فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
قطرهاےگمشدهامدردلدریاےحسین
چشمدلمےطلبممحضتماشاےحسین
هرڪہراخواستہباشدبہجنونمےڪِشَدَش
سختدیوانہڪنندهستمداواےحسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_الغریب
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
صبحتبخیرمولایمن
تا ڪی
دل من
چشم بہ در داشتہ باشد
اے ڪاش
ڪسی از تو
خبر داشتہ باشد
آن باد
ڪہ آغشتہ
بہ بوے نفس توست
از ڪوچہ ے ما
ڪاش
گذر داشتہ باشد ✨
اللهم عجل لولیک الفرج ...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
💞 آشنایی
❣اصلترین و مهمترین دوره، «دوره آشنایی»است. همان طور که از نامش پیداست، طرفین بدون هیچ گونه تصمیمگیری قطعی و جدی، دوران شناسایی و معارفه را طی میکنند.
❣بهتر است حداقل ۶ ماه زمان آشنایی باشد و کمتر از آن باعث عدم شناخت صحیح و طی زمان بیشتر از یک سال باعث اتلاف وقت است.
❣در مدت ۶ ماه اگر میل و خواسته فرد به خاطر تغییرات هورمونی باشد، این عشق و نیاز فروکش میکند و فرد میتواند به انتخاب خود بیشتر اعتماد کند، یعنی نه فقط صرفا بخاطر عشق در یک نگاه یا تغیییرات هورمونی بلکه آگاهانه و عقلی انتخاب صورت میگیرد.
❣چرا که در بسیاری از موارد شرایط احساسی و هیجانی می تواند باعث شکلگیری یک رابطه اشتباه باشد.
❣عشق در یک نگاه بیشتر به خاطر تغییرات هورمونی است. در فصل بهار و پاییز که فصل عشاق نامیده میشود، میزان این هورمون بالاتر است؛ به همین دلیل گذشت دو فصل باعث میشود اگر عشق واقعی باشد، ثابت شده و پایدار بماند و در غیر اینصورت به دست فراموشی سپرده می شود.
🔻پس عشق در یک نگاه شعاری بیش نیست.
#قبل_از_ازدواج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
25.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_چهارم
۴_۱
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
25.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_چهارم
۴_۲
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج #حسزندگی #زندگیانسانی
📹 کلیپ تامل برانگیز و نکته دار دکتر داودی نژاد
با عنوان
📋 پنهان کاری در خواستگاری❗️
📒دوست خوب من اگه میخوای باهاش ازدواج کنی......
لطفا برای کمک به #زندگیانسانی نشر بدین
🌹🌹🌹
#دکترمسلم_داودی_نژاد
@mojaradan
🥀🌻🥀
#زن_امروزی
یک زن مگر چه میخواهد از زندگی جز همین عشق؟ اینکه بنشیند بی هایوهو، رج به رج و رنگ به رنگ نقش بزند، تار و پود آواز و آرزو و رویا مهر را در هم بتند، فرش رنگینی بسازد، بیاندازد زیر پاهایت تا رویش قدم بزنی..
👈یک زن مگر چه میخواهد جز ساختن، بافتن، وصل کردن، سرهم کردن، رج زدن. چه سرهم کردن پیاز و گوجه و گوشت باشد که حاصلش بوی خوشمزهای بشود که هوش از سرت میبرد، چه بافتن نخهایی باشد که شال و کلاه و ژاکت بشوند،
👈توی زمستان در آغوشت بگیرند و محافظتت کنند از سرما، چه قلمه زدن برگهای نازک شمعدانی باشد با خاک.
یک زن داراییاش همینهاست و با همینها کاری میکند.
👈 که روی عشق قدم بزنی، عشق را مزمزه کنی و سر بکشی، عشق را بپوشی و ببینی. و در عوض همهی اینها از تو پنجرهای را میخواهد که باز کنی به خانهاش، پنجرهای که نور روشن را بتاباند درون زندگی..
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه زندگی دیگران باش
بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسانها
دستهای خدا باش ، برای برآوردن رویای انسان دیگری
خنثی نباش
بیتفاوت نباش
اگر دیدی کسی گرهای دارد و تو راهش را میدانی سکوت نکن......
