eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سوره مریم .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎💛بی حسین بن علی احساس پیری میکنم نی که پیری، بلکه احساسِ حقیری میکنم ✨ گفت سائل: از چه رو محکم به سینه میزنی؟ گفتم :از آیینه ی دل گردگیری می کنم .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ ❣﷽ 💖 برای امام زمانم چه کنم؟💖 با حساب دل خود هرچه شمردیم نشد بی ریا هیچ دعایی به تو تقدیم نشد انتظار فرج و دیده تر کافی نیست! ندبه و عهد به هنگام سحر کافی نیست! آی مردم پسر فاطمه تنهاست هنوز قرنها رفته و او منتظر ماست هنوز💔 .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
با دقت بخوانند: ❌هر چقدر که روابط جنسی پیش از ازدواج و خارج از چارچوب فراوان تر شود، مردان تمایل خود براي ازدواج ، بیشتر از دست میدهند ⭕️این مسئله به این خاطر اتفاق میافتد که مردان با افزایش روابط کوتاه مدت، یکی از مهمترین و اصلی ترین انگیزه هاي خود برای تقبل مسئولیت های ازدواج را از دست میدهند. ⭕️به طور ساده، آنها در این حالت، آن چیزی را که تا الان از ورای روابطی مانند ازدواج مییافتند، حال در قالب و چارچوب هایی آسانگیرانه تر و بدون دردسرتر مییابند. ⭕️اینکه شما برای اثبات خود به مرد مبنی بر اینکه بداند دوستش دارید تن به رابطه جنسی پیش از ازدواج میدهید در واقع خود را به باتلاق عمیقی انداخته اید 💯مردان خواهان دختران دست نیافتنی هستند! ❌قله که فتح شد هم سرد خواهد شد هم برچسب های نامناسب به شما خواهد زد! ✖️نکته بسیار مهم دیگر اینکه مردی اگر در دوران آشنایی درخواست یا حرفی از رابطه جنسی زد کیس مناسب برای ازدواج نیست... .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
38.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 سریال『 』6 ژانر: درام،خانوادگی‌قسمت2 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «یکی از اصلی ترین علل عدم ازدواج» .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
آقايان شايد بارها شنيده‌اند كه وقتی از خانمی می‌پرسند چه شوهری می ‌پسندی می ‌گويند: " مردی كه بتوانم به آن تكيه كنم " ❎بايد يادتان باشد منظور زنان از « تكيه كردن » ، سينه سپركردن و قوی بودن برای دعوای سر کوچه و چهره خشن و بزن بزن نيست ،اصلاً و اصلاً اينگونه نيست !!! ✅آنان نیازمند " امنیت روحی " هستند نه " امنیت جسمی"... آنان نیازی به یک قلدر جسمی و جن.سی ندارند ، بلكه آنان با توجه به روحيه ی لطيف‌ شان دوست دارند با تمام وجود باور کنند که در کنار آنها همواره یک حامی صادق است که آنان را از لحاظ روحی و روانی و عاطفی ، حمایت و پشتیبانی می کند... ❌خصوصا احترام به زن در محافل خصوصی و عمومی بالاخص : فاميل ، اقوام ، دوستان ، نزديكان و ... .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«گر نگهدارِ من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغلِ سنگ نگه می‌دارد!» .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😢😢😂😂😂😂 انشالله همیشه لبخند روی لباتون باشه .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چهارشنبه‌سوری در ایران باستان چگونه برگزار می‌شد؟ ⭕️ در طول زمان چه بلایی بر سر چهارشنبه سوری ایرانی آمده است؟ .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
