🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت110
سلام داداش ، خوبی چه خبرا ؟
-سلامت باشی
-کجای امیر ؟ باید ببینمت
-الان نمیتونم گیرم
می ترسیدم برم و دریا از خونه بیرون بیاد
-نمیشه باید همین الان ببینمت خیلی مهمه
-خوب بگو دیگه گیرم جون محمد نمیتونم بیام
-آخه میخواستم کنارت باشم اینطور بگم...
-ده بگو دیگه جون به لب شدم اتفاقی افتاده
-اتفاق نمیدونم یعنی در مورد خانم مجده
با نگرانی گفتم:
-دریا ؟چی شده بگو جون بده دیگه کشتیم
-راستش علی رو هر کاری کردیم بیخیال نشد، چند بار دیگه سراغ مادر خانم مجد رفته ....
-غلط کرده پسره ...
-گوش بده امیر غلط کردن یا نکردن علی مهم نیست
مهم اینه که هر بار خانم مجد علی رو به خاطر جواب رد دخترش رد کرده ولی دیروز قبول کرده که با دریا خانم بره بیرون و حرف بزنن
نابود شده گفتم:
-چ..چی ..میگی محمد ؟
بره با دریای من حرف بزنه پس تو اونجا چه کاره بودی؟
چکار کنم امیر این پسره هر کاری کردم به حرفم گوش نمیده میگه دوسش دارم
بلند داد کشیدم:
-غلط کرده لعنتی غلط کرده ...
تو چرا این رو به زبونت میاری ،
الان دریا داره با من لج میکنه از لج من قبول کرده تورو خدا نزار علی بره بیچاره میشم
-مگه چی شده پسر ؟
-مفصله فقط نزار بره الان دریا از لج من هرکاری میکنه
-ببینم چکار می کنم ولی میدونم کاری از دستم بر نمیاد چند روزه همش درگیری داریم الانم که کلا باهام حرف نمیزنه
-کی؟...میخواد بره ببینتش
-راستش ....امروز تا دوسه ساعت دیگه
-امروز میخواد بره بعد تو الان به من میگی آره؟
-جون امیر منم تازه از مامان شنیدم :
داغونتر از قبل قطع کردم نمیدونستم باید چکار کنم
دیونه شده بودم نکنه اصلا خونه خودشون نباشه من الکی اینجا موندم
اگه جای دیگه باشه موقعه رفتن نبینمش چکار کنم توی همین فکر بودم که در ورودی آپارتمان باز شد
و مادر دریا بیرون اومد کمی بعد از رفتن مادرش با تصمیم آنی دم خونشون رفتم و زنگ زدم ،
در با تیکی باز شد و صداش توی گوشم نشست :
نویسنده : آذر_دالوند
#ادامه_دارد
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