@mojaradan
#ارسالی_از_کاربران
سلام ادمین جونم
ممنونم بابت این کانال فوق العاده زیبا و دلنشین شما😉
وممنونم بابت رمان زیبای کانال و فیلم آقازاده✌️
وخلاصه کلا از شما بزرگوار ممنونم بابت این همه خوب بودنتون❤️🌹❤️🌹❤️🌹
#ادمین_نوشت
ممنونممم ان شاء الله تک تکتون خوشبخت و عاقبت بخیر بشید ❤️
#بوستتون_دارم (مجید_دلبندم)
یادش بخیر یادی کنیم از مجید دلبندم که کلمه ها را اشتباه میگفت 😂
#شادی_روحم_صلوات 😁
#در_پناه_خدا_باشید
#یا_حق
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
سلام پارت اول تکراریه گلم😔
هنوز نذاشتین
من هول شدم پارت های دیروز رو نیگا کردم
😂😂😂😂
#ادمبن_نوشت
بریم برای پارت گذاری رمان البته پارت جدید نه تکراری
سوار شدید مجردان عزیز بزنیم بریم 🚶♂🚶♂🚙
هوای پاییزی قشنگی و باران زیبای داره میاد منم بهتون پارت هدیه میدم .حیف نیست در این هوای دل انگیز عاشقانه به شما پارت هدیه ندم .
#دوستتون_دارم
#یا_علی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاهکن پارت201 –معیارهای درجه اول اونایی هستن که خیلی مهم هستن و اگر اونا نباشن کلا به
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت202
نگاهی به سوالات انداختم.
–فقط رستا من روم نمیشه بهش بگم میخوام صداش رو ضبط کنم. نمیشه اینو بی خیال بشی؟
رستا نوچی کرد.
–آخه چرا؟
گفتم:
–به چند دلیل، اول این که جواب سوالاتش میشه منبع تحقیق ما، دوم، برای انتقال حرفهاش به ما ممکنه یادت بره دقیقا چی گفته، سوم این که به خاطر احساسی شدن ممکنه بعضی از حرفهاش رو جور دیگه به ما بگی.
نادیا با لحن شوخی گفت:
–یعنی راستش رو نگه که شما رو گول بزنه؟
رستا خندید.
–تلما که اونجوری نیست، ولی خب احتیاط شرط عقله.
نادیا گفت:
–رستا تو زیادی سخت میگیری، این دوتا که همدیگه رو دوست دارن، دیگه چه سوال و جوابی؟ حالا امدیم و جوابهایی که داد باب میل شما نبود اونوقت ازدواج این دوتا کنسله؟
رستا نگاه متعجبی به نادیا انداخت.
–با شناخت اولیهایی که ما ازش داریم اینطور نمیشه، ولی مطرح کردن این حرفها لازمه، بعدشم آره که کنسله، پس چی؟ طرف دین و ایمون نداره دختر مثل دسته گلمون رو بدیم دستش؟
نادیا لبهایش را به یه طرف جمع کرد.
–من که عمرا اگه یه روزی خواستم ازدواج کنم این کارارو بکنم.
رستا چپ چپ نگاهش کرد.
–اتفاقا به خاطر اخلاق عجیبی که تو داری ما در مورد تو باید خیلی بیشتر حواسمون باشه، فکر کنم اون موقع یه دفترچه سوال باید طراحی کنم.
نادیا پشت چشمی نازک کرد.
–چه ربطی داره؟
رستا خندید.
–ربطش اینه که واقعا طرف باید اعتقادات خیلی قوی داشته باشه و به خاطر خدا تو رو طلاق نده، وگرنه تو رو به این پسرای تیپ امروزی شوهر بدیم که نرفته برمیگردی.
هر روز به تعداد سوالات اضافه میشد و من باید حفظشان میکردم.
کارمان به جایی رسیده بود که رستا هر روز زنگ میزد و سوالات را از من میپرسید تا ببیند کاملا حفظ کردهام یا نه. این وسط نادیا مدام به کارهای ما میخندید و سربه سرم میگذاشت. یک جورهایی برای همهی ما سرگرمی جدید ایجاد شده بود.
مادر از این همه پشتکار رستا متعجب بود برای همین گفت:
–قدر رستا رو بدون، هیچ کسی واسه خواهرش اینقدر وقت نمیزاره.
نادیا با خنده گفت:
–مامان شما چقدر سادهاید، اون این کارا رو میکنه که یه ضعف از اون خواستگار بخت برگشته پیدا کنه بزن زیر همه چی و تلما رو جاری خودش کنه.
مادر اخم ریزی کرد.
–عه، این چه حرفیه؟ حتی اگرم این طور باشه مطمئن باش خوشبختی تلما رو میخواد.
همانطور که چشمم به برگهی سوالها بود گفتم:
–آخه این چه سوالیه؟ بدترین جر و بحثی که با مادرش کرده چی بوده؟
مادر گفت:
–من گفتم این سوال رو بنویسه، میخوام ببینم از اون پسرایی که موقع عصبانیت با مادرش بدرفتاری میکنه یا نه.
با تعجب به مادر گفتم:
–که اگه بد رفتاری کرده، پس در آینده با منم ممکنه همون رفتار رو کنه؟
مادر سرش را تکان داد.
