4_5951722394669287110.pdf
265.6K
#معرفی_کتاب
کاش قبل از ازدواج میدانستم!
نویسنده "گریچپمن
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#مجردانه ❤️
ميوه نارس را ديده ای؟
هرچقدر هم زيبا باشد طعم گس میدهد.
كال است، ناچاری دور بيندازیاش...
ميدانی؟!
زندگی بی تو طعم گس میدهد...
میشود يك چيز دور انداختنی...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✅ #رهایی_از_رابطه_حرام
#قسمت_اول
🔹 هدف اصلی دین چیه؟ اینکه صرفا شما آدم خوبی باشید؟
اصلا خوب بودن یعنی چی دقیقا؟🙄
❇️ خداوند انسان رو برای اوج شور و هیجان و لذت و شادی آفریده است... اما باید دید که چطور میتونیم به اوج لذت برسیم؟
👈🏼 در واقع دین چیزی نیست جز برنامه ای برای رساندن انسان به اوج لذتی که یک انسان میتونه ببره.
⭕️ چرا معمولا بازار استغفار سرد هست؟ چرا ما معمولا کم استغفار میکنیم ولی پیامبر اکرم و اولیای الهی زیاد استغفار میکردند؟🤔
💢 چون معمولا مردم از خودشون انتظار ندارند که به عالی ترین شاخص زندگی یعنی نشاط برسند و متوجه نیستن که خودشون مقصرند که به نشاط عالی نرسیدند...
و نمیدونن اگه در خونه خدا برن خدا این خرابکاری اون ها رو براشون جبران میکنه...
🔶 استغفار یعنی اینکه بگیم: خدای من از زندگیم لذت نمیبرم و سرزنده و سرحال نیستم! تو شرایطش رو براش فراهم کرده بودی ولی من خودم خراب کردم... منو ببخش و برام جبران کن....😭😓
سعی کنید وقت و بی وقت خصوصا بعد از نمازها با این نگاه استغفار کنید تا کم کم زندگیتون با نشاط و لذت بخش بشه..
⭕️ چه کسی میره سراغ رابطه حرام؟
💢 کسی که از زندگیش لذت نمیبره و سرحال و با نشاط نیست...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
——🌀⃟————
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت سیزدهم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 شام توی فضایی سرشار از محبت خورده شد. مزه اون دو پیازه س
#داستان_شب
⚜قسمت چهاردهم⚜
بهشتِ عمران 🌾
بی قرار توی باغ سرک میکشیدم که به محض دیدن عمران از اتفاق دیشب سوال کنم.
صدای باز شدن در از فکر و خیال کشوندم بیرون.
دوان دوان پله های روبه روی باغ و پایین اومدم و به سمت در دویدم.
در باز شد و یاسر با همون مرد دیشبی که اسمش عماد بود توی در دیده شدند
وسط باغ میخکوب شدم. نگاه عماد روی صورتم متوقف شد و بعد تبدیل به یک خنده ی ملایم شد.
اونقدر هول کرده بودم که تنها کاری که به ذهنم رسید دویدن به سمت عمارت بود.
در عمارت و با شدت باز کردم و از پله ها با سرعت بالا رفتم و به اتاقم پناه بردم
پشت در نفس نفس زنان نشستم و دستمو روی قلبم که تند تند ضربان گرفته بود گذاشتم. من به شدت از این بشر بدم ميومد. هیچ حس خوبی بهش نداشتم. احساس میکردم این آرامش حاکم توی خونه، آرامش قبل طوفانه
مضطرب پشت پنجره رفتم و پرده رو با احتیاط کنار زدم.
عمران با عمو ایوب از باغ اومده بودند. از چهره عمران خستگی میبارید.
کلونی در باغ و بست و به سمت عمارت اومد که متوجه حضور عماد توی باغ شد که در حال صحبت با یاسر بود.
چند دقیقه ایی اونجا مشغول صحبت با یاسر شد و دست آخر به سمت خونه شون رفت.
لحظه ی آخر که میخاست وارد خونه شه به سمت پنجره اتاق من خیره شد و نگاه مون با هم تلاقی کرد.
ته چشماش یه غم عجیبی لونه کرده بود.
که حال و روز منو بهم میریخت.
