#تلنگر
🏖استادی با شاگردش از باغى ميگذشت
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد
و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.
استاد به شاگردش گفت:
هميشه سعى کن براى خوشحالى ات ببخشى نه بستانی...
#روانشناسی
#تلنگر
#داستان
ــــــــــــــــــــــــــــ✨
@mojaradan
#من_یک_تراز_انقلابی_ام...☕️
آیتالله سیدعلی خامنهای🌻
نوجوانان ایران اسلامی🌱
پرواز در وقت اضافہ🕊
[در جوانی باید اندوخت]
#داستان📚
#نوجوان_جوان
#بیانات_رهبر_انقلاب
مجردان انقلابی ، پرورش جوان انقلابی📍
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @mojaradan
مجردان انقلابی
#من_یک_تراز_انقلابی_ام...☕️ آیتالله سیدعلی خامنهای🌻 نوجوانان ایران اسلامی🌱 پرواز در وقت اضافہ🕊 [
#من_یک_تراز_انقلابی_ام...☕️
آیتالله سیدعلی خامنهای🌻
نوجوانان ایران اسلامی🌱
تلویزیون با طعم کتاب📺
[در جوانی باید اندوخت]
#داستان📚
#نوجوان_جوان
#بیانات_رهبر_انقلاب
مجردان انقلابی ، پرورش جوان انقلابی📍
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
@mojaradan 🎀
مجردان انقلابی
#من_یک_تراز_انقلابی_ام...☕️ آیتالله سیدعلی خامنهای🌻 نوجوانان ایران اسلامی🌱 تلویزیون با طعم کتاب📺
#من_یک_تراز_انقلابی_ام...☕️
آیتالله سیدعلی خامنهای🌻
نوجوانان ایران اسلامی🌱
صدهاکتاب در نیم ساعت📚
[در جوانی باید اندوخت]
#داستان📚
#نوجوان_جوان
#بیانات_رهبر_انقلاب
مجردان انقلابی ، پرورش جوان انقلابی📍
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
@mojaradan 🎀
#فریب
❌❌ #دخترا اینقدر #ساده_نباشین❌
✅ #داستان _واقعی است اما قسمت های داخل #پرانتز توسط خودم اضافه شده
و بعد اینکه خوندین برای گروه هاتون فوروارد کنین
💠دو هفته پیش که با #قطار داشتم میومدم #مشهد🚆توی #کوپه ما یک پسر👦 #دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بی قراری ایشون رو می دیدم.
🔹کمی که گذشت من بهش میوه🍎 #تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من علت بی قراری هاشو ازش پرسیدم و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد:
♻️ #آشفتگی و #اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد.زمانیکه با دختری👧 به اسم سمانه توی یکی از #کلاس های #عمومی آشنا شدم.
▪️از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه #نگاه های #خاص👀داشتیم و این نگاه ها رفته رفته بدید رابطه #صمیمانه و #عاطفی تبدیل شد.
طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه و بدجوری #عاشقش شده بودم💘 و اون هم منو خیلی دوست داشت.
(بزرگواران خصوصا #آقاپسرای گل شیطون اگه خواست شمارو به این روابط بکشونه اول چشماتونو هرزه میکنه که به #نامحرم نگاه کنین اولین تیر #شیطون به چشماتونه)
🔰اصلا توی #دانشکده دانشجوها منو سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن ما #عاشق همدیگه هستیم اما یک اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم
📛رابطه نامشروع📛ما با همدیگه بود
👈از اون روز به بعد #احساسم نسبت به سمانه عوض شد
(چرا؟ چون پسرها معمولا توی این روابط دنبال #ارضای جنسی هستن و وقتی ارضا شدن دیگه نیازی به شما ندارن اصلا بهترازشما پیدا شد با شما کاری باید داشته باشن؟ دیگه بای بای)
👈و دیگه مثل قبل دوستش ندارم و الآن به این نتیجه رسیدم که
👈من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم
(پس اون همه #عشقت کجا رفت پسر☹️)
❓چون همش برام این سوال مطرحه
که اگه اون #دختر_پاکی بود چرا به این #رابطه_کثیف با من تن داد؟
💠از کجا معلوم که اون بعد ازدواج💝 به من خیانت نکنه؟!
از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج می کنیم☹️الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم
✍نتیجه تحقیق یکی از #آسیب_شناس های اجتماعی بنام آقای دکتر قرائی مقدم که روی 50 پسر که رابطه #نامشروع با دوست دخترشان داشتن این بود:
📣این #پسران عنوان کردن که اگر تا آخر عمر هم #مجرد باقی بمانند
👈حاضر به #ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست.
🔰دخترخانوما متوجه قضیه شدین حالا بازم بگین دوست پسرم عاشقمه،بهم #خیانت نمیکنه و ....🔰
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🤔 @mojaradan
📖🖇
#نمازشب در آیینه ی #داستان
✅داستان #نهرواني
🦋نه هر که چهره برافروخت دلبري دارد
🦋نه هر که آينه سازد سکندري دارد
✍🏻 #أميرالمؤمنين عليهالسلام شبي از مسجد #کوفه به سوي خانهي خويش حرکت کرد در حالي که #کميل ابن زياد که از دوستان خاص آن حضرت بود او را همراهي ميکرد در بين راه از کنار خانهي مردي گذشتند که صداي تلاوت قرآنش بلند بود و اين آيه را (امن هو قانت آناء الليل...)[🌸] با صداي دلنشين و آهنگ حزين ميخواند، کميل از حال اين مرد لذت برد و از روحانيت او خوشحال شد بيآنکه بر زبان چيزي براند، امام عليهالسلام رو به سوي او کرد و گفت: سر و صداي اين مرد مايه اعجاب تو نشود، او اهل #دوزخ است، به زودي خبر او را به تو خواهم داد،
کميل از اين مسأله در تعجب فرو رفت، نخست اين که امام عليهالسلام به زودي از نيت او آگاه گشت، ديگر آن که #شهادت دوزخي بودن آن مرد ظاهر الصلاح را داد، مدتي گذشت تا سرانجام کار #خوارج به آن جا رسيد که در برابر اميرمؤمنان ايستادند و حضرت با آنها پيکار کرد و جنگيد در حالي که قرآن را آن گونه که نازل شده بود حفظ داشتند، رو به کميل کرد در حالي که شمشير در دست آن حضرت بود و سرهاي آن کافران طغيانگر بر زمين افتاده بود با نوک شمشير به يکي از آن سرها اشاره کرد و فرمود:
☝️🏻 اي کميل (امن هو قانت آناء الليل) يعني اين همان شخصي است که در #دل_شب تلاوت #قرآن مينمود و حال او و ياران او ترا برانگيخت، کميل حضرت را بوسيد و #استغفار کرد[🌸] .
⚠️‼️آري هر کس #نمازشب خواند #بهشتي نيست، پيش از #نمازشب ولايت محمد و آل محمد است؛ زيرا که بدون #ولايت، عملي #قبول نيست، چه رسد که کافري قرآن و #نمازشب بخواند.🔆⚜
📚منابع
[🌸] سوره زمر آيه 9.
[🌸] تفسير نمونه ج 19 ص 398.
••❥⚜︎-----------
@mojaradan 🌕🌻
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
••❥⚜︎-----------
⁉️ #ام_داوود کیست؟
فاطمه معروف به ام داوود، مادر داوود پسر زاده امام حسن #مجتبی (ع) و مادر رضاعی امام صادق (ع) بوده است.
ام داوود ماجرایش را چنین نقل کرده است:👇
منصور دوانیقی👺 لشکری به #مدینه فرستاد و با محمدبن عبداللّه بن حسن مثنی جنگید و او و برادرش ابراهیم را کشت.
منصور 👺همچنین عبداللّه محض، پدر محمد و ابراهیم را با تعدادی از سادات حسنی دستگیر و اسیر کردند😱 و به بند و زنجیر کشیده بودند و فرزند من داوود هم در میان آنان بود😭 که او را از مدینه به #بغداد منتقل نمودند و به #سیاه _ال زندان انداختند.😭
حادثه دستگیری و زندانی بودن فرزندم که از او اطلاعی نداشتم و گاهی هم خبر #مرگ او را به من میدادند برایم بسیار #تلخ و دردناک بود 😭و روزگارم با اشک و آه و گریه و ناله میگذشت،😭 حتی برای رفع مشکل خود و اندوه جانکاهی که با آن دست به گریبان بودم از اشخاص #صالح و مومن درخواست میکردم برای رفع ناراحتیم دعا کنند🤲 اما از دعای آنان هم نتیجهای نگرفتم.😔
یک روز با خبر شدم امام صادق(ع ) که با فرزندم داوود از من شیر خورده بود بیمار شده است، به دیدن او شتافتم😨 و از آن حضرت عیادت کردم. هنگامی که میخواستم از حضورش #مرخص شوم فرمود: از داوود خبر تازهای نداری؟ با شنیدن نام داوود داغ من تازه شد و اشکم سرازیر گردید 😭و با آه درد آلودی ناله سردادم:😩 مدت زیادی است از او خبری ندارم. فرزندم در #عراق زندان است و من از دوری او و سرنوشت نامعلوم او سخت در عذاب و ناراحتی گرفتارم😔، از شما که برادر رضاعی اوهستی تقاضا میکنم برای #نجات و آزادی او دعا کنی.🤲🙏
امام صادق(ع ) با مشاهده وضع نگران کننده من، فرمود: چرا تاکنون از دعای #استفتاح📖 غفلت کردهای؟ مگر نمیدانی که بهوسیله این دعا درهای آسمان گشوده میشود و فرشتگان الهی 🧚♂دعاکننده را مژده اجابت میدهند و هیچ حاجتمند و دردمند و دعاکنندهای مایوس نمیشود 😊و خداوند هم پاداش خواننده این دعا را #بهشت قرار داده؟😍
با شنیدن چنین #مژدهای که با خواندن آن دعا دریافت داشتم، از حضرت سوال کردم: ای مولای من و ای فرزند خاندان پاک و معصوم، آن دعا چیست؟ و آداب آن چگونه است؟🤔
امام صادق(ع ) فرمود: ای مادر داوود ماه محترم رجب نزدیک است و در این ماه مبارک دعا #مستجاب میگردد، همینکه ماه رجب رسید سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم آن را که ایام بیض و شبانه روز نورانی نام دارد روزه بگیر. نزدیک ظهر روز پانزدهم #غسل کن و هشت۸ رکعت نماز با رکوع و سجود دقیق و حساب شده انجام بده.
آن گاه حضرت دستور کامل اعمال و آداب دعای #مخصوص را به من تعلیم داد.😊
ماه رجب فرا رسید و اعمالی که امام صادق(ع) گفته بود را انجام دادم و پسرم داوود آزاد شد،😍 #داوود را نزد امام صادق(ع ) بردم و آن حضرت به فرزندم گفت: علت آزادی تو از زندان این بود که منصور دوانیقی، علی(ع ) را در #خواب دیده بود و حضرت علی(ع) به منصور فرموده بود اگر فرزند مرا آزاد نکنی تو را در آتش 🔥خواهم انداخت، منصور هم درحالی که لهیب آتش🔥 را نزد خود مشاهده میکرد ناچار به #آزادی تو اقدام کرد.
ام داوود میگوید از امام صادق(ع ) سوال کردم: ای مولای من آیا این دعا را در غیر ماه #رجب هم میتوان خواند؟ 🤔آن حضرت فرمود: اگر روز عرفه با جمعه هماهنگ شود این دعا را میتوان خواند و هرکس هم به این دعا اقدام کند پس از پایان، خداوند او را #مشمول غفران و آمرزش خود قرار میدهد.🤲🙏
#دعا
#ام_داووود
#داستان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🤲 @mojaradan
🔴این #خوبی ها رو در حق خودت انجام بده
۱.از افرادی که به تو #القا می کنند که دوست داشتن تو سخت است فاصله بگیر💯
۲.اجازه نده افرادی که برای تو کار خاصی انجام نمی دهند #افکار و احساسات تو را کنترل کنند💯
۳.خودت را برای چیزهایی که از قبل نمیدانستی و الان میدانی ببخش💯
۴.به خاطر احساساتی که دیگران نسبت به تو دارند خودت را #قضاوت نکن، طبیعی است که برخی تو را دوست داشته باشند و برخی نه💯
۵.هیچوقت نگو این #بلاها چرا سر من میاد؟💯
به جای آن بپرس این #داستان چه چیزی به من یاد داد💯💯
۶.چیزی که به تو حس #منفی منتقل می کند را چه در زندگی چه در فضای مجازی دنبال نکن💯
۷.به یاد داشته باش محدودیت های تو تورا تعریف نمی کنند، #پتانسیل و توانایی هات و عمل هات تو رو تعریف می کنند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💟 @mojaradan
••『﷽』••
📚#داستان _کوتاه پندانه زیبا👌👇
گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند.
بزرگشان گفت:اینها سنگ حسرتند.
هر کس بردارد حسرت می خورد،هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد.
برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی.
آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.
🔺زندگی هم بدین شکل است
در قیامت"یوم الحسرت"هم اگر اعمال صالحی نداشته باشیم حسرت می خوریم و اگر داشته باشیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم.🌷🌷💚❣️
🌸•••|↫ #پندانه
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
••『﷽』••
📚#داستان _کوتاه پندانه زیبا👌👇
گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند.
بزرگشان گفت:اینها سنگ حسرتند.
هر کس بردارد حسرت می خورد،هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد.
برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی.
آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.
🔺زندگی هم بدین شکل است
در قیامت"یوم الحسرت"هم اگر اعمال صالحی نداشته باشیم حسرت می خوریم و اگر داشته باشیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم.🌷🌷💚❣️
🌸•••|↫ #پندانه
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✨﷽✨
🌸داستان زیبایی از رحمت خدا
✍حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب جوانی ازشدت فقر وتنگدستی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود .پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت خدایا مرا گرامی گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس، آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود!
•✾
#داستان اموزنده
@mojaradan
💞حضرت داود علیهالسلام هنگامی که «زبور» را تلاوت میکرد، کوهها و سنگها و پرندگان، پاسخ وی را میدادند.
روزی آن حضرت به کوهی رسید که پیامبر عابدی به نام حزقیل علیهالسلام در آنجا بود، چون آوای کوهها و آواز درندگان و پرندگان را شنید، دانست که وی داود علیهالسلام است.
حضرت داود علیهالسلام به او گفت: «ای حزقیل اجازه میدهی که به نزد تو بالا بیایم؟» حزقیل علیهالسلام گفت: نه! با شنیدن پاسخ منفى، حضرت داود علیهالسلام ناراحت شد و گریست.
خدای متعال به حزقیل علیهالسلام وحی کرد که داود علیهالسلام را سرزنش نکن و از من عافیت بخواه؛ گویند حزقیل دست داود علیهالسلام را گرفت و وی را به جانب خود بالا برد.
حضرت داود به حزقیل علیهالسلام گفت: «ای حزقیل آیا هیچ گاه قصد گناه کردهاى؟»
حزقیل علیهالسلام گفت: نه.
داود علیهالسلام گفت: «آیا از این عبادتِ خداوند تو را عُجبی رسیده است؟»
حزقیل گفت: نه.
داود گفت: «آیا دل به دنیا دادهای و شهوات و لذّات دنیا را دوست داشتهاى؟»
حزقیل گفت: «آرى، گاهی بر دلم راه یافته است!»
داود علیهالسلام گفت: «وقتی چنین حالتی پیدا میشود چه میکنى؟»
حزقیل علیهالسلام گفت: «من به این درّه میروم و از آنچه در آن است عبرت میگیرم».
حضرت داود علیهالسلام به آن درّه رفت و به ناگاه تختی از آهن دید که جمجمه و استخوانهای پوسیدهای بر آن و لوح آهنینی نیز آنجا بود که نوشتهای داشت، داود علیهالسلام آن را خواند، و دید که بر آن نوشته شده است:
«من، اَرْوَیِ بْنِ سَلَمْ هستم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر ساختم [و بسیار فساد کردم]، آخر کارم این شد که: خاک بسترم و سنگ بالِشم و کرمها و مارها همسایگانم هستند! پس هر که مرا بنگرد، به دنیا فریفته نشود.
#داستان
@mojaradan