eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
داده آرامش بہ قلبم ذڪرِ زیباے حسین در دلم هرگز نمےگیرد کسے جاے حسین در گلو عمریست جا خوش ڪرده آواے حسین میشود خوشبخت آنڪه پیر شد پاے حسین... السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام . .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ❄️سرد است تمام کوچه هامان برگرد گرمـای پس از شب زمستان برگرد... ❄️گلـدانِ لب پنجـره ام خشکیـده ای رحمـت قطـره های باران برگرد... ❄️حالا که فضای روزگـارم تار است خورشـید همیشگی و تابان برگرد...   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🟣🟣🟣 سؤال شما 🟣🟣🟣 شما می‌گید: «قبل از ازدواج، نسبت به یکدیگه شناخت پیدا کنید»؛ ولی از اون طرف هم می‌گید: «با نامحرم حرف نزنید». پس به نظر شما، شناخت از کجا به دست میاد؟ 🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣 🟠 قسمت اول: شناخت عمومی و شناخت خصوصی 🔶🔸شناخت عمومی، به معنای شناخت روحیّات جنس مکمّل هست. خانما باید با روحیّات عمومی مردا آشنا باشن و مرد‌ا هم باید با روحیّات عمومی خانما، آشنا باشن. ولی فراتر از شناخت عمومی، شناخت خاص هم باید باشه. یعنی روحیّات و خلقیّات خاصّ کسی که می‌خوایم با اون ازدواج کنیم.👌 🔶🔸برای شناخت عمومی خانما، گفتگو با مادر و خواهر و خاله، راه خوبیه. گفتگو با پدر، برادر،‌ عمو یا دایی هم راه خوبی برا شناختن مرداست. البتّه صحبت کردن با مشاوری که با مبانیِ دینی، انسان رو شناخته، راه خیلی خوبیه.✔️ ⬅️ راه به دست آوردن شناخت خصوصی رو تو پست هفته آینده بخونید... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
44.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با باباش سر پول تو جیبیش به توافق نرسیده قرار شده مستقل باشه @mojaradan
4_5825507015375458709.mp3
4.48M
🎙 👤 استاد 📝 اولویت بندی در زندگی زناشویی در دوران عقد و پس از عقد   @mojaradan
🌱چرا بعضی زوج ها با وجود علاقه زیاد به یکدیگر تصمیم به جدایی می گیرند؟ ۱- نشانه های ناسازگاری را در ابتدای رابطه نادیده می گیرند هر چیزی که شما در ابتدای رابطه ی خود با یکدیگر درباره ی آن مشاجره کنید احتمالاً در تمام سال های بعدی هم موضوع مشاجرات خواهد بود، چون شخصیت آدم ها تغییر چندانی نمی کند. ۲- درباره موضوعات مهمی همچون مسائل مالی یا فرزند با یکدیگر اختلاف دارند ۳- به یکدیگر در رسیدن به اهداف شان کمک نمی کنند ۶- نمی تواند با یکدیگر راحت و صریح درباره ی خودشان صحبت کنند برای مثال، افراد برونگراتر ممکن است بیشتر از دورنگراها با صحبت از جزئیات زندگی خود راحت باشند. به علاوه ممکن است بعضی زودتر تمایل به داشتن صحبت های راحت و بی پرده درباره ی خود با دیگران پیدا کنند و بعضی دیرتر. اگر در رابطه عاطفی خود احساس می کنید که تمایلی ندارید اطلاعات بیشتری درباره ی خودتان دهید، ممکن است به این دلیل باشد که شریک عاطفی تان فرد مناسبی برای شما نیست. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.... منتظر کسی باش که حتی اگر در ساده ترین لباس بودی حاضر باشد تو را به همه ی دنیا نشان دهد و بگوید این دنیای من است... 🎙 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. من اومدم✌ یه سوال؛ فرض کنین رفتین خونه مادرشوهر جان و یه چیزی گفتن که ناراحت شدین؛ همسرتونم که انگار نه انگار؛ حالا چه جوری باید بگین که زیرکانه و البته اثرگذار باشه؟ بهش فکر کنین و بعد؛ ببینین توی فیلم در پناه تو چه اتفاقی افتاد و اشکالاتشون چی بود🎬 . 🎬چه جوری حرف بزنم که بتونم ناراحتیامو بگم و درکم کنه و فضای حرف زدن توی خونه هامون بیاد؟ ببین توی این تکه از فیلم «در پناه تو» چقدر مریم (همون لعیا زنگنه) و رامین اشتباه می کنن. با مثال اشتباه هاشونو برات گفتم🌱 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو قسمت ۷ و ۸ رها بود که او صدایش زد و نگاهش از نگاه سید مهدی جدا شد: _حال
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو قسمت ۹ و ‌۱۰ زینب دوباره انگشت به درون ظرف عسل برد و آن را به سمت دهان ارمیا برد... ارمیا دهان باز کرد و شیرینترین عسل دنیا را در کام گرفت و همانجایی را بوسه زد که آیه بوسیده بود. یوسف خنده‌ای سر داد: _خوب از زیرش در رفتینا، خداییش چطور این فکر به سرتون زد؟ ارمیا: _دست کم گرفتیا، ما خودمون فرمانده‌ی عملیاتیما! رکب نمیخورم، دست کم گرفتی داداش؟ مسیح همانطور که عکس میگرفت: _خدا به داد زنداداش برسه، زنداداش حواست بهش باشه! رها صورت آیه را بوسید: _نگران آیه نباشید که خودش یه پا چیریک شده! خدا به داد داداش شما برسه، این آیه خانوم رو من میشناسم! با یه اشاره داداش شما کل نقشه‌هاش رو عوض کرد، اونم تو چند ثانیه! صدرا دستش را روی شانه‌ی رها گذاشت و به سمت خود کشید: _پس بیا اینور که بدآموزی داره آیه خانم!، من زندگیمو دوست دارم. همه تبریک می‌گفتند و شوخی و خنده‌ها به راه بود. از پله‌های محضر پایین آمدند و آیه همانطور که زینب دست او و ارمیا را میکشید با رها صحبت میکرد. ارمیا متوجه شد که آیه کلافه شده است. زینب را بغل کرد و به سمت آیه رفت: _چیزی شده؟ آیه چادرش را مرتب کرد و گفت: _نه چیزی نیست، به آقا یوسف و آقا مسیح بگید برای ناهار بیان خونه؛ مثل اینکه تدارک دیدن برای ناهار! ارمیا سری تکان داد و از آنها دور شد، میدانست که کلافگی آیه برای چیز دیگریست اما کاری از دستش برنمی‌آمد، آیه نمی‌خواست بگوید. همه می‌خواستند سوار ماشین‌ها شوند که محمد به سمت ارمیا رفت و کلید ماشینش را در دستش گذاشت: _موتورتو بده من، تو با خانومت با ماشین من برید! ارمیا شرمنده سرش را پایین انداخت. محمد دست روی شانه‌اش گذاشت: _سرتو بالا بگیر! این چه کاریه؟ باهات تعارف ندارم، تو عین مهدی‌ای برام! ارمیا لبخند دردناکی زد: _شرمنده‌تم به خدا! محمد ابرو در هم کشید: _این حرفا رو نزن، برو زودتر تا این زنداداش فراری من فرار نکرده! ارمیا نفس عمیقی کشید و با افسوس گفت: _هنوز ازم فراریه، خجالت نیست، میفهمم که به خاطر زینب راضی شده، اما همینم خداروشکر! کلید موتور را در دست محمد گذاشت و تشکر کرد. در را که برای آیه باز کرد با شرمندگی گفت: _به خدا شرمنده‌ام! تو همه چیز داری و من هیچ چیزی ندارم به پات بریزم! آیه هیچ نداشت که بگوید. سوار ماشین محمد شد؛ انتخاب سیدمهدی بود دیگر! تمام مسیر را آیه سکوت کرده بود. ارمیا چندبار خواست صحبت کند که پشیمان شد. آیه نگاهش را به خیابان دوخته بود. آخر تمام این خیابانها از او خاطره داشتند. از مردی که رفت و زنش شرمنده‌ی تمام خاطرات شد. قطره اشکی بر گونه‌اش افتاد. دستش را روی پلاک در گردنش گذاشت. "کجایی مرد؟ زنت نفس کم دارد! زنت زیر بار این زندگی کمر خم کرده است. کجایی مرد؟ کجایی تمام زندگی‌ام؟ کجایی که همسرت دیگر نای زندگی ندارد؛ کاش من به جای تو رفته بودم! کاش من رفته بودم و تو زندگی میکردی! آخر خودم هم به خودم حق نمیدهم که دوباره ازدواج کنم! اگر دخترکت بزرگ شود و بگوید : "من بچه بودم! تو چرا پذیرفتی؟" چه پاسخش دهم؟ خودم هم خودم را مُحِق نمیدانم، پس چگونه دفاع کنم از این کارم؟" ارمیا ماشین را مقابل خانه متوقف کرد ، و نگاهی به صورت خیس از اشک همسرش انداخت. "گریه نکن بانو! گریه نکن جان من! گریه نکن که اشک‌هایت دلم را میسوزاند! گریه نکن! من آن‌قدرها هم بد نیستم!" ارمیا پیاده شد و در را برای آیه باز کرد. آیه که از ماشین خارج شد، ارمیا سرش را پایین انداخت و آرام، طوری که آیه تنها بشنود گفت: _من نمیخوام شما اینطور باشید، اگه هنوز نتونستید قبول کنید، من میرم تا شما آماده بشید! میرم که حضورم اذیتتون نکنه، من اومدم که دیگه اشک رو صورتتون نریزه! نه اینکه خودم باعث ریختن اون اشکا بشم؛ میرم تا شما با این عقد کنار بیاید! حالا هم لطفا اشکاتونو پاک کنید که بریم پیش بقیه، منتظرن؛ بذارید فکر کنن همه چیز خوبه! آیه سکوت کرده بود؛ شاید همه گاهی که میشکنند، سکوت را دوست داشته باشند، شاید بعضی حرفها را نتوان گفت، شاید گاهی نیاز است کسی را داشته باشیم که از ما دفاع کند؛ شاید چیزی در این زندگی کم داشته باشیم... چیزی شبیه مدافع! شبیه همان مدافعان سبزپوشی که اسلحه در دست دارند... کمی شبیه سیدمهدی! کسی که غیرتی شود و نعره‌ی «هَل مِن مبارز» گوید. کسی که شاید شما او را بشناسید یا شاید نه، مثل رهگذری که به فریاد دردمند بی‌دفاعی میرسد! گاهی همه‌ی ما کسی را میخواهیم شبیه به کوه باشد، شبیه دریایی طوفانی؛ برایمان غیرتی شود! جای ما حرف بزند، جای ما.... نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو قسمت ۱۱ و ۱۲ کسی را میخواهیم شبیه به کوه باشد، شبیه دریایی طوفانی؛ برایمان غیرتی شود! جای ما حرف بزند، جای ما اشک بریزد! کسی که شانه شود برای بغض‌هایمان! عصای دستمان باشد، گاهی مقابلمان بایستد و فریاد بزند که بیدار شو... که دنیا در انتظار تو نمیماند! گاهی کسی را میخواهیم که برایمان دل بسوزاند و بگذارد زانوی غم بغل گرفته و برای خودمان مرثیه بخوانیم! بالای قبر آرزوهایمان مراسم بگیریم و با هم اشک بریزیم و از روزهایی که بودند بگوییم. ناهار را که خوردند، صدرا با همدستی محمد و یوسف و مسیح، شیطنت کرده و دبه‌ای آوردند و بزن و برقصی راه انداختند. بیشتر شبیه به مسخره‌بازی بود و خنده‌ی حاج علی هم بلند شده بود. زینب هم با آن لباس عروسش دست میزد و برای خودش باال و پایین میپرید. مهدی فقط در آغوش رها با تعجب نگاه میکرد ، که صدرا او را از رها گرفت و با خنده گفت: _بچه تو به کی رفتی آخه؟! یه کم از من یاد بگیر، مظلوم باشی که کلاهت پس معرکه است! آیه در افکار خود غرق بود. ارمیا به ظاهر