eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
. البته این تمایل تا حد لازم می‌تواند مفید باشد اما اگر همه زندگی به آن اختصاص یابد از معنا و عمق رها می‌شویم و فقط به مسائل ظاهری می‌پردازیم، در نتیجه دچار احساس پوچی خواهیم شد. متاسفانه خیلی از مفاهیم موفقیتی مثل قانون جذب و… باعث شده ذهن افراد فقط به سمت به‌دست آوردن برود و آنها را در نیازها و خواسته‌هایشان گیر بیندازد. راه‌حل این است که هر فردی خودش یک نگاه و تفکر ویژه داشته باشد و ارزش‌های زندگی‌اش را با آنها بسنجد. در غیر این صورت هرچقدر هم که به امور ظاهری بپردازد، خوشحال و سرزنده نمی‌شود آقایان هم بی‌تقصیر نیستند خیلی اوقات این سوال برای افراد پیش می‌آید که چرا بعضی از آقایان جذب خانم‌هایی با جراحی‌های زیبایی افراطی می‌شوند. در پاسخ باید گفت این گروه از آقایان به‌دلیل کمبودهای معنایی به راحتی جذب خانم‌هایی با اختلال ‌شخصیت‌ نمایشی می‌شوند. خانم‌هایی که دچار این اختلال شخصیتی هستند، @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گام اول کمک کردن به دیگران گام اول ازدواج کردن گام اول همسرداری حال خوب است خودت را می شناسی ؟ حال خودت را خوب کردی ؟ فکر خودت را می شناسی ؟ تا باهم فکر خودت ازدواج کنی ؟ برای هر اقدامی در زندگی حتی ازدواج هم به حال خوب نیاز داری @mojaradan
*⚘﷽⚘ ❤️✨❤️✨❤️ کارهاییکه برای شدن باید انجام بدین👌 1⃣ صبور باشیم؛ اگر رفتار همسرمان را خوشایند نمی‌دانیم بهتر است با حوصله و تأمل و در شرایط مناسب او را از چگونگی رفتارش آگاه کنیم. 2⃣ منطقی رفتار کنیم؛ مسایل را منطقی و درست بررسی کنیم و به جای منافع شخصی، مصالح زندگی مشترک را در نظر بگیریم و بی‌طرفانه قضاوت کنیم. 3⃣ کم توقع باشیم؛ از همسرمان آن‌قدر انتظار داشته باشیم که بتواند به انتظارات پاسخ دهد. 4⃣ مثبت‌نگر باشیم؛ به رفتارهای خوب همسرمان بیشتر بیندیشیم و جنبه‌های خوب زندگی را فراموش نکنیم. 5⃣ شنونده ی خوبی باشیم؛ هنگامی که همسرمان با ما صحبت می‌کند حتی‌الامکان به چشمان او نگاه کنیم و یا با اشاره و سرتکان دادن نشان دهیم که به حرف‌های او توجه داریم. 6⃣ به شخصیت همسرمان احترام بگذاریم و حرمت یکدیگر را نزد خانواده و دوستان و…حفظ کنیم. ❤️✨❤️✨❤️ ‌‌@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا خدا کنه نماز صبحِ ۲ رکعتی باشه ... اگه ۴ رکعت باشه بچه از دست میره😂 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #راهنمای_سعادت💖 پارت18 فاطمه به سمت دخترا رفت و همه گرم سلام و احوالپرسی بودن مثل اینکه فاطم
