eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. و جلوی آن ها یک قرآن مجید و از پول گذاشت و هنگامی که از شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که آن گذاشته شده است. اول از شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه بکشد جواب داد: دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و را انتخاب کرد. بعداً از که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد. گفت اختیار کن؟ کشاورز گفت: من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی# فعلا مال را انتخاب می‌کنم. بعد از آن سوال از بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید؟ پس آشپز گفت: من را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرآن ندارم بنابر این را بر می گزینم. و در سری آخر از که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. پس آن پسر جواب داد: من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از الله سبحانه و تعالی از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل شیرین تر است. قرآن را گرفت و بعد از این‌که را گشود در آن کیسه دید در اولین کیسه مبلغی برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به این مرد غنی را وارث می‌شود. پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی نسبت به الله خوب باشد پس الله او را نمی کند. پس گمان شما به پروردگار جهانیان چگونه است. 🆔 @mojaradan
📚 👈 بنده است یا آزاد؟؟ ساز و آواز بلند بود. هركس كه از نزدیك آن خانه می گذشت، می توانست بزند كه در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و می گساری پهن بود و «می» بود كه پیاپی نوشیده می شد. خدمتكار درون خانه را جاروب زده و خاكروبه ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در كناری بریزد. در همین لحظه كه آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانی اش از های طولانی حكایت می كرد از آنجا می گذشت. از آن كنیزك پرسید: « این خانه بنده است یا آزاد؟». آزادمعلوم است كه آزاد است. اگر بنده می بود صاحب و مالك و خداوندگار خویش را می داشت و این را پهن نمی كرد. ردوبدل شدن این سخنان بین كنیزك و آن مرد موجب شد كه كنیزك زیادتری در بیرون خانه بكند. هنگامی كه به خانه برگشت پرسید: «چرا این قدر دیگر آمدی؟».كنیزك ماجرا را تعریف كرد و گفت: «مردی با چنین و هیئت می گذشت و چنان پرسشی كرد و من چنین پاسخی دادم.» شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختیار خود پروا می كرد) مثل بر قلبش نشست. بی اختیار از جا جست و به خود مهلت پوشیدن نداد. با پای برهنه به دنبال گوینده ی سخن رفت. تا خود را به صاحب سخن كه جز امام هفتم موسی بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز كه با @پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود كفش به پا نكرد. او كه تا آن روز به « حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پابرهنه» یافت و به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت. تا بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گناه نگشت. تا آن روز در سلك اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلك پرهیزكار و خداپرست درآمد. 📗 ، ج 1 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری 🆔 @mojaradan
💕 ملانصرالدین و خرید کفش ملانصرالدین برای کفش نو راهی شهر شد. در راسته کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد؛ اما هیچ کدام را میلش نیافت. هر کدام را که می پوشید بر آن وارد می کرد! بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا شده بود و فرشنده با صبر و حوصله هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش می شد که ناگهان متوجه یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. دید کفش ها اندازه پایش هستند، چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس کرد. بالاخره خود را گرفت، می دانست که باید این کفشها را بخرد. از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟! فروشنده جواب داد: این ها، قیمتی ندارند! ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است؟! مرا می کنی؟! فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا ندارند؛ چون کفش های است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی...! این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست...! "همیشه نگاه مان به بیرون است! ایده آل ها و# زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم...! و آرامش را از دیگران می خواهیم، فکر می کنیم همسایه غاز است...!" 🍃🍃🍃 @mojaradan
يک معروف در مجلسي که دوصد نفر در آن حضور داشتند، دلار را از جيبش بيرون آورد💵 و پرسيد: چه مايل است اين پول را داشته باشد؟   دست همه بالا رفت.☝️🏻سخنران گفت: بسيار خوب، من اين پول را به يکي از شما خواهم داد ولي قبل از آن ميخواهم کاري بکنم.    و سپس در برابر نگاه‏هاي متعجب، پول را طور که توانست با دست خود مالید تا که پول دیگه کهنه شده بود و باز پرسيد: چه کسي هنوز مايل است اين پول را داشته باشد؟   و باز حاضرين بالا رفت.    اين بار مرد، این پول کهنه شده را به انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با خود آنرا روي زمين کشيد. بعد پول را برداشت و پرسيد: خوب، حالا چه کسي حاضر است صاحب اين اسکناس شود؟🤔 و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با اين که من سر این پول آوردم، از ارزش این پول چيزي کم نشد و همه شما آن هستيد.😊  و ادامه داد: در واقعي هم همين‏طور است، ما در بسياري موارد با که ميگيريم يا با مشکلاتي که رو به‏ رو ميشويم، ميشويم🍂، خاک‏آلود ميشويم🍁 و احساس ميکنيم که ديگر نداريم🥀، ولي اينگونه نيست و صرف‏ نظر از اينکه چه بلايي سرمان آمده است، ارزش خود را از دست نميدهيم و هنوز هم براي افرادي که دارند، با ارزشي هستيم💚. @mojaradan