نوچی کردم.
–نه، بد رفتاری نمیکنه، اصلا یکی از مشکلات هلما همین بوده که امیرزاده زیادی هوای مادرش رو داشته.
مادر فکری کرد و گفت:
–پس اون سوال رو خط بزن به جاش بنویس، اگه اختلافی بین همسر آیندتون و مادرتون بیفته شما چیکار میکنید؟
نگاه ریزبینانهایی به مادر انداختم.
–خب کاری نمیکنه، میزاره خودشون حل کنن.
مادر با تعجب نگاهم کرد.
–مگه تو خواستگاری؟ بعدشم بنویس اگر از تو بخوان که بینشون قضاوت کنی طرف کدومشون رو میگیری.
نگاهی به برگهی سوالها انداختم.
–لابد باید جواب بده طرف مادرم رو میگیرم؟ چون به مادرش احترام میذاره؟
مادر ابروهایش را بالا داد.
–اتفاقا نه، شاید اصلا حق با مادرش نباشه،
نگاهم را چرخاندم.
–خب پس چیکار کنه بدبخت؟ طرف زنشم بگیره که دل مادرش میشکنه و بیاحترامی میشه که...
مادر لبخند زد.
–حالا تو نمیخواد تقلب برسونی،
خندیدم.
–باور کنید جواب رو بهش نمیگم،
شما بگید باید چیکار کنه؟
مادر خندید.
کشدار گفتم:
–مامان! من که میدونم اینا رو رستا بهتون گفته، چرا واسه رستا اینقدر سختگیری نکردید.
مادر خندهاش را جمع کرد.
–چون دورادور خانواده آقا رضا رو میشناختیم. با این حال بازم تحقیق کردیم. از اون گذشته چون این پسره زنش رو طلاق داده خب باید حساسیت بیشتری به خرج بدیم.
لبهایم را بیرون دادم.
–ولی این بیانصافیه، یه وقت جلوی خانوادش این حرف رو نزنیدا، ناراحت میشن.
نادیا که حرفهای ما رو میشنید گفت:
–هنوز هیچی نشده چه هوای اونا رو داری! بیا هوای این خواهر بدبختت رو داشته باش که کلی کار رو سرش ریخته.
با خودکار سوالی که مادر گفته بود را خط زدم.
–ببین نادی، این چند روزه کاری به من نداشته باش بزار حواسم جمع باشه، سوالهارو خوب حفظ کنم.
نادیا پشت چشمی نازک کرد.
–مگه کنکوره؟
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت203
پوفی کردم.
–والا اینجور که بقیه سخت گرفتن از کنکور خیلی بدتره، کنکور رو اگه قبول نشی میتونی سال دیگه امتحان بدی، ولی اینو نمیشه.
نادیا خندید.
–اون باید قبول بشه تو چرا استرس داری؟
زمزمه کردم.
–به وقتش خودت میفهمی.
کنارم ایستاد و پچپچ کرد.
–خب جوابارو بهش برسون.
لبخند زدم.
–باور میکنی خودمم جوابارو نمیدونم؟ دقیقا نمیدونم چی مد نظر بقیه هست.
نادیا فکری کرد و گفت:
–ببین اون روز یادته رستا گفت سوالایی که اولویت درجه اول هستن جواباشون مهمه، بقیه زیاد مهم نیستن؟
–خب که چی؟
–خب تو لیست سوالارو بده، من از زیر زبون رستا جوابارو میکشم.
خندیدم و سرم را تکان دادم.
–اون رستایی که من میشناسم یکی دوتا از سوالای درجه یک رو قاطی درجه دوم کرده که ما رو بسنجه.
نادیا ابروهایش بالا رفت.
–واقعا؟ یعنی سوال انحرافی هم داره؟
–از رستا بعیدم نیست. همانطور که میخندیدم به طرف اتاق راه افتادم.
امیرزاده پنجرهی اتاق را باز کرد و جلویش ایستاد.
–انگار گیاههای باغچهی حیاط شما خزان ندارن. اکثرشون سبزن.
لبخند زدم.
–بله، به قول مادربزرگم اینا زمستونین، همیشه سبزن.،
–خیلی قشنگن.
–دستهایم را روی سینهام جمع کردم.
–بله، خیلی، گاهی همینجا روی لبهی پنجره میشینم و نگاهشون میکنم.
به طرفم برگشت.
–مثل این که سردتونه، الان پنجره رو میبندم.
بعد از بستن پنجره پرده را کشید و بالبخند گفت:
–این چند روزی که مغازه نیومدید خیلی سخت گذشت.
نگاهم را زیر انداختم.
نفسش را بیرون داد.
–دلتنگی درد بدیه.