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 پارت19 سارا به من نگاهی انداخت و گفت: - حتما، نیلا جان بیا بریم که امیرعلی منتظره حالا تا من بیام بپرسم امیرعلی کیه و نمی‌خواد زحمت بکشی خودم با تاکسی میرم سارا دستم رو کشید و به سمت ماشینشون برد! سارا گفت: - سوار شو عزیزم منم کنارت میشینم با تعجب سوار شدم! پسری جلو و سمت فرمون نشسته بود گفت: - چرا عقب نشستی؟ حالا غریبه شدیم؟ سوار تاکسی نشدی که..! با تعجب بهش خیره شدم که وقتی سنگینی نگاهمو دید برگشت و عقب رو نگاه کرد میخواست چیزی بگه که با دیدن من ساکت شد. همون موقع سارا سوار شد و گفت: - شرمنده دیر شد داداش می‌خواستم دوستمم برسونی. پسری که الان فهمیده بودم داداش ساراست به خودش اومد و سرش رو زیر انداخت و گفت: - شرمنده خانوم فکر کردم ساراست، ادرستون کجاست؟ لبی گزیدم و نگاهم رو ازش دزدیدم و آدرس خونمون رو دادم که سارا گفت: - وای نیلا خونتون نزدیک ماست ما فقط دو کوچه بالا تر از شماییم. میتونی فردا با خودمون بیای فقط حواست باشه لوازم ضروریت رو واسه سفر جمع کنی. سعی کردم تعارف رو کنار بزارم چون خونشون نزدیک خونمون بود دیگه راحت باهم می‌رفتیم و میومدیم. گفتم: - ممنونم عزیزم لطف می‌کنی! یعنی دیگه فردا به سمت شلمچه حرکت میکنیم؟ با شوق گفت: - اره، خیلی خوبه که عید اونجاییم شهدا مارو طلبیدن سری تکون دادم و سارا هم دیگه هیچی نگفت تا به خونه رسیدیم. تعارف کردم که بیان داخل اما گفتن که مامانشون منتظره و باید برن منم با خداحافظی بدرقشون کردم! کلید توی در انداختم و وارد شدم. چقدر خوبه که یکی توی خونه منتظرت باشه و من چقدر حسرت یک تلفن از مامانم رو خوردم واقعا دلم واسه مامان و بابام تنگ شده. وارد خونه شدم و در رو قفل کردم بعداز اون اتفاقی که برام افتاد خیلی میترسم و همیشه در رو قفل میکنم. لباسم رو با لباس راحتی عوض کردم و رفتم توی آشپزخونه! به عنوان شام امشب باید کمی نون و پنیری که مونده رو بخورم اما فردا دیگه خونه نیستم، میریم شلمچه و اونجا حتما خودشون غذا میدن یعنی امیدوارم! از بابت مدرسه هم خیالم راحته چون فعلا به مدت چند روز واسه عید تعطیلیم. راستش نمی‌دونستم شلمچه کجاست و چرا می‌خوایم بریم اونجا و انقدر تأکید دارن که عید اونجا باشیم! تابحال اونجا نرفتم! اسمش آشناست اما چیزی راجبش نمی‌دونم! دوست داشتم از فاطمه یا سارا بپرسم اما دوست نداشتم این سوال رو بپرسم و اونا فکر کنن که من هیچی نمی‌دونم و به عبارتی خنگ فرض بشم! از فکر و خیالاتم خندم گرفت. اما کاشکی فردا که خواستیم بریم خودشون بگن و همه چی رو راجب اونجا توضیح بدن! بنظر خودم یه جای خوش آب و هوا باید باشه. با کلی ذوق چشم روی هم گذاشتم که زود صبح بشه... نویسنده: فاطمه سادات @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖 پارت20 صدای اذان رو که شنیدم چشمام رو باز کردم و رفتم تا وضو بگیرم. صدای اذان از بلندگو های مسجد به خوبی شنیده میشد، مسجدی تقریبا نزدیکی ما بود. این حد از آرامش که به روح و جسمم وارد شده بود برام عجیب بود که با خوندن نماز تقویت می‌شد! چادر نماز رو سرم کردم. الله اکبر... نمازم رو که خوندم جانماز رو جمع کردم و تصمیم گرفتم دوش بگیرم و وسایل لازم برای رفتن به شلمچه رو حاضر کنم. (چند ساعت بعد) دوش گرفتم و حاضر شدم لوازم ضروری هم برداشتم البته چیز زیادی نبودن و جای خاصی هم نمی‌گرفتن. داشتم توی کیفم رو خالی میکردم که لباسای فاطمه هم دیدم. اخ که باز فراموش کردم لباسش رو بهش بدم! یکدفعه گوشیم زنگ خورد، شماره ناشناس بود! - سلام شما؟! - سلام، سارا هستم - آها عزیزم، خوبی؟ شمارم رو از کجا اوردی؟ - مرسی ممنون بخوبیت، والا دیشب بعداز اینکه رفتم خونه شمارت رو از فاطمه گرفتم. - خیلیم خوب، جانم؟ - جانت سلامت، آماده‌‌ای بیایم دنبالت؟ - اره عزیزم حاضرم، شرمنده باز مزاحمتون میشم. - نه عزیزم چه مزاحمتی توهم مثل خواهر خودم ما که باهم این حرفا رو نداریم پنج مین دیگه در خونتونم. - باشه عزیزم ممنون. خداحافظی کردم و زودی کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون تا سارا بیاد. در حیاط رو قفل کردم. یاد دیشب افتادم که برادر سارا رو دیدم خندم گرفت معلوم بود خیلی باهم تصمیمی هستن! بازم دلم خانواده و داداش خواست، حسودیم شد و حسرت خوردم! اما حسرت خوردن چیزی رو حل نمیکنه باید خانواده‌ی خودم رو تشکیل بدم اما کی منو قبول می‌کرد؟! نه پدر داشتم و نه مادر و نه کسی که حمایتم کنه اما واقعا کسی بود که منو دوست داشته باشه و شرایطم براش مهم نباشه؟! داشتم با خودم فکر می‌کردم که ماشینی جلوی پاهام ایستاد. سارا پیاده شد و گفت: - سلام صبحت بخیر بانو سوار شو داره دیر میشه ها! چقدر پرانرژی بود اول صبحی! خندیدم و گفتم: - سلام ممنونم صبح شماهم بخیر جانم، خب خودم سوار می‌شدم چرا پیاده شدی؟ - خب می‌خوام پیشت بشینم! - اع - اره خندیدم و باهم سوار شدیم. داداشش بنده خدا به‌زور جلوی خندش رو گرفت و سلام داد. لبخندی زدم جوابش رو دادم. سارا تا برسیم به پایگاه با شوق و ذوق از شلمچه برام می‌گفت خداروشکر با وجود شوق و ذوق سارا به خوبی درمورد شلمچه اطلاعات کافی رو جمع‌آوری کردم. وقتی به پایگاه رسیدیم دیدم بیرون از پایگاه چندین نفر ایستادن دوتا اتوبوس هم بود که با صف داخل می‌شدن سارا و من پیاده شدیم اما داداشش گفت من میرم ماشین رو داخل پایگاه پارک کنم و بیام شما دیگه برید. سارا هم سری تکون داد و دست منو کشید و به سمت اتوبوس رفتیم. فاطمه و رها و راحیل و نورا هم دیدیم بعداز سلام و حوالپرسی سوار اتوبوس شدیم. منو و راحیل کنار هم نشسته بودیم سارا و فاطمه هم کنار هم، نورا و رها هم کنار هم بودن. اتوبوس حرکت کرد و ما به سمت شلمچه راهی شدیم. یه خانمی هم ایستاده بود و به عنوان راهنما از شلمچه می‌گفت برامون! از شهدا و شهادت و ... می‌گفت! اشکم برای شهدا جاری شده بود. و معلوم نبود اونجا چه به من خواهد گذشت. نویسنده: فاطمه سادات @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖 پارت21 به ما گفتن که راهنمای اصلی اونجا خودش برامون از شهدا بیشتر میگه اما من مگه صبر داشتم تا برسیم به اونجا! از طرفی هم دلم گوای بدی می‌داد. سعی کردم حسای بد رو کنار بزنم و حال خوب رو جایگزینش کنم. خیلی خستم بود پس چشام رو روی هم گذاشتم تا کمی بخوابم! باز هم همون دره رو اینبار هم تاریک بود اما دیگه نمی‌ترسیدم چون اون مرد هم اونجا بود انگاری منتظرم بود! ایندفعه دوست داشتم حتما اسمش رو بدونم چون خیلی بهم کمک کرده بود. رفتم جلوتر و گفتم: - ببخشید میشه اسمتون رو بدونم؟ گفت: - به زودی میفهمی! و رفت! با برخورد دستی به صورتم از خواب پریدم. راحیل بود که بهم سیلی زده بود. با تعجب بهش نگاه کردم که گفت: - بخدا منظوری نداشتم فقط چون داشتی نفس نفس میزدی و هرکاری کردم بیدار نشدی گفتم شاید سیلی بیدارت کنه! نمی‌دونستم از دست این دختر بخندم یا گریه کنم ماشاءالله دستشم سنگین بودا! دستی به صورتم کشیدم و با اینکه خیلی دردم گرفت با لبخند و شوخی گفتم: - ایرادی نداره اما خواهشاً دیگه هیچکس رو اینطوری از خواب بیدار نکن همه که مثل من نیستن، اومدی بدتر جوابت رو دادن! از لحنم خندش گرفت و با شرمساری گفت: - وای حتما دردت گرفته شرمنده نیلا - دشمنت شرمنده، ایرادی نداره دیگه هیچی نگفت و منم به خواب هایی که این چند روز می‌دیدم فکر کردم. خیلی عجیب بود اون گفت به زودی میفهمی! این یعنی چی؟ حرفش خیلی مبهم بود کاشکی بیشتر میموند و از خودش می‌گفت یعنی الان کجاست؟ چرا من خوابش رو میبینم؟ سوالات زیادی ذهنم رو درگیر کرده بود اما کی بود که بهم جواب بده؟! تصمیم گرفتم بعداز اولین توقف و نماز ظهر برای فاطمه همه چی رو تعریف کنم شاید اون میتونست کمکم کنه. (چند ساعت بعد) اتوبوس از حرکت ایستاد. خانمی بلند شد و گفت: - خواهرای عزیز توجه کنید بعداز اینکه نمازتون رو خوندید و نهارتون رو خوردید همگی همینجا جمع بشید اگر جا بمونید ما دیگه نمی‌تونیم برگردیم! بعد از در اتوبوس کنار رفت و گفت: - می‌تونید برید. منو و راحیل صندلیمون جلو از بقیه دخترا بود پس سریع پیاده شدیم و منتظر بقیه شدیم. همه که اومدن با هم رفتیم تا وضو بگیرم و به سمت نماز خونه حرکت کنیم. همه وضو گرفتن و رفتن و فقط من موندم. منم سریع وضو گرفتم و رفتم تا از نماز جماعت عقب نمونم! به نماز خونه که رسیدم خم شدم که بندکفشم رو باز کنم که از داخل نمازخونه صداهایی شنیدم که باب دلم نبود و ناراحتم کرد! نویسنده: فاطمه سادات @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖 پارت22 هیچوقت از گوش وایسادن خوشم نمیومد اما وقتی داشتن درمورد من بحث می‌کردن نمی‌تونستم جلوی خودم رو بگیرم و گوش وایسادم! فاطمه داشت درمورد من بهشون می‌گفت! همه اتفاقات اون شب رو داشت واسشون تعریف می‌کرد. دستم رو جلوی دهنم گرفتم و بی صدا اشک ریختم! شنیدم که رها می‌گفت: - یعنی اون مرد قبل از اینکه محمد برسه باهاش کاری نکرده بود؟ فاطمه سریع جبهه گرفت و بهش گفت: - بهتره دیگه این حرفو نزنی رها، خودت خوب می‌دونی که نیلا خیلی پاکه وقتی این حرفا رو بهشون زده بود دیگه طرف داری کردنش چه صیغه ای بود نمیدونستم! از این حرفا زیاد شنیده بودم اما این‌بار قلبم خیلی درد گرفت! راحیل گفت: - از غیبت کردن خوشم نمیاد اما رها راست میگه بدون اینکه چیزی رو بفهمید نباید تو خونتون راهش می‌دادین. فاطمه خواست چیزی بگه که من پا به فرار گذاشتم دیگه نمی‌تونستم حرفا و تهمت هایی که راجبم میگن رو تحمل کنم! اشکم شدت گرفته بود. از پشت دستی محکم