🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🎁#پـــــارتهدیه❣🎁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت88
لازم نیست زحمت بکشید با ماشین خودم میام
-نه زحمتی نیست ، ماشین هم یکی برا دوتامون بسه دیگه لازم نیست تو بیاری
-باشه
بعد از خوردن ناهار برای استراحت که به اتاقم رفتم برگه صیغه نامه رو از جیبم درآوردم و یه بار دیگه نگاهش کردم باورم نمیشد :
-یعنی الان دریا زن منه ؟
دلم غرق شادی شد و روی اسم دریا بوسه ای نشوندم
-خدایا حواست بهم باشه کمکم کن دلش رو به دست بیارم
غروب با برداشتن چمدونم و خدا حافظی از بی بی و رقیه خانم خونه رو ترک کردم
جلوی خونه دریا از ماشین پیاده شدم
و بعد از تکیه دادن به در ماشین چشم به در دوختم تا دریا بیاد تقریبا بیست دقیقه بعد با چمدونش از در خارج شد برای گرفتن چمدونش جلو رفتم:
-سلام خیلی منتظر موندی ؟
خوشحال از فعل مفردی که استفاده کرد لبخندی زدمو بدون برداشتن نگاهم از صورتش گفتم
ای اگه به بیست دقیقه خیلی نگن نه چیزی نیست منتظرم
با شرم خندید و گفت:
-ببخشید یه کم کارم طول کشید
-فدای سرت بشین بریم
نیم ساعت بعد توی خونه بودیم ، من صبح توجه نکرده بودم حق با دریا بود یه گرد گیری مفصل می خواست :
-دریا خانم شما کدوم اتاق رو میخوای ؟
-فرقی نداره دوتا مثل هم هستن هر کدومو میخوای بردار
-باشه پس من برم لباس عوض کنم و شروع کنم به تمیزی توام برو استراحت کن امروز فکر کنم از خستگی هلاک شدی
-لبخندی زد و گفت:
-من تو این وضعیت خوابم نمیبره بهتره باهم تمیز کنیم تا زود تموم بشه
-خسته نیستی
-راستش چرا ولی چاره ای نیست در عوض فردا بیمارستان نیستم و حسابی می خوابم
-باشه هر طور راحتی
لباسم رو با تیشرت طوسی و شلوار ورزشی مشکی عوض کردم و از اتاق خارج شدم
چرخی توی خونه زدم
نویسنده : آذر_دالوند
#ادامه_دارد
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