مجردان انقلابی
🚩🏴🚩🏴🚩🏴 السلام علیک یا صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف السلام علیک یا جوادالائمه علیه السلا
۱۴۷۴۲ یا جوادالائمه ادرکنی ختم شد
همگی حاجت روا بشید ان شاالله
https://EitaaBot.ir/counter/jnz7ge
در ختم صلوات شرکت کنید هدیه به امام علی و حضرت فاطمه
وارد لینک شوید تعداد ثبت کنید
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرنوشت عشق هم بر زلف آنها بسته شد💕
🌸سالروز ازدواج امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) مبارک🌸
ان شاء الله بخت گشایی و خوشبختیِ همه مجردا 💍❤️🙏
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من جسم و جان ندانم، من این و آن ندانم
من در جهان ندانم، جز چشم پُر خمارش ...! 💕😌
#مولانا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💎کلیدهای تربیتی
❤️#همسرداری
🔹️#خانم های عزیز 😉
‼️لازم نیست برای دیگران، ویژگیهای اخلاقی شوهرت رو توضیح بدی...!
👈 چون اگر بدیهاش رو بگی؛ با دست خودت شوهرت رو از چشم دیگران میندازی...
👈 اگر هم خوبیهاش رو بگی، باعث حسادت میشه و این خیلی بده!!!
👈 بعد هم واقعا به دیگران چه ربطی داره؟! تازه مگه خواهر و دوست و دخترخالهی و... مشاورِ متخصصن که بتونن کمکت کنن؟!!!
👈🏻 اصلاً یک قانون رو همیشه رعایت کن؛
چیزی از زندگیت که اگر به کسی بگی باعث بشه اون شخص تو دلش بگه «خوش به حالش...» رو
سعی کن هیچوقت نگی.‼️
🍏#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌱نماز دهه اول ذی الحجه🌱
🔅امام باقرعلیه السلام می فرمایند:
هیچگاه نماز دهه اول ذی الحجه را ترک نکنید، و اگر این نماز را بخوانید، در ثواب اعمال حاجیان شریک خواهید بود، هر چند که به حج نرفته باشید.
(سید بن طاووس، الاقبال، ۱۴۱۹ق، ج۲، ص۳۵)
🌴 کیفیت نماز 🌴
نماز دهه اول ذی الحجه در ده شب اول این ماه (از غروب آخرین شب ماه ذیقعده تا شب عید قربان) و بین نماز مغرب و عشاء باید خوانده شود.
🔅این نماز دو رکعت است.
در هر رکعت بعد از تکبیره الاحرام ابتدا سوره حمد
و بعد سوره اخلاص
و سپس باید آیه ۱۴۲ سوره اعراف
(وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ)؛
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_از_دوست_عزیزمان
🔰 بهترین دختر برای ازدواج کیه؟ به کدوم پسر میشه برای ازدواج اعتماد کرد؟
💛شاخص کلیدی برای انتخاب همسر
💢#پناهیان
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 جدال عشق و نَفس🍁 پارت71 خندیدم --نه عشقم حق شما محفوظه. خندید --انشاالله که باشه....... ب
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت 72
اخم کرد
--چی گفتی؟
--همین که شنیدی.
دراز کشیدم رو تخت و شروع کردم گریه کردن.
به قدری حالم بد بود که حس میکردم همون لحظه قراره بمیرم.
با گرمی آغوش مهراب صبرم لبریز شد و برگشتم لباسشو چنگ زدم شروع کردم گریه کردن.
--مائده!
سرمو بلند کردم.
--جانم؟
--اگه تو راضی نباشی نمیرم.
با ذوق گفتم
--پس منم راضی نیستم نرو.
خندید و دماغمو کشید
--شیطون.
همین که چشمام گرم شد آوا از خواب بیدار شد و روز از نو و روزی از نو.
داشتم پوشکشو عوض میکردم که اذان شد.
مهراب رفت نماز بخونه.
همون موقع آمین و آیه ام از خواب بیدار شدن و دیگه نخوابیدن.
مهراب رفت واسه صبححونه حلیم گرفت......
چند روز از شبی که مهراب بهم گفت میخواد بره سوریه میگذشت.
حس میکردم رفتارش مثل قبل نیست.
دیگه نه مثل قبل بهم ابراز علاقه میکرد و نه به بچه ها محل میداد.
میدیدم که از درون ناراحته.
همین که در باز شد دویدم سمت در و لبخند زدم
--سلام عشقم.
خندید
--سلام.
بغلش کردم و گونشو بوسیدم.
--چه خبره انقدر شیطنت میکنی؟
--هیچی دلم واست تنگ شده بود خب!
رفت حموم و وقتی برگشت آوا بغلش بود
--مائده بیا این بچه رو بگیر.