دستم رو گرفت و کشید که مانع از حرکتم شد. سرم رو برگردوندم که با فاطمه رو به رو شدم پشت سرشم دخترا ایستاده بودن و مارو تماشا می‌کردن! با پوزخند دستم رو محکم از دستش بیرون کشیدم و با صدای تقریبا بلندی گفتم: - دست به من نزن یه وقت نجس نشی خواهرم! فاطمه با شرمساری گفت: - نیلا یه لحظه وایسا خواهشاً زود قضاوت نکن من همه چی رو توضیح میدم. با دست هلش دادم که افتاد و دخترا اومدن کمکش کنن که بلند بشه! با صدای بلندتری گفتم: - چی رو میخوای توضیح بدی هان؟! دیگه چیزیم مونده که توضیح بدی؟ خودم هرچی که لازم بود رو شنیدم بیچاره من که به حرفات گوش دادم و بهت اعتماد کردم و هرچی از زندگیم بود بهت گفتم، اما حیف که دیر شناختمت! برای خودم متاسفم که گول ظاهرت رو خوردم. اصلا می‌دونی چیه؟! از مذهبی نما هایی مثل شماها متنفرم، میفهمی متنفر! از عصبانیت به نفس نفس افتاده بودم و با صدای بلندم همه رو از نماز خونه بیرون کشیده بودم! حتی همه مردا هم از نماز خونه بیرون اومده بودن و مارو تماشا می‌کردن! دیگه اونجا جای موندن نبود پس با گریه و با دو از اونجا بیرون رفتم. حواسم به دور و ورم نبود و فقط دو میزدم. به خودم که اومدم دیدم توی خیابونم و ماشینی داره نزدیکم میشه از ترس نمی‌تونستم حرکت کنم و کنار برم! با دادی که فاطمه زد سرم رو برگردوندم که یکدفعه افتادم کف خیابون و سیاهی مطلق..! نویسنده: فاطمه سادات @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاءالله.... 👏👏👏 اینجوری از حجاب دفاع کنید..... روش دفاع از حجاب رو از یک بوکسور 🤜یاد بگیرید... انگار مجری رو گوشه رینگ گیر انداخته... @mojaradan
ماه رجب ۱.mp3
10.41M
🌙مجموعه ویژه ۱ • ورود به ماه رجب / • درک ماه رجب / • شستشو در نهر رجب / یک شرط دارد .... بدون متعهد بودن به این شرط، ورود موفق به ماه رجب، و خروج نورانی از ماه رجب، ممکن نیست! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「‌‌‌‌ 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」 . ‏ 😍 مارافقط‌به‌ذکرخودت‌مشغول‌کن. ‏تا زمانی که سلطان دلت خداست🌱 کسی نمیتونه دلخوشی‌هاتو ویرون کنه 🤍 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°~🕌🌿 بادعای‌مادرت‌ازکودکی‌درهیأتم جانِ‌زهراتادم‌مرگم‌نگه‌دارم‌حسین..♥️ (: صبحتون حسینی 🌙 💠@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖐 «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» بلا ، تکان داده زمین را !! به‌زودی با خواب زمستانی با قدمتی هزار ساله؛ از سر روزگار خواهد پرید ... به گمانم "یُسر" همان بهار قدم‌های توست، که از دل هزار لایه‌ی سختِ زمین خواهد رویید ... خير فقط شماييد مولایم @mojaradan
