eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادت باشد 7.mp3
8.94M
#بشنوید 🔊نمایشنامه #یادت_باشد 7️⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 07:21 دقیقه @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان_شب قسمت پنجاه و دوم🌸 راز میان چشم ها🍃 ماهگل ساعت زنگ داری که دیشب به مامان گفتم روی
🍁🍁🍁🍁 قسمت پنجاه و سوم هاشم رحمان تند تند قدم برمی‌داشت و هی برمی‌گشت و غر میزد که چرا تند راه نمیرم. اون نمی‌دونست که من هنوز دلمو با یه نفر صاف نکردم. دلم و هنوز جا گذاشتم و تا پیداش نکنم قدم هام همینجوری سست میمونه. بالاخره رسیدیم به سکوی راه آهن. نشستم روی یکی از نیمکت های اونجا که داد رحمان بالا رفت _هاشم چرا نشستی؟ پاشو الان فرمانده میاد باید لیست و چک کنیم +خودت چک کن من حوصله ندارم رحمان هوف بلندی کشید و به سمت چند تا از بچه ها رفت. حتی حوصله حال و احوال با اون ها رو هم نداشتم تنها سری براشون تکون دادم و همونطوری روی نیمکت به قطار خیره شدم. ساعت روبه روم دائم بهم دهن کجی میکرد و نیومدن ماهگل رو به رخم می‌کشید. باشنیدن صدای حاج اسماعیل از جام بلند شدم و به سمتشان رفتم. همه در حال حال و احوال با حاجی بودند که چشم حاجی به من افتاد. دستی به پشتم زد و گفت :بَه مرد روزگار! خوشحالم میبینمت +من نوکر شمام حاجی _نوکر حضرت زهرا بشی پسر و با لبخندی به سمت معاونش مهدی کابینی راه افتاد. رحمان از سر و صورتش ذوق و شوق چیکه میکرد اونقدر که چند بار هم از حاجی پرسید کی راه میوفتیم و حاجی هم هر بار با خنده میگفت به زودی صدای حاجی پیچید که بچه ها سوار شن. قلبم به شدت می‌کوبید و از دور به سکوی انتظار نگاه میکردم اما خبری ازش نبود. رحمان دائم صدام میزد که سوار شم اما انگار پاهامو با چسب چسبونده بودند روی سکو. لحظه ی آخر که میخاستم برگردم و سوار شم صدای سیما توی گوشم پبچید _داییی؟ دایی هاشم؟ برگشتم و با دیدن سیما و ماهگل که دستش توی دست سیما بود و نفس نفس میزد گل از گلم شکفت.سیما چیزی توی گوش ماهگل گفت وماهگل با تردید اومد جلو. قدم کشان به سمتش رفتم و به صدا زدن رحمان توجهی نکردم چند قدمی من رسید ک وایستاد. خیلی استرس داشت و از چهره اش معلوم بود. دهنم قفل شده بود و نمیتونستم حرفی بزنم. زمان داشت کفم میرفت اما قفل دهنم باز نمیشد که خودش یخ منو اب کرد. +س. سلام _سلام به روی ماهت +دلم میخاست قبل رفتن ببینمتون _من دلم میخاست، منت گذاشتید که اومدید. سکوتی بین ما حاکم شد که سریع شکستمش و گفتم :فرصت نیست ماهگل خانم اگه قد دنیا هم ازتون تشکر کنم واسه اومدنتون کمه، میخام فقط قبل رفتن دلتون ازم صاف باشه که اگه قسمتم شهادت بود با سبکبالی برم سرشو سریع بالا آورد و گفت :مگه میخاین شهید شید؟ خنده ی آرومی کردم و گفتم :اونقدر ها لیاقتش و ندارم، حرفام واسه محکم کاریه چند ثانیه ایی مکث کرد و همزمان صدای سوت قطار توی گوشم پیچید با عجله بهش نگاه کردم که گفت :من ازتون راضیم ینی از اول اول چیزی از شما توی دلم نبوده لبخندی زدم که گفت :نمیتونه هم چیزی از شما تو دلم باشه.. و سرش و انداخت پایین. دلم از خوشی چیزی سرش نمیشد. بالاخره دست دست کردن و گذاشتم کنار و گفتم :ماهگل خانم اگه یه چیزی ازتون بخام ناراحت نمیشید سرش و آورد بالا و منتظر نگام کرد آب دهنمو قورت دادم و گفتم :میدونم بی ادبیه اینجا و اینطوری این حرف و زدن، ولی اگه نگم دلم آروم نمیگیره، میخاستم بگم.. بگم که اگه... ولی نتونستم بگم. صدای رحمان توی گوشم پیچیده میشد که باید سوار شم لحظات سختی بود. دست آخر دل و زدم به دریا و گفتم 'اگه سالم برگشتم، پام میمونی؟ رنگ صورتش تغییر کرد. لپ هاش گل انداخت. منتظر جوابش بودم. قطار صداش دراومده بود و داشت راه میوفتاد. دستام از استرس میلرزید که گفت :میمونم و گونه اش از اشکش خیس شد عقب عقب میرفتم و داد میزدم :مواظب خودت باشی، به خدا می‌سپارمت اشک هام تند تند می‌ریخت و تصویرش دورتر میشد. قطار راه افتاد و دیدم که سیما دستش و گرفته بود ولی اون نگاهش دنبال قطار بود چشمام و بستم و آروم گفتم :توکل به خودت @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
* ❤️ 🍃خواهم ز خدا که بی ولایم نکند غرق گنهم ، ولی رهایم نکند 🍃یک خواسته دارم از خدای تو حسین در هر دو جهان از تو جدایم نکند @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼 هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟ من اگر این همه بیدار نباشم چه کنم؟ گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟ @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 💠 چند نکته اساسی در امر ازدواج👇 🔹 1- قبل از ازدواج یك ضرورت است. فرض كنید دختر و پسر جوانی به هم علاقه دارند ولی چه تضمینی وجود دارد كه دخترخانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقاپسر از عهده نقش پدری برآید؟ و ... همه اینها در مشاوره قبل از ازدواج می‌شود. در این تست‌هایی از هر دو نفر گرفته می شود كه پاسخ خیلی از پرسش‌ها را مشخص می‌كند. این همان عقل است كه كنار عشق قرار می‌گیرد. یعنی دو نفر كه احساس می‌كنند هم هستند با یك روش عقلانی به این نتیجه می‌رسند كه آیا ازدواجشان به است یا نه؟ ..... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0458-3_260517221825.mp3
149.8K
🌷دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