خیره بهش بودم که صدای در اتاقم بلند شد و از ترس پرده رو با شتاب رها کردم
با صدای لرزونی گفتم :کیه؟
صدای بمی از اونطرف در بلند شد :عمادم، میتونم باهات حرف بزنم؟
عجب رویی داره این پسره!
توی خونه ما چیکار میکنه؟ اصلا غیرت آقا کجا رفته که این یارو توی خونه ما جولان میده؟
تمام جسارت مو ریختم توی صدامو و گفتم :من با شما حرفی ندارم مزاحم نشید
صدای خنده ی ملایمی از پشت در اومدو پشت بندش گفت :پس اونطور که یاسر میگفت همچین بی زبون هم نیستی، باز کن لطفا نمیخام اذیتت کنم، میخام باهات حرف بزنم
نه مثه اینکه متوجه نمیشد.
به سمت در رفتم و از پشت در گفتم :مثه اینکه حالیتون نمیشه؟ من باهاتون حرفی ندارم برید وگرنه مجبور میشم به آقام همه ی این اتفاقا رو بگم
_کوچولو آقات میدونه!
از تعجب شاخ درآوردم.
+از همینجا بگید...
_نمیشه که یه مسله هست به اسم ارتباط فیس تو فیس میدونی که چیه؟
+نه...
_یعنی باید ارتباط تصویری برقرار کنم باهات
از این جمله اش ترسم گرفت و دستپاچه گفتم :لازم نکرده... بفرما بیرون، یه بار دیگه در بزنی جیغ میزنم
صدای خنده اش سکوت توی راه پله ها رو شکست و گفت :خیله خوب از همینجا صحبت میکنیم، اووممم بهم گفتن 17سالته، آره؟
+به شما مربوط نیست
_ببین دختر جون من باهات دعوا که ندارم فقط یه سری چیزا رو باید قبل یه اتفاقی بدونم همین
+چه اتفاقی؟
_اگه در و باز کنی میگم بهت..
با تعلل و حسی آمیخته از کنجکاوی در و باز کردم که دستش و از روی چهارچوب برداشت و با خنده گفتم :پس حس فضولی ت و باید برمیانگیختم نه؟
+چه اتفاقي؟
_میخای بریم توی باغ حرف بزنیم؟
+میگم چه اتفاقی؟
پشتش و بهم کرد و از پله ها پایین رفت و گفت :اگه میخای بدونی دنبالم بیا...
از این همه پرو بودنش حالم بهم خورد ولی مجبور بودم برای همین دنبالش راه افتادم..
#ادامه_دارد....
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
سلام حضرٺ آقا،سلام حضرٺ عشق
چہ ڪرده اےڪہ بپاڪرده اے قیامٺ عشق
بہ غیرٺوهمه معشوقهاخیالےوپوچ
فقط ٺویےڪہ باغایٺ شدے حقیقٺ عشق
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله💛
#السلام_علےساڪن_ڪربلا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
【 #یاصاحب_الزمان🙏 】
💢می گذرید و می گذرم
👈 شما #مهربانانه از گناهانم
👈 و من #غافلانه از نگاهتان
🔔و چقدر درد دارد💔
⚠️تکرار این #گذشت_ها😔
💯 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#فوت_فن_خواستگاری
اما عروس خانم ها....
#بزرگترها حاضر باشند
#پدر و مادر یا جانشینان آنها حتماً باید در منزل باشند و #عدم شركت آنها علامت نوعی مقاومت است.
#حضور بچه ها كلاً ممنوع است. برای #پذیرایی از میوهها و شیرینیهای ساده استفاده کند نباید از #شیرینیهای بزرگ خامهای و یا ترد و شکننده برای پذیرایی استفاده کرد، یك بشقاب كوچك شیرینی خشك نقلی روی میز یا محل پذیرایی بهترین است. یك ظرف میوه قابل خوردن، به نحوی كه# بدون آب ریزی، كثیف شدن سر و صورت باشد نظیر نارنگی، كیوی، گیلاس، آلبالو، زردآلو و ... و نه میوه هایی نظیر انار، هندوانه، خربزه، پرتقال، گریپ فروت، آناناس و یك نوشیدنی#مناسب فصل و فرهنگ نظیر چای، قهوه، شیر قهوه، نسكافه، آب میوه مثل آب پرتقال یا شربت معمولی نیز باید برای #پذیرایی آماده باشد.