آقایان هم بی‌تقصیر نیستند رفتارهای جذب‌کننده‌ای دارند و اگر طرف مقابل آنها عزت‌نفس، احترام و ارزش لازم را نسبت به خود نداشته باشد، نمی‌تواند خود را مدیریت کند و جذب این فضا می‌شود، بنابراین بخشی از علت این رفتار به اختلال‌ شخصیتی بعضی از خانم‌ها و بخشی دیگر به ناتوانی مدیریت آقایان در تنوع‌طلبی مربوط است. به هر حال همه افراد دارای ویژگی تنوع‌طلبی و زیبایی‌دوستی هستند اما اگر مراقب آن نباشند، ممکن است به راحتی جذب تنوع ظاهری شکند و از مسائل اصلی درونی بازبمانند. شاید به مشاوره نیاز داشته باشید افراد دچار اختلال ‌شخصیت‌ نمایشی برای رهایی از این اختلال باید از متخصص یا روان‌شناس کمک بگیرند تا با روانکاوی و رفتن به لایه‌های عمیق شخصیتی، گره‌های مشکل‌ساز را در زندگی خود باز کنند، اما افرادی که دچار این اختلال نیستند و فقط زیاد از حد به مسائل ظاهری اهمیت می‌دهند می‌دهند باید به خود کمک کنند تا هویت درونی لازم را شکل دهند و خلاء عاطفی و روانی‌شان را برطرف کنند. این افراد تاکنون سعی داشته‌اند این خلاء را با رسیدگی به مسائل ظاهری پر کنند در حالی که اول از همه باید احساس خود‌کم‌بینی و حقارت را ترمیم و درمان کنند. @mojaradan
فیلم «رویای سهراب» 🔰 ژانر: اجتماعی | خانوادگی 📆 سال تولید: ۱۳۹۷ 📆 سال انتشار: ۱۴۰۱ 👥 بازیگران: مهدی سلطانی، بهاره کیان افشار، لاله اسکندری، ترلان پروانه، علی قوی تن، فروغ امجدی، حسین محمدیان، غزاله اکرمی و... 👤 کارگردان: علی قوی تن 📄 خلاصه داستان: روایتی از زندگی سهراب سپهری... پی اعتراضاتی مبنی برای سریال افتاب پرست که با بازی باران کوثر بود و گفتن صد انقلاب حرف زده نباید در کانال نشان ندید ما هم اطاعت امر کردیم و به جاش فیلم زندکی سهراب سپهری براتون بار گذاری میکنیم از روز چهارشنبه منتظر ما باشید. همراه ما باشید دوستون داریم خیلی زیاد ❤️ @mojaradan ━━━━━━━━━━━
رجب ماه منــاجــات و بنـــدگــــــے و بـــارش رحمــــــت است📿🤲🏻✨️🌹🌸 📿 📿🤲🏻 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . ❤️حریم خصوصی تو و همسرت خصوصی بمونه. قدیمی ها می گفتن حمام رفتی،برای زنهای فامیل تعریف نکن. نیازی نیست خوشی ها و لذت های زندگیتو عمومی کنی و از هر صحنه ی زندگیت عکس بگیری و بذاری اینستاگرام یا عکس پروفایلت. 👈نگو حرف مردم برام مهم نیست.چون با این کار اتفاقا داری نشون میدی دنبال تایید مردم و نمایش دادن زندگیتی. چه اهمیتی داره ک ملت بدونن خیلی عاشق شوهرتی یا باهاش مشکل داری؟🤔 ✖️تا دعواتون شد نرو پستِ غم نذار تا یه خیر و خوشی ای بود به رخ نکش. ✔️حریم خصوصیتو خصوصی نگه دار 🚫عمومیش نکن. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب‌گل‌گلزار‌سجاد‌آمده باآن‌همه‌ملائک‌به‌دنیا‌اومده نام‌پدرش‌سجاد‌بود‌اما‌ولی او‌علم‌علوم‌باقراست‌که‌آمده..😍🎊 🎊 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با چشمانت عاشقم نشو، ممکن است زیباتر از من پیدا کنی! با قلبت عاشقم شو، چون قلب ها مشابهی ندارند! ❄️ 🌸✨ @mojaradan
سلام لطف کنید رمان رو بفرستید🤦‍♀😃❤️ اگه میشه پارت هدیه هم بفرستید امروز عیده😉😄 عیدتون_مبارک چشم‌ماه رجب هست و ماه رحمت خدا هرچه بچه ها بگن ما اجرا میکنیم .به روی چشم هام. پیش به سوی خادم خوب و حرف گوش کن و بله قربان گوی بچه های خوب نازنین کانال😁 ❤️ @mojaradan