#داستان
قسمت چهل و نهم
روز اول آموزشی الحق و الانصاف شیره وجودمون رو کشیدن بیرون. اونقدر روی زمین سینه خیز مون کرد این آقا اسماعیل که رمقی برای راه رفتن نداشتیم. هممون خیال میکردیم که میریم یه جا میشینیم و خشاب پر کردن و گلنگدن کشیدن یاد میگیریم اما میدون اینجا زمین تا آسمون فرق داشت.
خسته و کوفته به خونه رفتم و به محض باز شدن در سیما رو توی حیاط دیدم که داشت لی لی بازی میکرد
تا منو دید سلام بلند و بالایی کرد و اومد طرفم
_سلام دایی
+سلام دایی جون، خوبی؟
_آره دایی، تو چطوری؟
+هی بد نیستم کی خونه است؟
_فقط من، عزیز و مامانم رفتن درمونگاه آمپول مامان و بزنن
+بپر یه چایی بریز برام دایی که خسته ام
_چشم
سیما که رفت روی تخت ولو شدم و به فکر فرو رفتم. تصمیم داشتم هرطور که شده ببینمش. میخاستم قبل رفتنم که یه هفته دیگه است ببینمش. دلم میخاست بدونم ته دلش از من راضیه که اگه خدا مهرش گل کرد و شهادت و نصیب من کرد سبک بال برم.
سیما با یه لیوان چای کنارم نشست. دستمو زیر سرم گذاشتم و بهش گفتم
_دایی یه کاری بگم برام میکنی؟
+باز دوباره میخای اش نذری ببری؟
و ریز خندید.
+ای پدر سوخته هنوز یادته؟
_معلومه که یادمه
+تقریبا شبیه اش نذریه، فقط ایندفعه باید یه چیز دیگه ببریم
_چی مثلا؟
بلند شدم و نشستم و گفتم :یه قلم کاغذ برام میاری؟
#ادامه_دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جان
#عطشان_ڪربلا_حسین_جان💔
دوسٺ دارم دم افطار ڪمے تشنہ شوم
نوڪر شاه ڪہ عطشان بشود خوب تر اسٺ
نام ارباب خودش مظهر اسماء خداسٺ
ذڪر العفو حسین جان بشود خوب تر اسٺ
#الهے_بالحسین_العفو♥️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
#مهدی_جان
میشود این رمضان موعد فردا باشد
آخرین ماهِ صیامِ غمِ مولا باشد ؟!
میشوددرشبقدرشبهجهانمژدهدهند
که همین سال ظهور گل زهرا باشد
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج ✨🌸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
|
——🌀⃟————
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند🤔
#قسمت_سوم
ازدواج با این افراد میتواند مشکل ساز باشد❗️ زمانی که شدت این ویژگی ها زیاد باشد...
🔻۴ – خانم های بدگمان:
از مشخصات این خانمها نیز معلوم است این خانمها از فرد دیگری زخم خورده اند و حال میخواهند سر شما خالی کنند این خانم تمام خصوصیات منفی افراد رمانتیک را با خود به همراه دارد.❗️ او همیشه جزء “زخم خوردگان” اجتماع است.❗️ کسی که در روابط گذشته خود شکست خورده و به طور ناخودآگاه از برقراری ارتباط مجدد واهمه دارد.😐
🔻۵ – خانم های عصبانی:
در انتخاب بیشترین چیزی که مورد بررسی قرار دهید ادب فرد مقابلتان باشد این خانمها نیز مثل خانم های مردستیز ضد مرد می باشند.❗️ آنها به مردها اهانت می کنند، و می توانند بدی ها و خطاهای تمام مردانی را که از ابتدای زندگی با آنها ملاقات کرده اند را به سادگی به خاطر بیاورند.😐
⭕️آقایان ازدواج با چنین دخترانی میتواند زندگی پر از ریسک را برای شما به ارمغان بیاورد ❗️پس دقت کنید.😐
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
0456-3_260517221629.mp3
197.4K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
🌷دعای روز ششم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
@mojaradan
1_3100262.mp3
7.41M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_ششم_قرآن
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@mojaradan
1_3100734.mp3
6.33M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_ششم_ترجمه_فارسی
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان قسمت چهل و نهم روز اول آموزشی الحق و الانصاف شیره وجودمون رو کشیدن بیرون. اونقدر روی زمین سی
#داستان
قسمت پنجاه
ماهگل
صدای صحبت دختری رو با مامان از راه پله میشنیدم.
خوب که دقت کردم فهمیدم که صدای سیماست.
از توی اتاق مامان و صدا زدم
+مامان؟ سیماست؟
-آره، میخاد تو رو ببینه
+چرا نمیزاری بیاد تو؟
و دیگه صدایی از مامان بلند نشد. از جام بلند شدم و به سمت در رفتم که صدای مامان از توی سالن اومد
_تو اتاقشه
سیما :ممنون خانم محمدی
از در فاصله گرفتم که صدای تقه در بلند شد.
+بفرمایید
در باصدای تیکی بلند شد و بعد صدای سیما توی اتاق پیچید
_سلام ماهگل جونم، خوبی؟
خندیدم و دستامو باز کردم و گفتم +سلام عزیزم، خوش اومدی
اومد توی بغلم و صورتمو بوسید.
+چه خبرا راه گم کردی؟
_از ما خبری نیس که
بعد صداشو آروم کرد و گفت :خبرا پیش شماست
با تعجب گفتم +چطور؟
دستمو کشید و روی تخت نشستیم
_برات ازطرف داییم یه نامه دارم
+نامه؟
_آره
+آخه من که..
_خودم میخونم، برای اینکه حرفاش یادش نشه رو کاغذ نوشته
و بعد صدای خش خش کاغذی پیچید
_بخونم؟
با استرس گفتم +بخون
_سلام ماهگل خانم، میدونم بعد اون همه سختی که به خاطر کار من کشیدید شاید اصلا نخایید اسمم بیارید، اما خدای من شاهده که نه قصد آزار شما رو داشتم، نه قصد اذیت والده
من ناخواسته در حق شما ظلم کردم و بابت همین روز و شب ندارم
ازتون یک خواهش دارم، میخام قبل رفتنم ببینمتون. یه سری چیز ها هست که باید حضوری بهتون بگم. والده محترم شما هم اجازه دیدن شما رو نمیده
اگه یه ذره دیگه پیشتون ابرو دارم دوشنبه این هفته ساعت شش عصر، راه آهن میبینمتون، نوکر شما، هاشم..
تمام کلماتش که بویی از رفتن داشت مثل پتکی به سرم میخورد
+کجا میخاد بره؟
_داره میره کردستان
+چرا؟
_مبارزه با گروهک های ضد انقلاب
احساس کردم تمام بدنم یخ کرد. این بشر هیچ وقت آروم و قرار نداره.
توی فکر فرو رفته بودم و نگران رفتنش و از همه مهمتر نبودنش بودم که دستای گرم سیما روی دستم نشست
_میدونم ماهگل جون این حرفا برای من زوده و فضولیه، اما تو و دایی هاشم همو دوس دارین من مطمعنم، میشه به خاطرش بری و ببینیش، دایی خیلی دوست داره به خدا
اشک توی چشمام جمع شده بود. دستمو گذاشتم روی دست سیما و گفتم +گیجم سیما، خیلی!
_یعنی نمیخای بری؟
+نمیدونم، مامانم...
_تو بگو میری من کمک میکنم
لبخندی زدم که حس کردم از جا بلند شد و گونه مو بوسید
+سیما؟ میشه به هاشم آقا چیزی نگی؟
_چرا؟ اون منتظره آخه
+فعلا چیزی نگو، لطفا
_باشه... اگه خواستی بری دوشنبه چهار عصر میام دم در خونه دایی
+ممنون
_خدافظ
+خداحافظت
و صدای بسته شدن در بلند شد.
سرمو بین دستام گرفتم و بی اراده اشک ریختم.
من به این مرد علاقه داشتم و نمیتونستم ازش دل بکنم
اگه بره و دیگه نیاد چی؟
#ادامه_دارد......
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan