مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ پارت53 بله که نبایدم تکرار کنی مگه دیروز ندیدی حالش رو قشنگ معلومه اگه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت54
از زبان امیر علی
توی اتاقم نشسته بودم و به رفتار مجد فکر می کردم با کسی که میشناختم خیلی فرق کرده انگار کلا عوض شده وقتی با من حرف میزد حتی لحظه ای هم به من نگاه نکرد بازم جملش از ذهنم گذشت
-هر کس دیگه ای هم جای شما بود همین کار رو می کردم
-یعنی واقعا دیگه براش با دیگران فرقی ندارم؟؟
کلافه سری تکون دادم اصلا من چرا دارم به این چیزا فکر می کنم معلومه که فرقی ندارم منکه همون موقعه گفتم این یه حس زود گذر و بچگانه است
- ولی پس اون تسبیح چی میگه ؟
وای بی خیال پسر کلید کردی رو اون تسبیح شاید اونم مثل تو خوشش از این تسبیح اومده دلیل نمیشه چون تسبیح تو دستشه عاشقت باشه
بیخیال افکارم شدم و به کارم ادامه دادم نباید به این افکار اجازه پیشروی بیشتری بدم دارن زیادی پیش میرن
صبح بعد از تحویل شیفت بیمارستان رو برای رفتن به خونه ترک کردم وقتی به پارکینگ رسیدم متوجه مجد و دوستش شدم که داشتن به سمت پارکینگ می اومدن با دیدنم بازم نگاهش رو به زمین دوخت و بعد از دادن یه سلام از کنارم گذشت ، سوار ماشین شدن و رفتن !!!
ولی من همچنان متعجب از برخورد سرد مجد سر جام خشکم زده بود طوری رفتار می کرد انگار اصلا من رو نمیشناسه
- حالا مگه چی شده؟ بهتر اصلا اینطوری برا منم بهتره دلم نمیخواد اتفاقات گذشته دوباره تکرار بشه
با این فکر بیخیال مجد و رفتارش شدم
خودم رو به خونه رسوندم از خستگی هلاک بودم آروم وارد خونه شدم تا مزحم خواب بی بی و رقیه خانم نشم،با همون لباسا خودم رو روی تخت پرت کردم به حدی خسته بودم که نفهمیدم کی به خواب رفتم
نزدیک ظهر با صدای بی بی بیدار شدم:
-امیر پسرم بیدار شو نزدیکه اذان ظهر بگن
غلطی زدم و کش و قوسی به بدنم دادم:
-سلام بی بی
-سلام عزیزم کی اومدی متوجه نشدم
-صبح زود اومدم خواب بودید بیدارتون نکردم
-پاشو بیا نماز بخون که کلی کار داریم
-خیره عزیز خبریه
-حالا تو بیا
-باشه الان میام
بعد از خوندن نماز کنار بی بی نشستم:
-جانم بی بی به گوشم
- جانت سلامت خواستم ببینم برنامت برا محرم چیه
-محرم؟
-انگار هواست نیست یک هفته دیگه محرم شروع میشه
محکم به پیشونیم کوبیدم:
-اصلا هواسم نیست چرا زودتر نگفتید بی بی ؟
-گفتم حتما خودت یادته
-نه بی بی اینقد مشغول بیمارستان و مطب بودم متوجه نشدم چند روز مونده ولی شما اصلا نگران نباش رو چشمم همه کارا رو اوکی می کنم
نگران نیستم پسرم میدونم آقا خودش کمک می کنه همه چی جور بشه
دستش رو بوسیدم و گفتم:
-کاملا درست می فرمای بانو ، حالا امر بفرما از کجا شروع کنم؟
نویسنده : آذر_دانود
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