلام و مسیحیت! امبروژا یه کم متحیر بود اما حس می کردم خوشحالی خاصی توی صورتشه. پرسید:
«این آقا از طرف... کجا؟... از پیش خدا می آن؟... از کجا می آن؟»
گفتم:
«ایشون اجازه ی ظهور رو از خدا می گیرن. اما از جای خاصی نمی آن. یعنی ایشون توی همین دنیا دارن زندگی می کنن.»
با هیجان پرسید:
«کجای دنیا؟»
- نمی دونم. کسی نمی دونه. وقتی که وقتش شد می آن. ما به این شرایط می گیم «دوران غیبت»، وقتی که ایشون رو هنوز از نزدیک نمی شناسیم و ندیدیم. اما ایشون صدای ما را می شنون و ما رو می بینن و همه این ها به اراده ی خداست.
امبروژا داشت لبش رو میجوید و به دقت گوش می کرد. گفت:
«تو هیچ وقت به من دروغ نمی گی.»
گفتم:
«نه، نمی گم. مطمئن باش اگر به حرف هایی که گفتم شک داشتم، هیچ وقت اون ها رو بهت نمی گفتم. توی اسلام دروغ گفتن حرامه. من از مجازات دروغ گویی می ترسم.»
گفت:
«نمی دونم چرا حرفهات رو باور می کنم. یعنی حتی اگر بگی همه ش دروغ بوده، باز دوست دارم باورشون کنم... حتی بیشتر از دوست داشتن!»
چند ثانیه به زمین خیره شد بعد گفت:
«این آقا صدای من رو هم می شنوه؟» گفتم:
«آره اگه باهاشون صحبت کنی، آره که می شنوه.»
گفت:
«تو باهاشون حرف می زنی؟»
گفتم:
«آره»
پرسید:
«چی می گی؟»
- سلام می کنم. می گم که تا اون جا که بتونم کمکشون می کنم و براشون کار می کنم و دعا می کنم که زودتر بیان. تو نمی دونی چه قدر ایشون ما رو دوست دارن.
- مسیحی ها رو هم؟
- همه ی خدا پرست ها رو. ایشون با ما خیلی دوست هستن.
- کِی می آن؟
- دیگه خیلی نزدیکه... اما نمی دونم کی.
امبروژا داشت با خودش حرف می زد. سرش رو تکون می داد و چیزهایی می گفت. حس کردم شاید باید یه مدت تنها باشه. موضوع سنگینی بود. درک کردن وقت می برد. اما اون واقعاً با این موضوع ارتباط برقرار کرده بود. شنیده بودم که امام خودشون مهرشون رو به دل انسان ها می اندازن. براش از نفوذ عقیده ی شیعه ها در ادبیاتشون گفتم و این که چه قدر اعتقاد به اومدن منجی روی اشعار و متون ایران تأثیر می گذاره. براش شعر خوندم:
روزی تو خواهی آمد
از کوچه های باران
تا از دلم بشویی
غم های روزگاران
و اون چه قدر همه ی این حرف ها رو با دل و جون پی گیری میکرد و چه قدر با معنی شعر آه می کشید و چه با لذت به اون گوش می کرد. روز بزرگی بود؛ روزی که امبروژا با امامش آشنا شد. اهمیت این آشنایی رو در آینده ی نزدیک می فهمید؛ روزی که روز ظهوره و خیلی نزدیکه.
از اون روز با هم منتظر جمعه می موندیم.
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
9118063352.m4a
902.5K
✅ بازشدن گره های کور زندگی
┄┅❅🌼❅┅┄
@mojaradan
┄┄┅❅🌼❅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
خداجونم😊
توبهماميدبهزندگىدوبارهميدى
ومنبيشتربهتوابستهميشم🌱
#شبتون_خدایی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاموشی_کانال
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍
وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید
همتون به خدا می سپارم
تا فردا صبح
محـبوبحسین؏`باش
نھمعروفجماعت꧇)✋🏼💔
#شبتون_روشن
#خواب_امام_زمان_ببینید
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
گِدایعِشقِتُواَزهَرکَسیکِهپا'بُخُورَد
تُوراکِهداشتِهباشَد،غَمچِهرابُخُورَد
تَمامِدَغدَغِهاَشحَسرَتهَمینجُملِهاَست
"خُداکُنَدکِهمَسیرَم بِه #کربلا بُخُورَد !
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ...💙🌎
@mojaradan
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌎📘•
#السلام_ایها_غریب
#سلامامامزمانم ...💙
#مهدی_جانم
درالتهابِزمین
دراضطرابِزمان
یادِتو♡
چترِامانِمناست
زیربارانِدردها...
#اللهمعجللولیڪالفرج ...❄️
@mojaradan
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
❤❤❤
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
💢 موضوع: #دوستی_قبل از #ازدواج
.
🔹سؤال: آیا دوستیهای قبل از ازدواج برای شناخت بیشتر یکدیگر اشکال دارد؟
.
📝 پاسخ: دوستیهای پیش از ازدواج، افزون بر مشکلاتی که برای دختر و پسر ایجاد میکند و سبب اختلال در نظام زندگی آنان میشود، اشکالات دیگری را نیز دارد:
.
3⃣ در اینگونه ارتباطات، شناخت جدی امکانپذیر #نیست؛ زیرا دو طرف مراقب خود هستند و طبیعی است که فهرستی از معایب خود را در اختیار دیگری قرار نمیدهند.
.
4⃣ اگر این دوستیها به ازدواج بینجامد، با توجه به ویژگی #غیرت در مرد، ممکن است سؤالاتی در ذهن او شکل گیرد که چرا همسرم پیش از محرمیت با من رابطه برقرار کرد و نکند مشابه این رابطه را با دیگران نیز داشته است و اعتمادش از وی سلب میشود و هرقدر رابطه دوستی تنگاتنگتر بوده باشد، میزان این سؤالات و سلب اعتماد نیز افزونتر خواهد شد.
.
5⃣ در صورتی که این دوستیها به ازدواج منتهی #نشود که در موارد بسیاری هم به دلیل تغییر شرایط طرفین یا مخالفت خانوادهها چنین میشود، آثار منفی بسیاری بهویژه بر دختر خواهد داشت که احساس سرخوردگی و شکست روحی، افسردگی، نفرت از جنس مخالف و ازدواجگریزی و در مورد دختران، از دست دادن خواستگاران، برخی از این آثار است؛ پس توصیه میشود برای دوری از این مشکلات و پیامدهای #منفی، همسر آینده خود را در فرآیند خواستگاری بشناسید.
#پایان
✦•─┈┄┅┈•♡•┈┅┄┈─•✦
@mojaradan
46.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_علی
#قسمت_پنجاه
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan