🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت99
ممنون خانم
لبخندی به روش زدم و سعی کردم به چشماش نگاه نکنم فهمید معذبم ،
پلکاش رو روی هم گذاشت ، به محض بسته شدن چشم اش به صورتش خیره شدم قلبم با بی تابی به قفسه سینم ضربه میزد تا حالا اینقدر بهش نزدیک نشده بودم ،
حس شیرینی تمام وجودم رو گرفته بود
ابروهاش توی هم کشیده شد و شروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش دیگه کنترلم دست دلم بود
دستم روی دستش نشست و از روی پیشونیش کنارش زدم و خودم شروع کردم به ماساژدادن کناره های پیشونیش
دوباه نگاه پر ستارش رو توی نگاهم دوخت آروم لب زد:
-ممنون
لبم رو به دندوم گرفتم و چیزی نگفتم دوباره پلکاش رو روی هم گذاشت
****
از زبان امیر علی
سعی کردم از حس خوبی که از گرمای دستاش روی پیشونیم داشتم رو نادیده بگیرم
معلوم بود از نگاه کردنم معذبه به همین خاطر چشمام رو بستم تا راحت باشه به اندازه کافی پروی کرده بودم
همین که الان سرم روی پاهاش بود یعنی خیلی پروام دیگه
-بیخیال پسر زنمه اصلا دوس دارم
-البته زن صوری
-نمیزارم ازم جدا بشه من تحمل دوری از این دختر رو ندارم
با حس کردن دستاش بین موهام آرامش عجیبی به قلبم سرازیر شد خیلی دوس داشتم چشمام رو باز کنم اما می ترسیدم دست از کارش بکشه
وارد خلسه شیرینی شده بودم و نمیدونم چه وقت به خواب رفتم
نویسنده : آذر_دالوند
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