eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁 بیخیال تفکراتی که می رفت تا به ذهنم هجوم بیاره گفتم: -بله دکتر درخدمتم خیره انشاللهء - انشالله که خیر باشه ،راستش رییس بیمارستان تصمیم داره آقای فراهانی رو برای یه سری تحقیقات به ماموریت بفرستن ولی متاسفانه مادر بزرگ ایشون بیمار هستن و بنا به دلایلی حاضر ن یستن به بیمارستان اتنقالشون بدن ، آقای فراهانی هم که نمیتونن به این ماموریت نرن برای همین از بنده خواستن تا یکی از دکتر ها رو بفرستم برای رسیدگی از مادر بزرگش منم شما رو پیشنهاد دادم که روشون نشد ب هتون بگن -ولی دکتر پس کار خودم چی میشه ؟ -مشکلی نیست من خودم یا یکی دیگه از دکترها می تونیم کارای شما رو انجام بدیم البته همیشگی هم که نیست فقط به مدت یک هفته روزی یکبار به ایشون سر بزنید فکر نکنم کلا دو ساعتم وقتتون گرفته بشه البته اینم بگم اختیار با خودتونه می تونید رد کنید ما با کسی دیگه هماهنگ می کنیم -اگه اجازه بدید من یه فکری بکنم اگه تونستم تا غروب بهتون خبر میدم -ممنون خانم مجد حالا اینو کجای دلم بزارم ، عقل و دلم در جدل بودن عقلم می گفت این کار رو نکن این کار نزدیکترت می کنه به امیر علی ولی دلم می گفت خوب بشه مگه چی میشه امیر علی که اینجا نیست ، فقط یه سرک کشیدن کوچولو تو زندگیشه هوووم چیزی نمیشه آخرشم وسوسه هاس دلم کار خودش رو کرد و من درخواست دکتر خوشنام رو پذیرفتم و برای هماهنگ کردن برنامه به اتاق امیر علی رفتم، مثل تمام این مدت ماسکم رو روی صورتم ثابت کردم و تقه ای به در زدم: -بفرمایید -سلام دکتر ، مجد هستم بلند شد و گفت: -بفرمایید -ممنون اگه لطف کنید برنامتون رو با من هماهنگ کنید ممنون میشم -ولی اینطور که درست نیست لطفا بشینید روی صندی نزدیک میزش نشستم و چشم ام رو به میز جلوش دوختم: -من منتظرم دکتر بفرماید - ممنونم از شما واقعا نم یدونم چطور از شما تشکر کنم، راستش مادر بزرگم به خاطر بیماری ریه ای که دارن می ترسم به بیمارستان انتقالشون بدم، ب ا لا خره محیط بیمارستان احتمالش هست آ لودگی های داشته باشه و ریش دچار عفونت بشه اینه که مزاحم شما شدم - مزاحمتی نیست دکتر ب ا لاخره ما هم وظیفه ای داریم ،الان مشکلشون چیه؟ -راستش معدشون چند وقت پیش خونریزی داشتنه و دکتر شون گفتن تا مدتی باید تحت نظر باشن من خودم همه چی رو اوکی کردم فقط شما لطف کنید روزی یک بار برای چک کردنه اوضاعشون یه سر تا خونه ما برید -بله حتما مشکلی نیست یک دسته کلید سمتم گرفت: - اینم کلید های خونه کسی خونه نیست فقط مادر بزرگم و خانم ی که کارهای مادر بزرگ رو انجام میدن اونجا هستن می تونید کاملا راحت باشید خودم هم به مدت یک هفته تهران نیستم کلیدا رو ازش گرفتم و بلند شدم -بله حتما سر میزنم شما نگران نباشید ، الانم اگه کاری نیست بنده مرخص بشم -نه عرضی نیست فقط با کلافگی دستی به موهاش کشید و گفت: -میشه شماره شمارو داشته باشم برای خبر گرفتن ؟ به کلافگیش لبخندی زدم چقدر سختشه یه شماره از همکارش بگیره طفلی توی دلم خندیدم به این حالتش به خودم تشر زدم: - خنده نداره دریا یادت رفته عاشق همین خاص بودنش شدی ؟ بیخیال جنگ درونم شدم و شمارم رو براش گفتم ، با گوشی خودش به گوشی من زنگ زد تا شمارش رو داشته باشم برای مواقع ضروری بعد گرفتن آدرس از اتاق خارج شد م قرار شد از فردا برای سر زدن به مادر بزرگش برم و بی صبرانه منتظر بودم تا یه فضولی حسابی از زندگی امیر علی بیچاره بکنم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