eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
°|🌹🍃🌹|° 🌹 سفره عقد...💕 اونقد زده بود...😍 که هم به می آورد...☺️ وقتی جاری شد و بله رو گفتم...💑 چرخوندم سمتش...👰 تا بازم اون زیبای😊 ببینم...👀 اما به جای اون لبخند زیبا... شوقی رو دیدم...😂 که با تو چشاش حلقه زده بود... بود که خودمو... ترین زن دنیا دیدم...👸 که شدیم...💞 گرفت💁 و شد به چشام...👁 باورم نمیشد...🙂 بازم پرسیدم:"چرا من…؟" از لبخندای دیوونه کننده😍 تحویلم داد و گفت... "تو من بودی و من قسمت تو..."💕 ❤️ از اون همه خوشبختی... تند می زد و... خدا رو شکر می کردم...🙏 به هدیه عزیزی که بهم داده بود...👨💖 روزی که از عقدمون💍 می گذشت... به هم عادت می کردیم...💏 طوری که حتی... ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم... وقت فکرشو نمی کردم... تا این مهربون و احساساتی باشه...😊😍 به های مختلف و کادو🎁 می گرفت و... می کرد...😉 🕊 @mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۲۳ و ۲۴ _دکتری؟ رها اصلاح کرد: _دکترا دارم. _دکترای چی؟ +روان
+قلب من برای رویا میتپه! _چرا شنیدن اسم احسان عصبانیت کرد؟ +رها الان متاهله! _تو چی؟ تو متاهل نیستی؟ فقط رها متاهله؟ صدرا دستی در موهایش کشید: _من باید برم سرکار؛ رها بلندشو ببرمت خونه، کاردارم. نزدیک خانه بودند که صدرا به حرف آمد: _پس اسمش احسانه؟ رها چشم به جاده دوخته بود که صدای صدرا را شنید: _پس دلیل توجهت به احسان اینه؟ تو رو یاد نامزد سابقت میندازه؟ منو باش فکر میکردم تو چقدر مهربونی! +اشتباه نکن؛ احسان کوچولو خیلی دوست‌داشتنیه! من دوستش دارم، ربطی به اسمش و نامزد سابقم نداره. از لحظه‌ای که اسمت رفت تو شناسنامه‌ی من، یک لحظه هم خطا نکردم... چه تو ، چه تو . صدرا نفس عمیقی کشید و آرام شد. رها خیانت نکرده بود؛ اما خودش چه؟ خودش چندبار خیانت کرده بود؟ چندبار به دختری که محرمش نبود گفته بود دوستت دارم؟ چندبار برای شادی او زنش را انکار کرده بود؟ حالا زنی را متهم کرده بود که خیانت در ذاتش نبود، زنی که تمام اجبارها را پذیرفته بود، زنی که هنوز هم نمیدانست چرا همسرش شده. تا رسیدن به خانه سکوت کردند. سکوتی که باعث به خواب رفتن رها شد. چقدر این دختر را خسته کرده‌اند؟ در کلینیک قبل از دیدن او، چقدر محکم بود، مثل رویا محکم ایستاده بود و صحبت میکرد. نگاهش که خیره چشمانش شده بود،.... نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´