مجردان انقلابی
#رهایی_از_رابطه_حرام #قسمت_یازدهم ⭕️ یکی از مسائلی که در این گونه رابطه ها وجود داره وعده هایی هس
#رهایی_از_رابطه_حرام
#قسمت_دوازدهم
⭕️ حالا چرا در برخی موارد وابستگی شدیدی بین دختر و پسر شکل میگیره؟ آیا این وابستگی شدید به خاطر عشق بین اون دو نفر هست؟
🔶 برای رسیدن به جواب دقیق این سوال باید یه مقدار به طبع و مزاج انسان ها پرداخت:
🔹 همونطور که میدونید داخل مهم ترین ماده حیاتی انسان یعنی خون، 4 خلط وجود داره: دم، بلغم، سودا، صفرا
🔶 به طور کلی این 4 خلط باید با یک نسبت مشخصی داخل خون باشن و اگه کم و زیاد بشن انسان دچار غلبه های مزاجی میشه. ضمن اینکه هر کسی بنا به خلقت خودش طبع مخصوص به خودش رو داره که خصوصیات اخلاقی اون فرد رو میسازه.👌🏻
در ارتباط با مبحث خودمون معمولا هر طبعی خصوصیات خودش رو خواهد داشت که سعی میکنیم به طور اجمالی بررسی کنیم.
💢 مثلا کسانی که #دموی هستند به طور معمول احساسات عاشقانه و عرفانی خاصی دارند و اگه خودشون رو کنترل نکنند کمی تنوع طلب هستند. یعنی دوست دارند با چند نفر جنس مخالف ارتباط داشته باشند.
معمولا بین دو فرد دموی رابطه عاطفی شدیدی شکل خواهد گرفت که میتونه باعث استحکام روابط بشه.
#پابگاه_اجتماعی_مجردان_انقلایی
——🌀⃟————
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت بیست و نهم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 فصل دوم💞 با ریختن یه سطل آب یخ از اغما بیرون اومدم.
#داستان_شب
⚜قسمت سی ⚜
بهشتِ عمران 🌾
سرمو آوردم بالا و بابا رو با پاهای لرزون جلوی در دیدم
این مرد تموم زندگی من بود ولی الان قد یه گنجشکی که تو چنگ یه عقاب افتاده بود ترسیده بودش
تا چشمش بهم افتاد بلند گفت :عمران بابا؟ چیکار کردن باهات؟
و خواست به سمتم بیاد که یاسر از گوشه اُوِر کُتِ کهنش گرفت و مانعش شد
_بهت گفته بودم منم بلدم مثه خودت رفتار کنم
چشامم و که واسه بابا دو دو میزد و برگردوندم سمت آقا و با نفرت بهش خیره شدم و گفتم :اون کلیه اش دیالیزیه! میفهمی؟ استرس سمه واسش
فندکش و روشن کرد و دوباره یه سیگار آتیش کرد
و دودش و محکم توی صورتم پرت کرد و گفت :گفتم که بنال کجا بردی دختر و! شاید اونموقع از جون دوتاییتون گذشتم
کلافه دستی به ریشم کشیدم و گفتم:نمیدونم الان کجاست، ولله نمیدونم
انگار عصبی شد که توی یه حرکت ازجاش به شدت بلند شد، طوریکه صندلیش به عقب پرت شد
از یقه پیراهنم گرفت و بلندم کرد و گفت :که نمیدونی ها؟
مرتیکه دست دختر منو گرفتی بردی، فراریش دادی، سرگردون کوچه خیابونا کزدیش بعد میگی نمیدونی؟
به سرفه افتاده بودم اما واقعا نمیشد کاری کنم
بریده بریده گفتم :اگ نگرانش بودی، بدبختش نمیکردی، اگه بابای خوبی بودی نمیفروختیش
خفه شوی بلندی گفت و محکم زد به گوشم
طوریکه پرت زمین شدم
دیوانه!
دیوانهههه
صدای فریاد دیوانه گفتن بابا سالن و پر کرده بود
از لای چشمام میدیدم که روبه روش وایستاده و محکم میزنه به قفسه سینه آقا و میگه :یک عمر با تحقیر و خفت توی این زندونت کار کردم، یک عمر زخمی که به بهشته و پدرش زدی و ندید گرفتم اما دیگه بسه، دیگه ظلم و زور گویی هات بسع
اون دختر اصلا دختر تو نیست!
بگو سر چه حسابی سنگشو به سینه ات میزنی؟
نفسم بند موند!
دخترش نیست؟
پس دختره کیه؟
آقا بابا رو هل داد و رفت پشت پنجره
انگار یاد یک سری اتفاقات افتاده بود که حالش بهم ریخته بود!
یاسر هم انگار از ماجرا بیخبر بود که آروم گفت :دخترش نیست؟
و بعد خندید و گفت :خوب معلومه اون نَنَش یکی دیگه اس!
بابام برگشت طرفش و با پوزخند گفت :دختر کسیه که آقات به زور جاشو گرفته..!
ادامه دارد...
رمز آلود!
#پابگاه_اجتماعی_مجردان_انقلایی
@mojaradan
#السلام_ایها_غریب
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای آخـرین ترانه و ای آخرین بــهار
باز آ که بیحضور تو تلخ است روزگار
مولای سبزپوش من، ای منجیِ بزرگ
تعجیل کن که تاب ندارم در انتظار
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
#پابگاه_اجتماعی_مجردان_انقلایی
@mojaradan