وقتی سکوتم را دید.
چهار زانو روی زمین نشست.
–خب، خانم خانوما، بفرمایید من آمادهام، سوالاتتون رو شروع کنید.
روبرویش دو زانو نشستم و دامن کلوش و بلندم را مرتب کردم.
–ببخشید که باید روی زمین بشینید.
مهربان نگاهم کرد.
–من سادگی رو دوست دارم. نفسش را بیرون داد و ادامه داد.
– آدم از سادگی به زیبایی میرسه. وقتی کارهای گذشتهی شما رو و خودم رو مرور میکنم میبینم چه اتفاقهایی ناخواسته و گاهی خواسته بینمون افتاد و شما چقدر محکم بودید. این عین زیباییه.
با تعجب نگاهش کردم و او دوباره گفت:
–یادتونه اون پول انعام رو با چه حرصی اوردید پس دادید؟
من سرم را تکان دادم و او ادامه داد.
–اون روز بعد از این که با قهر رفتید فهمیدم چه حرف بدی زدم و خودم متوجه نشدم. حق داشتید ناراحت بشید.
بعد از چند لحظه سکوت، برای شکستن سکوت در ذهنم دنبال چیزی برای گفتن گشتم در آخر گفتم:
–ببخشید میتونم بپرسم مادرتون به اون شمارههایی که از من گرفتن زنگ زدن یا نه؟
–بله زنگ زدن. یکیشون که اوکی بوده، اون یکی هم گفته تو روخدا رفیق من رو بدبخت نکنید اون خیلی دختر خوبیه.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
خندید.
–البته دروغم نگفته، شما از سر من خیلی زیادید.
سربه زیر گفتم:
–اختیار دارید. حتما ساره این حرف رو زده. حرفهاش رو جدی نگیرید، شما که میدونید اون...
سرش را تکان داد:
–بله میدونم، احتمالم دادم که بینتون هنوز شکر آبه، فقط تعجب کردم که چرا شمارهی اون رو دادید. مامان من تا چند دقیقه ماتش برده بود.
لبم را گاز گرفتم:
– شما درست میگید نباید شمارهی ساره رو میدادم. خیلی بد شد؟
لبخند زد.
–اهمیتی نداره، بعد گوشیاش را باز کرد. منم چند تا از شمارههای دوستام رو براتون میفرستم که اگر خواستید خودتون یا خانوادتون باهاشون تماس بگیرید.
تشکر کردم و پرسیدم.
–دوستای صمیمیتون هستن؟
لبخند زد.
–بله، البته مثل ساره خانم نیستن.
سرم را تکان دادم.
گوشیاش را روی زمین گذاشت.
حالا که حرف به اینجا رسید بزارید اولین سوال رو من بپرسم، دوستای شما براتون چقدر اهمیت دارن؟
دستهایم را در هم گره زدم.
–من زیاد اهل رفیق نیستم، معمولیام، شاید چون با خواهرام مثل رفیق هستیم.
–خب همون خواهراتون که رفیقتونم هستن اگر یه روزی کاری انجام بدن یا بخوان که شما انجام بدید که از نظر عقلی و اعتقادی درست نباشه چی؟
با تعجب نگاهش کردم.
–مثلا چه کاری؟
نگاهی به پنجره انداخت.
لیلا فتحی پور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت204
–مثلا شما با همسر آیندتون به مشکل بخورید و اونها بگن که طلاق بگیر و خودت رو خلاص کن. به فرض که همسرتونم مقصر باشه.
از سوالش ماتم برد و با من و من گفتم:
–به نظرم تو این جور مسائل باید با کسی مشورت کرد که بتونه انصاف رو رعایت کنه و از نظر اعتقادی با من و همسرم هم نظر باشه و کامل در جریان زندگی ما باشه، چون خانوادهها به خاطر اون محبتی که نسبت به بچههاشون دارن و فقط از دید بچههاشون و حرفهایی که اونا میزنن قضاوت میکنن پس نمیتونن انصاف رو رعایت کنن.
کمی جابه جا شد.
–از نظر منم باید بین زن و شوهر از همون اول یکی باشه که هر دو قبولش داشته باشن و موقع مشکلات بهش رجوع کنن البته فامیل نباشه.
فوری گفتم:
–البته اگر خودشون نتونستن مشکلشون رو حل کنن.
نگاهی به بشقاب میوهاش که هنوز دست نخورده بود انداختم.
–میوتون رو میل کنید
سیبی برداشت و شروع به پوست کندن کرد.
سوالی به ذهنم رسید که اصلا جزو لیست نبود ولی چون او از زیبایی گفته بود کنجکاو شدم که بدانم.