امشب ک چهارشنبه سوری هست وشب چهارشنبه آخرسال یه سورپرایز هم برای خوانندگان عاشقه رمان وهم سریال سقوط داشته باشین چطوره ؟🙈😂😂😂 خب به این ادمین جانتان شما چی میدید حسابی سورپرایز بشه و هی شما را سورپرایز کنه تلافی این سورپرایز شما 😉 چشم اونم اطاعت امر نمیشه که روی حرف شما حرف زد ❤️ سلام میشه کل رمان گامهای عاشقی برام بفرستید شرمنده واقعا امکانش نیست چون تا صبح من باید فقط رمان ارسال کنم و اونم در توان من نیست رحمی کنید به این ادمین جانتان گناه داره 😍 ❤️ هرچی بخوایید میدم بهتون ❤️ نه دیگه ب خاطر من ک ،،بزرگتراز همه ی اعضای کانالتون هستم بیشترش کنین 😍 ادمین جانتون توی معذوریت نزارید چشم ۲ قسمت رمان بعد از این تبادل میزنم و ۶ قسمت هم براتون شب میزاریم. خوب دیگه ❤️ نمیشه یه قسمت دیگه بزارین سقوط چشم امروز روز روز شماس هر چه بفرمائید اطاعت میشه ❤️ ادمین چالش نمیخوایید ❤️ سلام خیلی خیلی ممنون بخاطر پارت های هدیه که گذاشتین الهی هرچی از خدا میخوای بهت بده😍 .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه #گامهای_عاشقی💗 قسمت137 بعد از خوندن نماز ودعا آماده شدیم و سمت تپه نور الشهد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت138 از جوابهای کوتاهش متوجه شدم خبریه ... دلم میخواست بپرسم ،ولی با خودم گفتم اگه نیاز به دونستن من بود حتما علی بهم میگفت چند لحظه ای نگذشت که یه آقایی به سمت ما آمد و علی رو صدا زد علی هم بلند شد و به سمتش رفت همدیگه رو بغل کردند علی هم منو به اون آقا معرفی کرد و اون آقا رو هم به من معرفی کرد اسمش حاج اکبر بود حاج اکبر : داداش شنیدم داری راهی میشی،،التماس دعا ما رو فراموش نکنیااا....یه موقعی پریدی رفتی دست ما رو هم بگیر حرفاش نامفهوم بود برام از چی داشت صحبت میکرد کجا قرار بود بره ! دنیایی سوال ذهنمو درگیر کرده بود علی بحث و عوض کرد از حاج اکبر خواست دهه اول محرم به دانشگاه بیاد واسه روضه خوانی و مداحی کردن حاج اکبرم هم با کمال میل قبول کرد ولی من همچنان توی فکر بودم حتی متوجه رفتن حاج اکبر نشدم علی: آیه؟ آیه خوبی؟ _اره ،خوبم علی : بریم؟ _اره بریم با علی رفتیم سمت خونه ما ناهار و باهم خوردیم وبعد از ناهار گفت با کسی قرار داره و نمیتونه بیشتر بمونه منم اصرار نکردم و خداحافظی کردیم توی ذهنم پر از سوالای بی جواب بود علی چه چیزی رو داشت از من پنهان میکرد. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت139 دهه اول محرم شروع شده بود قرار شده بود هر روز ساعت۱۶-۱۸ در نماز خونه مراسم بگیریم اصلا فکرش هم نمیکردیم مورد استقبال قرار بگیره نماز خونه جای سوزن انداختن نبود حتی خودمون هم جایی برای نشستن نداشتیم و از داخل حیاط به روضه ها گوش میدادیم روضه خوندن حاج اکبر دل سنگ رو هم نرم میکرد هر روز بعد از اتمام مراسم دم در ورودی نماز خونه میایستادیم و به سر بچه ها گلاب میپاشیدیم هفتم محرم بود مثل همیشه یه گوشه ای از محوطه نشسته بودمو به روضه گوش میدادم روضه جانسوز حضرت علی اصغر حالم دست خودم نبود بعد از مدتی علی کنارم نشست علی: آیه چند وقتیه که میخوام یه چیزی بهت بگم ولی اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم با شنیدن حرفاش بنده دلم پاره شد چیزی نگفتم علی: آیه امروز روز حضرت علی اصغره ،ماه محرم بوی تنهایی میده ،بوی بی کسی میده، بوی بی یاوری میده، آیه تو اگه اون زمان بودی چیکار میکردی؟میموندی و حضرت زینب و همراهی میکردی یا از قافله عشق جدا میشدی؟ نمیدونستم چرا این سوالات رو میپرسه بدوند تردیدی گفتم: خوب معلومه که همراه حضرت زینب میشدم علی: آیه ،اگه حضرت زینب هم الان نیاز به همراه داشته باشه ،نیاز به کمک داشته باشه ،همراهش میشی؟ اشک توی چشمام حلقه زد نگاهش کردم به چشمای آبی پر خونش نگاه کردم _ چرا اینا رو میپرسی علی؟ علی اشک از چشماش جاری شد : حرم بی بی الان در خطره ،نیاز به کمک و همراه داره ، میای همراه خانم بی بی زینب بشیم ؟ حالا دیگه متوجه اون همه پنهان کاری هاش شدم حالا متوجه حرف حاج اکبر شدم چیزی نگفتم و از جایم بلند شدمو رفتم سمت نماز خانه علی هم چیزی نگفت بعد از تمام شدن مراسم علی به سارا گفته بود که بمونم با هم بریم خونه سارا همراه امیر رفت منم و با تعدادی از بچه ها مشغول تمیز کردن نماز خونه شدیم بعد از تمام شدن کار کیفمو برداشتمو وارد محوطه شدم علی نزدیک ورودی دانشگاه منتظرم بود سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.... @Mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
52.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 سریال『 』6 ژانر: درام،خانوادگی‌قسمت3 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
Mohammadreza Alimardani - Jane Mano Jane To.mp3
5.65M
ممنونم از این بزرگوار که این ارسال کردن حال و هوای نوروز برامون اوردن پیشاپیش فرارسیدن بهار به شما تبریک میگم ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه #گامهای_عاشقی💗 قسمت139 دهه اول محرم شروع شده بود قرار شده بود هر روز ساعت۱۶-۱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت139 اولش فکر میکردم میخوایم بریم خونه ما بعد فهمیدم تغییر مسیر داده مسیرش سمت بهشت زهرا بود تا رسیدن به بهشت زهرا هیچ کسی ،هیچ چیزی نگفت فقط صدای مداحی به گوش میرسید توی مسیر علی یه شاخه گل نرگس با یه شیشه گلاب خرید و دوباره حرکت کردیم بعد از رسیدن به بهشت زهرا به سمت مزار رفیق شهیدم رفتیم علی با گلاب سنگ مزار رو شست و گل نرگس و گذاشت روی سنگ از داخل جیب کتش قرآن کوچیکش رو بیرون آورد و شروع کرد به خوندن بعد از تمام شدن قرآن و بوسید و دوباره داخل جیبش قرار داد همانطور که به سنگ مزار شهید نگاه میکرد گفت:همه این شهدا برای دین و ناموسشون رفتن جنگیدن، شرمنده ام آیه ،باید زودتر بهت میگفتم ،ولی نمیدونستم کی و چه جوری بهت بگم ، البته اگه تو راضی نباشی من جایی نمیرم با حرفاش خجری به قلبم فرو میکرد _من کی باشم که بخوام جلوی تو رو بگیرم ، وقتی دلت به موندن نیست ،ولی دلت پیش حضرت زینبه ،من چه طور میتونم جلوتو بگیرم ! نبودنت برام عذاب آوره ! ولی وقتی فکر میکنم برای چه کاری میخوای بری کمی آروم میشه این دل نا آرومم کنترل اشکاهامو از دست داده بودم علی: آیه جان ،خانومم، با گریه هات قلبمو آتیش نزن ،من همراه میخوام نمیخوام تنها جایی برم توی این مسیر نیاز به همراهی تو دارم با صبرت همراهم باش اشکامو پاک کردمو به زور لبخندی به لب آوردم و گفتم: همراهتم تا هر کجا که بخوای همراهتم... ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت140 روز تاسوعا ، روز رفتن علی بود علی گفته بود که زود برمیگرده ،گفته بود واسه اربعین میاد تا باهم به کربلا بریم یه روز قبل از رفتنش رفتیم و کارای پاسپورتمونو انجام دادیم بعدش رفتیم خرید برای سفرمون شام و باهم بیرون خوردیم و رفتیم خونه پدر علی اوضاع خونه زیاد خوب نبود مادرش کنار سجاده اش نشسته بود و دعا میخوند و اشک میریخت همه سکوت کرده بودن هیچ کسی تا صبح پلک روی هم نگذاشت علی ساعت ۱۰ پرواز داشت بعد از نماز صبح شروع کردم به مرتب کردن وسیله هاش داخل ساک علی هم یه گوشه نشسته بود و نگاهم میکرد بعد از مدتی بلند شد و لباسش رو پوشید با دیدنش توی لباس سپاه گریه ام گرفته بود خواستم صبور باشم ،خواستم نشکنم ،،اما نشد چه طور تحمل کنم دوریتو چه طور تحمل کنم ندیدنت رو چه طور تحمل کنم نشنیدن خنده ها تو اصلا زنده میمونم؟ اصلا بدون تو چقدر میتونم تحمل کنم؟ علی : آیه جان آماده شو بریم خونه شما از بابا مامان خدا حافظی کنم _باشه لباسمو پوشیدم و از اتاق رفتیم بیرون مادر علی با دیدن علی توی این لباس بغلش کرد و صدای گریه اش بلند شد حق هم داشت ای کاش من جای مادر علی بودمو شیون سر میدادم ای کاش میشد گفت نرو علی ،تو رو به جان آیه نرو ... علی شروع کرد به بوسیدن دست و صورت مادرش بعد هم از همه حلالیت خواست و از خونه بیرون رفتیم علی پوتینش رو پاش کرده بود چشم دوخته بودم به پوتینش نشستم و بند های پوتینش رو توی دستم گرفتم خواستم کار آخر رو خودم انجام بدم میخواستم خودم به خودم بگم دیگه وقته رفتنه میخواستم بگم منم همراهتم .. علی سکوت کردو نگاه میکرد سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم ایکاش راه طولانی میبود و من بیشتر درکنارت میبودم ای کاش مسیریمون پایانی نداشت .. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت141 بعد از رسیدن به خونه در حیاط و باز کردم انگار همه منتظر بودن همه داخل حیاط جمع شده بودن بعد از سلام و احوالپرسی روی تخت نشستیم منم رفتم کنار بی بی نشستم همه از حال خرابم با خبر بودن نمیدونستن دوری علی چه بلایی قراره سرم بیاره ‌... انگار عقربه های ساعت امروز زودتر از همیشه در حال سبقت گرفتن بودن بعد از نیم ساعت علی بلند شد و از همه خداحافظی کرد علی از امیر خواست تا اونو به فرودگاه برسونه من هر چه اصرار کردم که همراه شما بیام علی قبول نکرد ،،گفت: خداحافظی کردن اون لحظه برات سخت میشه گفتم : مگه نگفته بودی همراهم باش ،همه جا ،نمیخوای که رفیق نیمه راه باشم ؟ میخوای ؟ علی لبخندی زد و رضایت داد سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم تا برسیم به فرودگاه فقط بوی عطر لباسش رو استشمام میکردم که آرومم کنه بعد از رسیدن به فرودگاه از ماشین پیاده شدیم امیر، علی رو درآغوش گرفت و گریه میکرد بعد علی به سمت من برگشت علی: خانومم حلالم کن! ببخش که اذیتت کردم این مدت! همونطور که اشک میریختم گفتم: آقا سید، زمانی حلالت میکنم که برگردی! چشم به راهم نزاری اقا سید؟ علی لبخندی زد : خیلی وقت بود که سید صدام نکردی ،ولی خانومم عمر دست خداست _میدونم، تو نیت شهادت نکن ،بقیه اش و خدا خودش هر چی صلاح میدونه اجام میده علی صدای خنده اش بلند شد : چشم، چشم خانومم با خنده هاش جون گرفتم علی: من دیگه باید برم ،آیه مواظب خودت باش، قرار شد همراهم باشی ،با صبرت همراهم باش _ باشه با رفتن علی انگار یه تیکه از وجودم در حال جدا شدن بود هر لحظه دور شدنش ضربان قلبمو کند تر میکرد انگار نفسم به شمارش افتاده بود روی زمین نشستم و بلند بلند نفس میکشیدم به کمک امیر سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردیم... ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت142 فردای روز عاشورا از خونه بیرون زدم حالم اصلا خوب نبود از دسته ها عبور میکردمو هم نوای جمعیت میشدم و اشک میریختم جسمم بین جمعیت بود ولی انگار روحم جای دیگری بود بعد از خوندن نماز جماعت ظهر به سمت خونه بی بی رفتم توی راه به امیر پیام دادم که به خونه بی بی میرم بعد از رسیدن به خونه بی بی زنگ در و فشار دادم و بعد از چند دقیقه در باز شد وارد حیاط شدم بی بی از خونه بیرون اومد: آیه مادر تویی؟ _سلام بی بی جون بی بی: سلام دخترم، تنها اومدی؟ _اره بی بی: خوش اومدی مادر،بیا بالا _چشم وارد خونه شدم و با دیدن بی بی خودمو توی بغلش انداختم و گریه میکردم بی بی که از حالم باخبر بود نوازشم میکرد و با حرفای قشنگش آرومم میکرد بعد از خوردن ناهار به سمت پذیرایی رفتم و کنار بی بی نشستم مثل همیشه سرمو روی پاهاش گذاشتم و بی بی هم نوازشم میکرد از خودش و آقا جون برام گفت از اینکه چقدر عاشق هم بودن و چقدر سخت به هم رسیدن حرفهایی که هیچ وقت از هیچ کس نشنیده بودماز صبر و توکل برام گفت من همیشه توکلم به خدا بوده حتی تو بدترین شرایط زندگیم ولی صبر .... چه کلمه ی عجیبی بود و چقدر سخته .. .