آوارو ازش گرفتم و ناهارو آماده کردم.
سر میز واسش خورشت کشیدم ولی گفت میلی نداره.
کلافه صداش زدم
--مهراب!
--جانم؟
--چیزی شده؟
--چی مثلاً؟
تلخند زدم
--آخه چند روزیه پکری.
--نه نگران نباش.
--مهراب!
--هوم؟
--چرا باهام روراست نیستی؟
خندید
--یعنی چی؟ من که هرچیزی باشه اول به تو میگم.
سرمو انداختم پایین و حرفی نزدم.
بعد از شام بچه ها خیلی زود خوابیدن.
رفتم به گلا ی توی بالکن آب بدم ولی پشت در پاهام سست شد.
باصدای گریه ی مهراب ناخودآگاه گریم گرفت.
دلم طاقت نیاورد.
دل رو باز کردم و از پشت بغلش کردم.
آروم صداش زدم
--مهراب!
--ولم کن مائده.
--چرا گریه می کنی آخه؟
برگشت سمتم و شونه هامو گرفت
--مائده یه چیزی ازت میپرسم روراست جوابمو بده.
--جونم؟
--قول میدی قبول کنی؟
--نه چون میدونم درخواستت چیه و جواب منم همونیه که قبلاً گفتم.
--ولی آخه چرا؟
صدام یکم بالارفت
--تو مثل اینکه یادت رفته ما سه تا بچه داریم؟
دستمو گرفت
--خیلی خب آروم باش تنها دلیلت همینه؟
با گریه دستمو از دستش خارج کردم
--نخیر یکی از دلیلاشم خودمم که عزیزای زندگیمو واسه این جنگ لعنتی فدا کردم.
--به جون تو که میدونی چقدر دوست دارم تا خدا نخواد چیزی نمیشه.
عصبانی جیغ زدم
--خداهم بخواد من نمیزارم.
با سیلی که تو صورتم فرود اومد حرفم قطع شد.
مهراب با اخم گفت
--مگه بهت نمیگم صداتو بیار پایین؟
سریع از بالکن رفتم بیرون و نشستم رو مبل سرمو گذاشتم رو زانوهام شروع کردم گریه کردن.
مهراب اومد بالا سرم.
صدام زد
--مائد...
با جیغ حرفشو قطع کردم
--اسم منو نیار.
بلند شدم رفتم رو تخت دراز کشیدم.
مهراب اومد رو تخت و از پشت بغلم کرد
--درسته قهری ولی جات همینجاس.
جوابشو ندادم و سعی کردم بخوابم.
جای ضرب سیلی رو صورتم گز گز میکرد.....
صبح با ضرب دستای یه نفر از خواب بیدار شدم و دیدم آمین داره رو صورتم ضربه میزنه که بیدارم کنه.
همین که از رو تخت بلند شدم به لبم اشاره کرد
--مامان!
بلند شدم تو آینه دیدم گوشه ی لبم زخم شده.
داشتم زیرلب به مهراب فوش میدادم که اومد تو اتاق
--چته داری منو آباد میکنی؟
جوابشو ندادم و از اتاق رفتم بیرون.
صبححونه آماده کردم و برگشتم تو اتاق.
برسو برداشتم افتادم به جون موهام.
میخواستم موهامو دم اسبی ببندم که مهراب کشمو از دستم کشید
--بزار واست ببافم.
منو نشوند رو پاهاش و شروع کرد موهامو بافتن.
با احساس گرمی لباش رو گردنم قلقلکم شد و سه متر پریدم هوا.
--اوخییی قلقلکت شد؟
دوباره کارشو تکرار کرد و ایندفعه نتونستم تحمل کنم زدم زیر خنده.
انگار که تشویق شده باشه هی ادامه داد.
از بس خندیده بودم نفسم بالا نمیومد.
ملتمس گفتم
--مهراب توروخدا!
رو لبم دست کشید
--بشکنه دستم!
معترض گفتم
--ای بابا گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
رفتم لباسای بچه هارو عوض کردم و خونه رو مرتب کردم و جارو زدم.
داشتم ناهار درست میکردم که مهراب رفت بیرون و با یه شاخه گل برگشت.
خندید
--بفرما خانمم!
گل رو گرفتم
--مرسییی عشقم.
خندید و رفت تو اتاق.
ناهارو آماده کردم و بعد از ناهار رفتیم واسه آیه و آوا گوشواره جدید گرفتیم.
بعد از اون بچه هارو بردیم شهربازی.....
برگشتیم خونه و بچه هارو خوابوندم و داشتم لباسامو عوض میکردم که مهراب رفت لب پنجره شروع کرد سیگار کشیدن.
رفتم سیگارشو ازش گرفتم و اخم کردم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´