–ببخشید زیبایی برای شما چقدر اهمیت داره؟
فوری گفت:
–خیلی زیاد.
چیزی در قلبم فرو ریخت و گنگ نگاهش کردم.
پرسید:
–شما میتونید زیبایی رو معنی کنید؟ از سوالش جا خوردم. چیزی در ذهنم نداشتم که بگویم، کمی تامل کردم. ناگهان چیزی یادم آمد.
–زیبایی یعنی تناسب جزء جزء هر چیزی،
سرش را تکان دهد.
–حرفتون درسته، ولی تناسب چی با چی؟ اگه این تناسب و بینقص بودن فقط در ظاهر باشه ارزشی نداره، مثلا اگر یک نفر با زیباترین زن دنیا هم ازدواج کنه، با اولین دعوا و بیاحترامی از اون زن ممکنه متنفر بشه و دیگه زیباییش نه تنها به چشمش نمیاد، بلکه زشتش هم میبینه. البته برعکسشم هست. آدم عاشق همه چیز رو زیبا میبینه. این زیباییهای قراردادی که انسان خودش به وجودش آورده قابل اعتماد نیست.
–منظورتون چیه؟
–ببینید مثلا قدیما لب و دهن کوچیک زیبایی بود ولی حالا برعکس شده، چرا چون ما آدمها قرار گذاشتیم که اینطور باشه. یعنی اعتباریه.
نمیدونم داستان همسر دکتر چمران رو شنیدید یا نه،
یه روز دوست همسر شهید دکتر چمران بهشون میگن چرا با ایشون که کچل هست ازدواج کردی شما دوتا اصلا از نظر ظاهری به هم نمیخورید. خانم قاعده جابر همسر دکتر چمران انکار میکنه و میگه نه اینطور نیست اگر شوهر من کچله پس چرا من ندیدم، شب وقتی شوهرش خونه میاد بهش زل میزنه و تازه میفهمه که دوستش درست میگفته شوهرش کچل بوده.
با دهان باز نگاهش کردم.
–چطور ندیده؟
–چون خانم غاده جابر عاشق زیبایی درون دکتر چمران شده بود. زیبایی اخلاق چیزیه که نه تمام شدنیه نه از بین رفتنی.
–ولی من منظورم زیبایی ظاهر بود.
لبهایش را بیرون داد.
–توضیح دادم که، وقتی کسی زیبا نباشه پس دوست داشته نمیشه، شاید براتون پیش امده باشه که به یکی از دوستاتون بگید من از فلان اخلاقت خوشم میاد واسه همین خیلی دوستت دارم. اخلاق خوب اون دوستت زیباش کرده نه ظاهرش.
نگاهم را به بشقاب میوهی خودم دادم.
تکه سیبی سر چاقو زد و به طرفم گرفت.
–ممنون من خودم پوست میگیرم شما...
به سیب اشاره کرد.
–دلم میخواد با هم بخوریم.
سیب را از دستش گرفتم.
–پس میشه بپرسم شما کدوم اخلاق من رو...کمی مکث کردم، تا خواستم ادامه دهم.
به گوشیام اشاره کرد.
–میشه چند دقیقه ضبط نکنید؟
ضبط را متوقف کردم و منتظر نگاهش کردم.
سیبش را داخل بشقاب گذاشت.
لیلا فتحی پور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت205
– من از همون روزایی که با هم آشنا شدیم شما رو زیر ذره بین گذاشتم. راستش باید ازتون حلالیت هم بطلبم. من از روی عمد بعضی کارها رو انجام میدادم تا عکسالعمل شما رو بدونم.
تکه سیب را که تا نزدیک دهانم بالا برده بودم به داخل بشقابم برگرداندم و گنگ نگاهش کردم.
نگاهش را به در باز اتاق داد.
–باور کنید مجبور بودم این کارا رو انجام بدم شاید به خاطر شکست زندگیقبلیم یه کم سخت به آدم ها اعتماد میکنم. البته قبل از هر حرفی بگم که الان اوضاع فرق میکنه ها...
–منظورتون کدوم کارهاست؟
–مثلا بعضی محبتها و توجهاتی که اون اوایل بهتون میکردم. میخواستم ببینم مثل خیلی از دخترا زود باهام خودمونی می شید یا...
اخم کردم، وقتی نگاهم کرد حرفش را ادامه نداد.
با خودم فکر کردم یعنی برای انتخاب همسر قبلیاش هم اینقدر حساس بوده؟ اگر بوده پس چرا...
با حرفی که زد رشتهی افکارم را پاره کرد.
–لابد از خودتون میپرسید چرا تو ازدواج قبلیم این قدر حساس نبودم.
من بهتون حق میدم که این طوری فکر کنید. راستش هلما اولش معیارهایی که من میخواستم رو داشت. ولی بعد از یک مدت که بینمون اختلاف پیدا شد دیگه حرف های من رو قبول نمیکرد، همون حرف هایی که قبلا باهاشون موافق بود. از این تجربه من فهمیدم که ما باید از اول یک نفر رو به عنوان حَکَم یا مشاور انتخاب میکردیم که اینجور مواقع پیشش میرفتیم و هر چی اون می گفت هر دو قبول میکردیم.
هنوز در فکر حرفهای قبلیاش بودم. با دلخوری گفتم:
–اون رو امتحانش نکردید؟
نفسش را بیرون داد.
–من تا دیدم اون ظاهر موجهی داره دیگه به چیز دیگه ای فکر نکردم.
نگاهم را روی زمین کشیدم.
با استرس گفت:
–من این حرفها رو برای دلخوری شما نزدم، فقط خواستم...
–منظورتون همون حرف هاییه که بهم می زدید؟ یا گل و هدیه خریدنتون؟ یعنی میخواستید بدونید من چقدر جنبه دارم؟ خودتون رو به من نزدیک میکردید که ببینید منم مثل اون دخترایی که خودشون رو آویزون می کنن هستم یا نه؟ شما میخواستید من رو...
حرفم را برید.
–این حرفها چیه که می زنید؟ از ظاهر شما کاملا معلومه که چه جور دختری هستید؟ من فقط...
نگذاشتم ادامه دهد.
–از ظاهر هلما هم...
این بار نوبت او بود که نگذارد من حرف بزنم.
–اون فرق داشت. من هیچ شناختی ازش نداشتم. از آشناییمون تا ازدواجمون یک ماه هم نشد. اون بعد از ازدواج راهش تغییر کرد.
نمیدانم چرا اینقدر حس بدی پیدا کرده بودم. مدام کسی در گوشم میگفت آن نوشتههای روی تخته سیاه، آن نگاه ها، آن هیجان ها، آن عاشقانهها همهاش برای امتحان تو بود. میخواست بداند چقدر جنبه داری، به درد زندگی میخوری یا با هر محبتی از خود بیخود می شوی. ولی تو عاشق همین امتحانات شدی، تو همهی آنها را جدی گرفتی، شدی دقیقا مثل همان آدم هایی که شوهر ساره به ساره میگفت.
حالا بگو ببینم او تو را وابسته ی خودش کرده یا تو از عقلت استفاده نکردی و وابستهاش شدی؟
وقتی این حرف ها در ذهنم تمام می شد دوباره از اول تکرار می شد ولی این بار با جزییات خیلی بیشتری.
با تکرار این فکرها بغضم گرفت. سرم را بلند کردم و نگاهش کردم.
سرش پایین بود و فکر میکرد.
در حالی که سعی میکردم بغضم را کنترل کنم و از لرزش صدایم جلوگیری کنم بی مقدمه پرسیدم:
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
برگردنگاهکن
پارت206
–شما اعتقادی به عشق دارید؟
نگاهش را بالا کشید و چشمهایش بازتر شدند.
چند لحظهای نگاهش را در صورتم چرخاند، متوجهی ناراحتیام شد.
نگاهم را با دلخوری از چشمهایش گرفتم و به سیبی که نیمه مانده بود و داخل بشقابش دهن کجی میکرد دادم.
به آرامی جوری که از صدایش آثار پشیمانی هویدا بود گفت:
–فکر کنم دوباره منظورم رو درست نتونستم برسونم. شما بد برداشت کردید.
من اصلا منظورم این چیزایی که شما...
این بار با جدیت بیشتری پرسیدم.
–میشه جواب سوالم رو بدید؟ بعد گوشیام را روشن کردم تا صدایش را ضبط کند.
دوباره با کنترل بیشتری و آرام تر پرسیدم.
–شما اعتقادی به عشق دارید؟
نگاه سنگینش را احساس میکردم و این کنترل احساساتم را سخت میکرد. ولی هر بار حرف هایش را در ذهنم مرور میکردم تا بتوانم آرام شوم.
خودم را منتظر شنیدن جوابش نشان دادم و نگاهم را به گوشیام دادم که تند تند ثانیهها پشت هم رد میشدند.
سینهاش را صاف کرد و پیش دستی میوه را کمی با دستش به عقب هول داد.
–مگه میشه به عشق اعتقادی نداشت وقتی انسان ذاتا عاشقه و پرستنده به دنیا اومده. به خاطر عشق ذاتی و عقلی که خود انسان ها دارن هر کسی معشوقهی خودش رو پیدا خواهد کرد.
کلا هر استعدادی که خدا به انسان ها داده برای پیدا کردن معشوق واقعیش هست.
چندان متوجهی حرف هایش نشدم، به نظرم آمد خیلی کلی صحبت کرد. شاید هم من سوالم خیلی کلی بوده، در ذهنم دنبال سوال جزییتری گشتم.
–اگه این جوری بخوایم به قضیه نگاه کنیم، همهی انسان ها با فطرتی پاک آفریده شدن، ولی بعضی آدم ها کارایی می کنن که می شن شبیه شیطان. یعنی بعضی ها اصلا اعتقادی به این حرف ها ندارن من سوالم در مورد خودتون و همسر آیندتونه.
زیر چشمی به گوشیام نگاه کرد. فهمیدم میخواهد حرفی بزند که نمیخواهد صدایش ضبط شود. ولی اهمیتی ندادم چون جوابش برایم مهم بود.
سرش را پایین انداخت.
–وقتی همسر آینده ام رو خدا دوست داشته باشه منم دوستش دارم. بعد سرش را بلند کرد و نگاهم کرد.
پرسیدم:
–از کجا میدونید خدا کی رو دوست داره؟
–خدا آدم های پرتلاش رو دوست داره، آدم هایی که فخر فروشی نمی کنن و دل رحم هستن، اونایی که صبورن و دل نمی شکنن و حواسشون همش به بالاست. اونایی که ساده هستن، هم زمان نگاهش را در اتاق چرخاند.
خدا سادگی رو دوست داره، مگه میشه خدا بندهای رو که خودش در عین نیازه ولی دنبال باز کردن گرهی زندگی دیگرانه رو دوست نداشته باشه؟ پس منم دوستت دارم.
همین که این جملهی آخر از دهانش خارج شد تمام تنم داغ شد، سرخ شدن گونههایم را احساس کردم و دیگر نتوانستم سرم را بلند کنم یا حرفی بزنم.
به طرفم خم شد دستش را دراز کرد و از کنارم گوشیام را برداشت و ضبط را متوقف کرد. بوی عطرش تمام مشامم را پر کرد و تپش قلبم را بیشتر از قبل به رخم کشید. حالا دیگر احساس میکردم او هم صدای قلبم را میشنود.
صدای گرمش این بار مهربان تر از قبل بود.
–تلما خانم.
نگاهم را به یقهی پیراهنش دادم و سکوت کردم. کت تک و شلوار کتان همرنگش آنچنان برازندهاش بود که گویی قالب تنش دوخته بودند.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
برگردنگاهکن
پارت207
همین طور که با گوشیام بازی میکرد گفت:
شما فرض کنید می خواید مسافتی رو با کسی هم مسیر باشید. چی باعث میشه شما با اون فرد توی یه مسیر مشترک حرکت کنید؟
منتظر ماند تا جواب بدهم.
با تردید گفتم:
–خودتون گفتین دیگه، وقتی مسیر یکی باشه یعنی مقصدشونم یکیه.
–حالا اگر یکی از این دو نفر ، مقصد خودش رو ندونه چه اتفاقی میوفته؟
نگاهی به گوشیام که هنوز در دستش بود انداختم.
–یعنی ندونه کجا میخواد بره؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
–اونجوری که گیج میزنه، ممکنه به هر جایی سرک بکشه و فکر کنه اون جا مقصدشه.
–این چیزی که گفتین در خوشبینانهترین حالت بود. تازه اگر هم این کار رو بکنه اون کسی که باهاش هم مسیر بوده متوقف نمیشه و به راهش ادامه میده و این چون سرگرمه، جا میمونه و دچار تشویش میشه بعدشم کمکم این ها از هم دورتر و دورتر میشن. ولی در بیشتر موارد خیلی بدتر از این میشه. همون اول که میفهمن مقصدشون یکی نیست به جدایی و نیمه راهی کشیده میشه. حالا شما فکر کن این اتفاق برای دونفر افتاده، به هر دلیلی با هم هم مسیر شدن ولی مقصد متفاوتی دارن آیا فقط یه علاقهی تنها میتونه اون ها رو هم مقصد کنه؟
سرم پایین بود و به حرف هایش گوش میکردم.
وقتی سکوتش طولانی شد سرم را بلند کردم و او به چشمهایم نگاه کرد.
–میتونه؟
سکوت کردم.
ادامه داد:
–من اوایل آشناییمون نمیدونستم که مقصدمون تو زندگی یکی هست یا نه، برای فهمیدنش شاید مجبور بودم شما رو در شرایطی قرار بدم که انتخاب کنید. بعد کمکم انتخاب هایی که میکردین من رو مشتاق میکرد برای نزدیکتر شدن به شما. آدم ها از روی انتخاب هاشون شناخته میشن.
حالا هم اگر این جا هستم هم از روی شناخت هست هم علاقه.
