eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🎁 میخواستم بدونم که بهم اعتماد داره میخواستم تاییدش رو برای اعتماد به قولم داشته باشم گوشی روی سینم لرزید تند صفحش رو باز کردم خودش بود بالاخره بعده بیست دقیقه پیام داده بود: -ممنون رو قولتون حساب میکنم آرامش به دلم برگشت خدارو شکری گفتم و چشمهام رو برای خوابیدن روی هم گذاشتم ولی خبری از خواب نبود چند ساعت بعد با حسین تماس گرفتم و خبر دادم که دریا قبول کرده ، قرار شد فردا برای خوندن صیغه و دیدن خونه و یه سری توضیحات بریم به بیمارستان که رسیدم مستقیم سراغ دریا رفتم تقه ای به در اتاقش زدم و با گفتن یه با اجازه وارد اتاقش شدم: -سلام اجازه هست؟ صدای گرفتش توجهم رو جلب کرد: - سلام بفرمائید به صورتش خیره شدم انگار گرفته بود وقتی دید مکثم طولانی شده چشم از میز جلوی روش گرفت نگاهمون به هم گره خورد نگاهم بین مردمک چشماش دو دو میزد چشماش قرمز بود و متورم ، ظاهرا از بی خوابی یا گریه قرمز شده بود هنوز نگاه ازش نگرفته بودم که اشک به چشماش نشست احساس کردم قلبم تیر کشید نفس عمیقی کشیدم و نگاه ازش گرفتم : -خانم مجد اتفاقی افتاده؟ - نه..نه..چیزی نیست -ولی انگار حالتون خوب نیست - آروم گفت خوبم صدای آروم و مظلومش آتیش به دلم کشید ، یعنی داره اذیت میشه ؟ یعنی اینقدر از با من بودن در عذابه ناخوداگاه فکرم رو به زبون آوردم: -از اینکه میخواید با من زندگی کنید ناراحتید ؟ اگه اینقد عذابتون میده چرا قبول کردید منکه گفتم اختیار با خودتونه انگار دسپاچه شد: -نه ...نه فقط کمی ذهنم مشغوله -به خودتون نگاه کردین این قیافه داغون بیشتر از یه ذهن مشغولی نشون میده -این حال و روزم ربطی به موضوع عملیات نداره -پس چیه؟ چشماش رو بست به دستش که روی میز مشت شده بود نگاه کردم تسیبحم توی انگشتاش داشت فشرده میشد دلم لرزید و از ذهنم گذشت : - چته عزیز من ؟ چی داره عذابت میده ؟ چرا به من نمیگی ؟ -چیزی نیست بین منو مادرمه به این موضوع ربطی نداره نفسی گرفتم و گفتم : نویسنده : آذر_دالوند ادامه_دارد @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