eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مولای من میدانۍ... +رسیده‌ام‌به‌جایۍڪه‌وقتۍتونباشۍ +همه‌بودن‌ها پوچند...): +مۍﺷﻮﺩبیایۍ؟؟...💔 +ﺑﻴﺎیۍﻭﺑﺮﺳﻄﺮﺁﺧﺮﺩﻓﺘﺮﺩﻟﺘﻨگۍﻫﺎﻳﻢ.. ‌‌‌‎‌‌ ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💠💠💠💠 💠💠💠💠 بنده کار وکالت انجام می‌دم و معتقدم اگر چه مهریه بالا ضامن زندگی نیست، ولی وقتی مهریه بالا باشه، خانم می‌تونه قسمتی از مهریه رو بگیره و برا گذران زندگی استفاده کنه. چرا شما می‌گید مهریه بالا خوب نیس؟ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 🔴قسمت دوم: 2⃣ اگه ما از طرف خودمون برا احکام، فلسفه بافی کنیم و بر اساس همین فلسفه هم احکام رو مدیریت کنیم، از مسیر دین خارج می‌شیم. ما اول باید ثابت کنیم که فلسفه مهریه از نگاه دین، پشتوانه اقتصادی زن بعد از طلاقه، بعد درباره جوانب اون صحبت کنیم.🧐 ❎ اگه از نگاه دین، فلسفه مهریه پشتوانه اقتصادی زن بعد از طلاق باشه، پذیرش مهرالسنه معقول نیست، ولی در هیچ آیه و روایتی چنین مطلبی بیان نشده و هیچ عالمی هم فلسفه مهریه رو چنین چیزی ندونسته.☝️ ✳️ بهتره برا اوضاع اقتصادی زندگی زن بعد از طلاق فکر دیگه‌ای بکنیم، نه این که یه حکم الهی رو تغییر جهت بدیم و اون رو از مسیری که خدا براش تعیین کرده، خارج کنیم.👌 ✅ مهریه، پیش کش و هدیه ایه که مرد، اول زندگی به زن می‌ده. این فلسفه با اون چیزی که شما می‌گید، فاصله زیادی داره.😐 ادامه دارد... ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
22.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
32.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 5_1 ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 🔅 💠 بعضی وقت ها باید به خودت خسته نباشید بگی بابت روزایی که کنار خودت بودی و هیچوقت کم نیاوردی ! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ تامل برانگیز و نکته دار دکتر داودی نژاد با عنوان 📋 پنهان کاری در خواستگاری❗️ 📒دوست خوب من اگه میخوای باهاش ازدواج کنی...... لطفا برای کمک به نشر بدین 🌹🌹🌹 @mojaradan
همسران لجباز بدانید فردی که لجبازی می کند معمولا خودش می داند که حق با او نیست اما هیچ وقت نمی خواهد این را به زبان بیاورد، پس شما نیز اصراری نداشته باشید که او به لجباز بودنش اعتراف کند. همیشه اشتباهات همسرتان را با احتیاط و مهربانی با او در میان بگذارید چرا که اگر او احساس کند، دارید تحقیرش می کنید یا انتقادتان را توهین آمیز به او منتقل می کنید ممکن است با شما لجبازی کند و رفتارهای اشتباهش را نپذیرد و رویه اش را تغییر نده @moiaradan
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💓 💓 با یڪ گلـ🌸 بــهار💐 مےشود😌 اصلا گلـ🌹 مےخواهیم چکار...؟!😐 💟 یڪ تــ💕ـــو 💟 یڪ مــ😇ـــن بهار پشتـ در منتظرمانـ استـ...!💚 با یک گل🌹بهار میشود 😌 @mojaradan
سلاممممممممم خوبید؟خب شما دو روز با پیام‌های محبت اورتان من شاد کردید و دل گرم و خوشحال که دارمتان حالا نوبت من جبران کنم موافقید بترکونم.خب رفتم برای ترکوندن کانال.💣🧨🎁 یک تشکر ویژه وخاص هم از بزرگوارانی که این دو روز پیام دادن الهی همیشه سلامت باشن و خوشبخت و عاقبت بخیر باشن و خبر ازدواجشان به زودی زود به ادمین جانشون بدن . ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا درست میگه😅😅😅😅😂😂😂 ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه برگردنگاه‌کن پارت223 از حرف هایشان خوشم نیامد برای این که دیگر ادامه ندهند گفتم:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت224 گل را برداشتم و نگاهی به اطراف انداختم. داخل مغازه آمدم و با خودم فکر کردم؛ چه کارش کنم که حیف نشود. با وارد شدن چند مشتری سرگرم شان شدم. نیم ساعتی طول کشید تا سرم خلوت شد. تا چشمم به گل افتاد فکری به سرم زد. به طرف مترو راه افتادم جلوی در مترو همیشه یک پیرزن می‌نشست و لیف و گل‌سر می‌فروخت. آن روزها که من هم آن جا کار می‌کردم زیاد همدیگر را می دیدیم و او مدام از بی‌مهری بچه‌هایش می‌گفت. همه‌ی کسانی که می‌شناختنش خاله صدایش می‌کردند. با دیدنش لبخند زدم و گل را به طرفش گرفتم. –بفرمایید خاله. پیرزن صورت پر از چروکش را بالا آورد و نگاهم کرد. –این چیه دختر؟! لبخند زدم. –این گل برای شماست خاله، چشم‌های کم سویش را به گل دوخت. –اینا گرونن دختر چرا... گل را روی بساطش گذاشتم. –خاله من باید زودتر برم خداحافظ. همان طور که از آن جا دور می شدم صدای دعا کردنش را می‌شنیدم. وقتی برگشتم نگاهش کردم دیدم گل را برداشته و با لبخند نگاهش می‌کند. پا تند کردم به طرف مغازه، دعا دعا کردم که مشتری نیامده باشد. نایلون را بالا دادم و با دیدن امیرزاده در جا خشکم زد. " چقدر زود برگشت" روی چهارپایه نشسته بود و منتظر به در نگاه می‌کرد. سلام کردم و خودم را به پشت پیشخوان رساندم. همان موقع یک مشتری وارد مغازه شد. امیرزاده از جایش بلند شد و سرگرمش شد. بعد از رفتن مشتری آرنجش را روی پیشخوان گذاشت و سربه زیر گفت: –مادرم به گوشی تون زنگ زده جواب ندادید. فوری از کیفم گوشی‌ام را بیرون آوردم. –اِ ، نشنیدم. کارم داشتن؟ همان موقع پیامی از طرف ساره آمد بازش کردم. نوشته بود: –اگر مطمئنی پسر خوبیه و دوسش داری زودتر جواب بله رو بده و تمومش کن، چون انگار هلما یه فکرایی تو سرشه. با خواندن پیام هاج و واج به امیرزاده نگاه کردم که گفت: –مثل این که به خونواده تون برای گرفتن جواب زنگ زده، مادرتون گفتن اونا نظرشون مثبته، خواست از شما هم بپرسه اگه نظرتون مثبته برای آخر هفته برنامه ریزی کنیم. تعجب کردم که نپرسید کجا رفته بودم. آن شادابی صبح را نداشت. پر از فکر بود. پرسیدم: –شما از چیزی ناراحتید؟ از روی چهارپایه بلند شد هم زمان سرش را تکان داد و گفت: –بله، خیلی ناراحتم. نگران پرسیدم: –از دست من؟ –اهوم. نگاهم را زیر انداختم. –چرا؟ –چون دوباره پنهون کاری کردید. سرم را بلند کردم. –من؟! سرش را بلند کرد. –بله، چرا نگفتید صبح اونا این جا بودن؟ –کیا؟ کاملا معلوم بود که سعی می‌کند خودش را کنترل کند. فقط با غضب نگاهم کرد و چیزی نگفت. –آهان، ساره و هلما رو می گید؟ راستش اون قدر فکرم درگیر ساره بود که اصلا یادم نبود باید بهتون بگم. –مگه دوست تون چش بود؟ –نمی‌دونم، احساس کردم حالش خیلی خوب نیست، انگار با شوهرش هم به مشکل خورده. دستش را داخل موهایش تاب داد و گفت: –آخ، باز یکی دیگه. این هلمای لعنتی حتما می خواد تو رو هم... فوری گفتم: –حرفا و کارای هلما اصلا برام مهم نیست. یک دستش را داخل جیبش برد و شروع به راه رفتن کرد. –واقعا براتون مهم نیست؟ دفترچه فروش را باز کردم. –چرا باید مهم باشه؟ من فقط نگران ساره هستم. خیلی قاطع گفت: –خوبه، خوشحالم که این طوره، ولی از این به بعد من رو در جریان قرار بدید. دیگه حرفم رو تکرار نکنم. در مورد اون دوست تونم باید با هم صحبت کنیم. "خواستم بگویم تو فقط اخم نکن که دل من ریش میشود، هر کاری بگویی انجام می‌دهم." ولی خیلی آرام فقط گفتم: –بله حتما. لبخند بی‌رمقی زد. –حالا نظرتون در مورد مراسم آخر هفته چیه؟ تپش قلب گرفتم. لیلافتحی‌پور ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´