لب هایم را به داخل دهانم کشیدم.
–پس با این حساب من باید فقط یه سوال از شما بپرسم و اونم این که مقصد زندگیتون کجاست؟ شاید تمام سوالهام توش مستتر باشه.
گوشیام را به طرفم گرفت.
–ممنونم که این قدر خوب متوجهی منظورم شدید. البته به جای کلمهی مقصد کلمهی هدف رو قرار بدید بهتره.
پرسیدم:
–ولی من دیدم آدم هایی که با همسراشون تو یه مسیر میرن ولی مقصدهای متفاوتی دارن با این حال به زندگیشونم ادامه میدن.
نفسش را بیرون داد.
–بله هستن. ولی اونا از زندگیشون لذت نمیبرن، کمکم از همدیگه متنفر میشن یا این که یکی از اونا گذشت و سکوت می کنه، که اتفاقا همین سکوت کردن و برای خدا تحمل کردن یه راه میانبری هست برای نزدیک شدن به هدف. کاری که من تو زندگی قبلیم سعی کردم انجام بدم. ولی هلما خودش خواست که جدا بشه چون میگفت زودتر می خواد به هدف خودش برسه. یه هدف پوچی که میخواست تمام زندگیش رو فداش کنه.
ولی مقصدی که من ازش حرف میزنم رسیدنی نیست.
با تعجب نگاهش کردم.
–مقصد اسمش روشه دیگه، باید بالاخره بهش برسیم.
لبخند زد.
–درسته، ولی هدف و مقصدی که من ازش حرف می زنم تا روز مرگمون باید ادامش بدیم. یه افق دور و درازه...
ضبط گوشیام را روشن کردم.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فردی_بیاد_خانه_شما_نره_باهاش_چه_برخوردی_میکنید؟!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💓💒|••
چنـٰاندلتنگمڪههیچڪجاغیراز حࢪمتایندلتنگےراپُـرنمیڪند💔:)'
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
هرگزگره ام ازعَلمت واشدنی نیست
غیراز کسی در،دل من جاشدنی نیست
از نوکربد هم که بپرسند بگوید
ارباب به خوبی توپیداشدنی نیست
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم_
#مهدی_جانم
تمام مظلومان جهان...
حالا چشم امیدی ندارند...
جز منجی ای که در تمامی ادیان؛ حتی درزرتشت و بودا آمدنش را وعده داده اند...
منجی وعده داده شده اهل عالم...!
تا شما نیایی؛ ظلم وقیحانه به قدرت خودش برای ستمگری و آدم کشی میبالد...
بیا که امروز مردم غزه؛ بیش از همه چیز؛ تو را خدای یکتای عادل طلب دارند...💔 :)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
⁉️کسی میدونه انتخاب باید چطوری باشه تا منجر به طلاق نشه؟🤔
✅ تو انتخاب همسر دو تا مسألۀ جدّی وجود داره که باید درمان بشه: ۱.انتخابهای احساسی، ۲.تفسیر غیر دینی از کفویت.
1⃣ انتخابهای احساسی
👈منظور از انتخابهای احساسی، انتخابیه که فقط با دیدن شکل و قیافه و ظاهر یه فرد، سر کلاسهای درس و پارک و خیابون انجام میشه.🤦♂
❌ تصمیم به ازدواج تو این نوع انتخابها، فقط با رد و بدل شدن گزارههایی شکل میگیره که احساسات دختر و پسر رو تحریک میکنن. تو این موارد، احساس داغی که تو ارتباط بین دختر و پسر پیش میاد، اجازه نمیده دو طرف، ویژگیهای همدیگه رو اون طور که باید بررسی کنن.😔
♨️ اتفاقی که بعد از ازدواج برا اینها میافته اینه که، پردۀ عشق و علاقۀ داغی که مقابل چشماشون بود، کنار میره و شروع به شناخت هم میکنن. از این جاست که عدم کفویت، خودش رو نشون میده.😵💫
💯اینها تا به حال یه رابطۀ احساسی، اون هم در حالت فراق داشتن. رابطه وقتی احساسی میشه، قدرت منطقی و معرفتی فرد رو خیلی خیلی کم میکنه. وقتی هم که در فراق باشه، این اتّفاق بیشتر میافته. 🤌
🌀البتّه ممکنه بگید: «کدوم فراق؟ اینها که همیشه با هم هستن».
اشتباه نکنید. وصال تو این جور رابطههای احساسی، یعنی ازدواج، نه همدیگه رو دیدن.☝️
🟠 ادامه دارد...
#از_نو_با_تو
#نقطه_نه_علامت_سؤال
#راهکارهای_پیشگیری_از_طلاق
#محسن_عباسی_ولدی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
28.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_چهارم
۴_۳
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´