eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 بود کارش و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه ها را از بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. صبح که شد پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم . قاضی دستور داد که به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه را پیدا کردند و نه پنبه ها را .  قاضی گفت:به کسی نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. قاضی پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ناگهان یکی از همان دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .  قاضی گفت: همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد. از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند: پنبه دزد، دست به ریشش می کشد . @mojaradan
📔 روزی روزگاری ثروتمندی بود که 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال می‌کرد. مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.‌‌ زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد. واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد، زنی وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش.... در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و هیچ توجهی به او نداشت. روزی مرد مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود و با خود گفت: ‌"من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری بکند. اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " " و مرد را رها کرد. با قلبی که به شدت بود نزد زن سوم رفت و گفت:‌"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم " قلب مرد یخ کرد. مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی در همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،...متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین صدایی او را به خود آورد:"من با تو می‌مانم ، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ و نشاطی برایش باقی نمانده بود .تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم ..." در حقیقت همه ما چهار زن داریم! _زن چهارم ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند. _زن سوم ماست. هر چقدر هم عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد. _زن دوم که و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند. _زن اول که ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم. او توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر قدرت و توانی برایش باقی نمانده است. •┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈• @mojaradan