مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• #آقایطلبه_و_خانمخبرنگار #پارت_سی محمدجواد رفت... دیگه بعد اون هیچی یادم نیست... چی خ
••|🌼💛|••
#آقایطلبه_و_خانمخبرنگار
#پارت_سی_یک
...با خانواده خدمت میرسیم... مراقب خودتون باشید... یاعلی
آخ قبلم.... نه یعنی منظورم بعدم.... نه نه نه قلبمو میگم.
خدایا من کیم اینجا کجاست.
خدایا درست شنیدم....
خدایا باورم نمیشه.... یعنی ممکنه درست شنیده باشم....
مهدیه صورت اشک آلودمو که دید دویید طرفم.
مندل:وای چیشده؟؟؟؟
_مهدیه... محمدجوادم.... محمدجوادم....
مندل: آروم باش آبجی بگو چیشده
خودمو تو بغلش انداختم و با گریه براش تعریف کردم هرچی رو شنیده بودم و برام عین معجزه بود....
امام رضا ممنونم....
از هواپیما پیاده شدیم و بعد گرفتن چمدونامون به سالن انتظار رفتیم.
با دیدن مامان اینا به سمتشون دوییدم اول مامانو بغل کردم بعد بابا بعد علی و آخرین نفر فاطمه رو... توی بغلش اشکام ریخت. فاطمه با ترس گفت : چیشده.
_میخواد با خانوادش بیاد کرمان
خواستگاری.
فاطی : چ؟؟؟؟؟
_بریم خونه برات تعریف میکنم
سوار ماشین شدیم تا بریم خونه.
علی: آبجی مشهد بهت ساخته هااااا تا قبل سفر عین مِیِت افتاده بودی حرف نمیزدی نه از الان که از چشات داره شادی میباره.
فاطی: رفته پیش امام رضا توقع داری حالش خوب نباشه.
علی: چی بگم والا.
وقتی رسیدیم خونه فاطمه منو کشید توی اتاق و مشتاقانه خواست براش تعریف منم براش گفتم از هر اتفاقی که افتاده...از درخواستم از امام رضا... از دیدن چند دقیقه ایش توی مجتمع آرمان... حال خراب چهار روزم.... و زنگ زنش توی فرودگاه و حرفاش...
_فاطمه باور کنم...؟
فاطی: دیوونه اون طلبه اس نمیتونه که بگه من دوست دارم... گفته با خانواده خدمت میرسیم دیگه.
_وای حالا معلوم نیست کی بیان.
فاطی: عجله نکن میان.
_وای راستی شماره منو از کجا آورده بود.
فاطی: عه راس میگی ها نمیدونم بعدا از خودش بپرس.
💛•••|↫ #رمآن
@mojaradan