لبخند میزد اما تمام حواسش به حواس آیه بود که هر جایی بود جز اینجا؛ شاید جایی نزدیک گلزار شهدای شهر قم بود که این سر و صدا هم او را هوشیار نمیکرد. تلفنش را برداشت ، و به حیاط کوچک خانه‌ی محبوبه خانم رفت. همیشه وقتی همه دور هم جمع میشدند، به خانه‌ی محبوبه خانم می‌آمدند که بزرگتر بود. این خواسته‌ی خود محبوبه خانم بود! او هم گاهی دلش صدای شادی و خنده میخواست، بزرگتر بودن خانه تنها بهانه بود! ارمیا چند تماس گرفت و بعد به داخل خانه آمد، صدایش را صاف کرد و گفت: _ببخشید میشه چند لحظه به من گوش کنید؟ همه به ارمیا نگاه کردند. ارمیا لبش را تر کرد: _راستش من باید برم سرکار، کار مهمیه!شرمنده‌ی شما و آیه خانم، به محض اینکه اوضاع رو به راه بشه، برگشتم! صدای اعتراض بلند شد. مسیح اخم کرد و گوشی تلفنش را برداشت و پیامی فرستاد... جوابش را که دید به پهلوی یوسف زد و پیام را نشانش داد، آخر چرا؟! ارمیا مقابل آیه روی زمین زانو زد که آیه خودش را کمی جمع تر کرد. ارمیا چشمانش را با درد بست و گفت: _دارم میرم که اینقدر ناراحت نباشی! هر وقت آماده شدی بهم بگو بیام، حتی اگه بازم سه سال طول بکشه! آیه، بهت زده به ارمیا نگاه کرد، مگر میشود؟! ارمیا بلند شد و به سمت حاج علی رفت او را در آغوش گرفت و گفت: _شرمنده بابا، زنم دستت امانت که برم و بیام؛ من قسم خوردم که اولویت برام کشورم و دینمه، بابا مواظب امانتیم باش حاج علی چندبار به پشت شانه‌ی ارمیا زد و گفت: _برو خیالت راحت! ارمیا رفت؛ زینب گریه کرد... یوسف و مسیح با ابروهای گره کرده دقایقی نشستند و زود بلند شدند و خداحافظی کردند. صدرا کلافه بود. از مسیح شنیده بود که ارمیا خودش، خود را فراخوانده و رفته است. شنیده بود که قرار است فردا با اعزامی‌ها به سوریه برود. کسی که چند روز پیش برگشته است، امروز عقد کرده، خودش را دوباره عازم کرده! میدانست هرچه هست مربوط به آیه است؛ شاید همه میدانستند که ارمیا خودش به خاطر آیه رفته است. این از نگاه گریزان همه پیدا بود. *** چهل روز است که ارمیا رفته است... چهل روز است که زینب با گریه میخوابد... چهل روز است رها سر سنگین شده است... چهل روز است سید مهدی در خوابش می‌آید و با ناراحتی از او رو برمیگرداند و زمزمه میکند: 🕊_منو شرمنده کردی آیه! چهل روز است مسیح و یوسف نیامده‌اند و خبری از ارمیا نیست... چهل روز است که آیه همسر شده و از همسرش خبری نیست... چهل روز است که دلش خوش است که بی‌خبری خوش خبری است... چهل روز است که صدای خنده‌های کودکانه‌ی زینب در خانه نمی‌پیچد؛ چهل روز است که آیه تقاص پس میدهد... تقاص دل شکسته‌ی ارمیایی که یتیم بود و در یتیم‌خانه بزرگ شد و تمام آرزویش داشتن یک خانواده بود. تقاص دل یتیم زینب بود... دل کودکی که پدر میخواست، کودکی که فقط سهمش از پدر یک سنگ قبر بود... چهل روز است که با ترس از خواب میپرد و پدر میخواهد! دلش کمی زندگی میخواست، کمی خواب آرام برای دخترکش... کمی صدای خنده، کمی... صدای زنگ خانه بلند شد. زینب از خواب پرید و صدا زد: _بابا... بابا! قبل از اینکه آیه بلند شود، به سمت آیفون رفت و در را باز کرد و به سمت در خانه رفت و آن را گشود و از پله‌ها به پایین دوید. آیه هیچوقت نفهمید ، که زینب چگونه میفهمد که ارمیا پشت در است؟ شاید همانطور که خودش همیشه میفهمید که سیدمهدی پشت در است! این را فقط خدا میداند... ارمیا با لباس‌های سبزش، با آن کلاه کج روی سرش، با زینبی.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. پدرش می‌گفـت: «فائزه خیلی دوست داشت بیاید مشهد و بنا بر این بود که بعد از سفر کرمان، با خانواده مشرف شویم خدمتِ امام‌رضا علیه‌السلام. شهیدۀ عزیز ما آرزو داشتی که شوی و روزی برای دانش آموزانت از حقیقت‌ها بگویی. و چقدر زود به خواسته‌ات رسیدی. خدا تو را مبعوث کرد تا با شهادتت معلمِ دلها‌ی آزاده شوی. عزیز ما، روز شهادت سردار دلها، چه عارفانه، معلم دلهای ما شدی... سفربخیر جوانی که شدی عاقبت بخیر❤️ شهادتت مبارک. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اذانی به درخواست حاج قاسم» .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌چند راه کار برای کنترل بدون سرکوب کردن غریزه جنسی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شهرِ غریب ، از وطن می‌گویم از حسرت کربلا سخن می‌گویم اما به خدا اگر که زائر بشوم ... در کرب و بلا هم از حسن می‌گویم 💚 💚 ‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🖤نامٺ شروع مبحث زیباے عاشقی سٺ ❤️حا سین و یا و نون الفباے عاشقے سٺ 🖤هرکس کہ عاشقت شده فهمیده سٺ کہ ❤️تنہا فقط حســـــین ، معـناے عاشقے ست .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
,الغربب ❣سلام امام زمانم❣ ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان اللهم عجل لولیک الفرج .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💯 اگه خونواده معتقد نیستن که وقت ازدواج شما رسیده، کار اصلی شما اثبات خودتون به خونواده‌ست. 🔸باید به بعضی از خونواده‌ها حق داد که باور نداشته باشن وقت ازدواج فرزندشون رسیده، چون نوع رفتار فرزند طوریه که نتونسته شایستگی خودش رو اثبات کنه. ✅ جوانان عزیز! اگه می‌خواید پدر و مادر شما رو تو مسئله ازدواج درک کنن، باید توی طول روز، تو مواردی غیر از ازدواج، به اونا ثابت کنید که شما هم درک‌شون می‌کنید. شما گذشت داشته باشید و توی بعضی موارد، خواست‌تون رو رها کنید و خواست اونا رو اجرا کنید تا اونا هم تو مسائل دیگه مثل ازدواج با شما کنار بیان. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
42.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام ۲۹_۱ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃❤️ "ثابت کنید، می‌توانید یک همدم خوب باشید!" 🍃 به همسرتون این اطمینان رو بدید که می‌تونه با شما درد و دل کنه و رازهای خودش رو باهاتون در میون بزاره... 👈 باید بهش ثابت کنید بهترین مأمن اسرار و یا همدرد براش هستید. چون معمولا افراد رازهای دل و درد و دل هاشون رو به نزدیکانی که خیلی دوسشون دارند، میگند. ✅ قدرت عشق رو باور داشته باشید که می‌تونه آدم و زندگیش روبه کلی متحول کنه...! @mojaradan
20.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. دوسـت داشـتنت بهانه‌ ای بود براےِ «زندگـی کردن» و اکنون زندگـی کردن، در حاشیه‌ «دوسـت داشـتنِ» توست...❤️ ‌ @mojaradan