eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁 سلام کرد: -سلام خانم ، دکتر مجد نیومدن ؟ هول شدم اسمم رو گفت یعنی می شناسه ؟نه بابا از کجا بشناسه منکه اسم کوچیک م ثبت نشده این همه آدم فامیلشون مجده -خودم هستم در خدمتم -ببخشید نمیدونستم،میخواستم وضعیت عمومی بیمار رو بدونم -بله...از لحاظ عمومی مشکلی ندارن ضریب ه وشیش ون هم خوبه دکتر کشکولی علت کما رو شوک عصبی یا ترس تشخیص دادن پرونده رو سمتش گرفتم : - اینم پرونده پزشکیشون -ممنون دستش که برای گرفتن پرونده جلو اومد خاط ر ه گرفتن دستش توی ذهم زنده شد و لبخندی روی لبم نشست ،خوبه که ماسک دارم و لبخندم رو نمی بینه بعد از مکث کوتاهی پرونده رو گرفت و مشغول بررسی شد منم گوشه ای ایسادم تا کارش تموم بشه تمام وقت با دل و نگاهم در جدال بودم تا نگاه م سمتش نره وقتی برای گرفتن پرونده دستم رو سمتش گرفتم بازم متوجه مکث چند لحظه ایش شدم با بی خیالی شونه ای بالا انداختم و بعد از انجام کارها از اتاق خارج شدم: -خدا رو شکر امروز به خیر گذشت **** از زبان امیر علی امروز باید برای دیدن بیماری که یکماه توی کماست به بیمارستان میرفتم وقتی سراغ پروند بیمار رو گرفتم گفتن که پرونده دست پزشک عمومیه بخشه و کارههای عمومی بیمار با خانم دکتر مجده اسم مجد برام آشنا بود ولی با خودم گفتم : بیخیال توی این کشور مجد زیاده اینم یکیش حتما که نباید اون مجد باشه -بلا به دور خدا هم نکنه اون باشه به سر پرستار بخش گفتم که باید مجد رو ببینم -بله دکتر بزارید الانم میگم بیان -تا شما خبرشون می کنید منم سری به بقیه بیمارا میزنم لطفا بگید توی اتاق منتظر باشن تا برسم خدمتشون -بله چشم -ممنون بعد از سرکشی به بقیه بیمارا به سمت اتاق صد و دو رفتم جواب سلام دختر چادری که توی اتاق بود رو دادم و سراغ دکتر مجد رو گرفتم که گفت خودم هستم خیالم راحت شد که اون مجد نیست بعد از اینکه اوضاع بیمار رو توضیح داد پرونده رو سمتم گرفت چشمم به تسبیح فیروزه دور دستش افتا چقدر آشنا بود از خودم پرسیدم - یعنی این همون تسبیح منه؟ - نه بابا دیونه شدی تسبیح تو چرا باید دست این خانم باشه ؟ بیخیال افکارم شدم و پرونده رو گرفتم بعد مطالعه وقتی خواستم پس بدم دوباره چشمم به تسبیح افتاد درست تسبیح فیروزه زیاده ولی مگه چندتا تسبیح فیروزه هست که نگین کوچیک انگشتر پدر من به ریشه هاش وصل باشه؟ با فکری درگیر از اتاق خارج شدم * از زبان دریا عقلم سدی از تمام لحظه های خورد شدن و نادیده گرفتن جلوی دل بیقرارم کشیده بود و همین سدها باعث شده بود بعد از گذشت یکماه هنوزم به امیرعلی نگاه نکنم حتی وقتهای که کنارم بود و صداش آتیش به دل بیچارم می کشید همه چی خوب پیش می رفت و من برا ی پنهان کردن خودم موفق بودم تا روزی که دکتر خوشنام دوست امیر علی و البته معاون رییس بیمارستان من ر و به دفترش احضار کرد با تقه ای وارد اتاق شدم: -سلام دکتر کارم داشتید -بله بفرمایید بشینید جلوش نشستم شروع کرد به صحبت: -راستش خانم مجد آقای فراهانی یه درخواستی از شما داشتن ولی روشون نشد شخص ا به شما بگن اینه که از من خواستن بهتون بگم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