گفتن بعضی کلمات خیلی راحته ولی عمل کردن خیلی سخته کم کم روی پاهای بی بی خوابم برد... با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم به دنبال گوشیم گشتم پیداش نکردم بعد از کلی چرخیدن داخل آشپزخونه روی میز پیداش کردم به شماره نگاه کردم برای ایران نبود دلم لرزید ،گفتم نکنه علی بوده .. کلافه و عصبانی از دست خودم یه گوشه نشستم و به گوشیم خیره شدم... ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت143 بلاخره بعد از نیم ساعت دوباره گوشیم زنگ خورد نگاه کردم همون شماره بود بدون معطلی جواب دادم _الو ... الو آیه ..خوبی؟ با شنیدن صدای علی زبونم بند اومده بود علی: آیه ؟ الو ؟ صدامو میشنوی؟ _جانم.. میشنوم صداتو ! علی: خوبی؟ چرا گوشیتو برنداشتی؟ _ببخشید علی جان ،یادم رفت گوشیمو کجا گذاشتم صدا خنده اش بلند شد : خانم ما رو باش گفتم این دو روزی چشم از گوشیت برنداشتی و منتظرم بودی _منتظر که بودم ،از انتظار زیادی حواسم پرت شد ، خودت خوبی؟ غذا میخوری؟ اون جلو جلوها نریااا علی... علی: چشم ،چشم ،من همین عقب میمونم به بچه ها روحیه میدم که برن جلو خیالت راحت باشه _علی بازم زنگ بزن برام ،علی نبودنت و ندیدنت خیلی سخته لااقل صداتو بشنوم آروم بشم علی: باشه خانومم،سعی میکنم هر موقع وقت آزاد پیدا کردم اول با تو صحبت کنم ،الانم باید برم به بچه ها روحیه بدم کاری نداری؟ _نه قربونت برم ،مواظب خودت باش علی: تو هم مواظب خودت باش به همه سلام برسون،یا علی _چشم یا علی بعد از تمام شدن تماس یه نفس راحتی کشیدم بی بی که مشخص بوده خیلی وقته اومده رو به روم ایستاده بود و میخندید بی بی:از قیافه ات مشخصه که آقا سید بود لبخندی زدمو گفتم: اره ،علی بود سلام رسوند بی بی: سلامت باشه... ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••『⏰🎞』•• این کادوی پر از شوق زندگی تقدیم نگاهتون... خواستم اهنگ بزنم رو کلیپ ولی گفتم صدای طبیعت ساده گی خـودش حس زندگی داره... ان شاءالله تونسته باشم شادی رو روانه دلهاتون کنم با این کلیپ... .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
نگاهِ نو.mp3
2.37M
یك دقیقه حرف حساب   فرمولی که محبوبیت ما در قلب‌ِ دیگران را تضمین می‌کند! .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را سپاس که اینگونه در کنارِ منی شبیه خوب ترین روزِ روزگارِ منی... شهابِ عشق تو پر زد در آسمانِ دلم همین خوش است که در قلبِ بی قرار منی... اگر صواب کنم یا اگر گناه کنم تو در بهشت و جهنّم، نگاه دار منی... نسیمِ بوسه ات از روی گونه ام رد شد چنان که باز همان یارِ باوقار منی... نهال خشکِ نگاهم شکوفه داد چرا که در اواخر پاییز هم بهار منی... همیشه دور تو چرخیده ام ستاره من عجیب نیست که امروز در مدارِ توام... .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسم چهارشنبه سوری سند حماقت پدران ماست. این سند حماقت را سال به سال تجدید نکنیم شهید مطهری نتونستم این نزام چون نمیزاشتم از وقتش می گذشت دیگه فایده نداشت چون مناسبتش امشب بود هرچیزی وقتی داره مثل ازدواج ازش بگذره و وقتش گذشت اون شور و هیجان جوانی را نداره دیگه .و سخت گیر تر میشه و وسواس بیشتری در انتخاب همسر پیدا میشه ‌ دیدید هر چی را به ازدواج ربطش میدم ستاد تشویق جوانان به ازدواج .•°``°•.¸.•°``°•. ٰٖ @Mojaradan ٖ ٰ •.¸ ¸.• °•.¸¸.•° ¸.·´¸.·´¨)¸.·*¨) (¸.·´ (¸.·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
•🍇🎞• قطره‌اےگمشده‌ام‌دردل‌دریاے چشم‌دل‌مےطلبم‌محض‌تماشاے هرڪہ‌راخواستہ‌باشدبہ‌جنون‌مےڪِشَدَش سخت‌دیوانہ‌ڪننده‌ست‌مداواے ...☀️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•