#دستمال برای تمیز كردن سر و صورت و دست ها، #سطل زباله، وسایل قابل دسترس، نزدیك و جای راحت برای #شستن لازم است.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
https://digipostal.ir/cg7smly
کارت پستال ازطرف پدرِ معنویمون امام زمان ارواحنافداه.
بزن روش، بعد پاکتنامهرو باز کن.😍
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
#برای پدر مهربانمون یک صلوات بفرستید ❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
ایمان و دین داری و اصالت خانوادگی از معیارهای مهم در انتخاب همسر...
#استاد_رائفی_پور
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#دل_شکستن
⛔️تاوان دل سوزاندن!
🌷ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺠﺔ ﺍﻟﺎﺳﻠﺎﻡ فاﻃﻤﻰ ﻧﻴﺎ:
📝ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ ﺑﻜﻨﻴﺪ.
✳️ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﻣﻰ ﺩﺍنند ﻛﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﮔﺎﻫﻰ ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﻳﻦ ﺍﺋﻤﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻘﻴﻪ ﮔﺎﻫﻰ ﺳﻴﻤﺸﺎﻥ ﻭﺻﻞ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭﮔﺎﻫﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ.
🌟ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ. ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ.
♦️ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ.
🔵ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻭ ﻣﻴﻤﺮﺩ. ﻣﺎﺩﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ.
✨ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ...ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
⛔️ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ، ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.....
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❣join➲ @mojaradan❣
#نکته_زندگی
👈انتخاب همسر
✍ یک اشکال در #روابط عاشقانه آن است که خواستگاران #بهتر، مناسب تر و آماده تر را به امید معشوقی که #آمادگی ازدواج ندارد و امروز و فردا می کند را #رد کنی، دخترها باید در انتخاب #بی رحمانه تر عمل کنند(دکتر ایمانی فر).
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 💑
مجردان انقلابی
✅ #رهایی_از_رابطه_حرام #قسمت_اول 🔹 هدف اصلی دین چیه؟ اینکه صرفا شما آدم خوبی باشید؟ اصلا خوب بود
#رهایی_از_رابطه_حرام
#قسمت_دوم
☢️ اولین مرحله برای مدیریت روابط در فضای حقیقی و مجازی اینه که آدم فکر نکنه با این ارتباط ها واقعا به لذت میرسه.
🔹 بله درسته در ابتدا یه مقدار لذت سطحی داره ولی این لذت خیلی زود تبدیل به انواع رنج ها خواهد شد.
💢 اولین اثرش اینه که آبروی انسان پیش خداوند متعال میریزه و این بدترین اتفاق زندگی انسان هست...
بعد هم با این کار، تمام موجودات عالم با انسان دشمن میشن و کارهای آدم رو گره میزنن. همیشه به در بسته میخوری...
😒
⭕️ ارتباط با نامحرم چه در فضای حقیقی و چه در فضای مجازی باعث میشه که آبروی آدم خیلی زود پیش اطرافیانش هم بره. هر چقدر هم طرف بخواد زیرابی بره و روابطش رو پنهان کنه آخرش روزگار کاری میکنه که سر بزنگاه مچش گرفته بشه!
خلاصه کسی از این موضوع نمیتونه فرار کنه و آخرش گرفتار خواهد شد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
——🌀⃟————
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت چهاردهم⚜ بهشتِ عمران 🌾 بی قرار توی باغ سرک میکشیدم که به محض دیدن عمران از اتفاق
⚜قسمت پانزدهم⚜
بهشتِ عمران 🌾
روی تاب کنار حوضچه نشست و با دستش اشاره کرد کنارش بشینم.
چقدر وقیح بود که فکر میکرد منم مثه اون دخترایی هستم که رنگا وارنگ دور و برش ریختن. با فاصله ازش ایستادم و گفتم :تفریح که نیومدم، بگو منظورت از اتفاق چی بود؟
سرش و به پشت تاب تکیه داد و شروع کرد به تاب خوردن. این خونسردیش اعصابمو بهم میریخت.
حرصم گرفت و گفتم :تا حالا تاب سوار نشدید مثه اینکه!
خنده ایی کرد و گفت :خانواده ات چقدر برات مهم ان؟
گنگ بهش خیره شدم که گفت :میدونی اگه این سوال و از من میپرسیدن میگفتم هیچ! چون برای من چیزی به اسم خانواده وجود نداره اما خوب فعلا شرایط طوریه که هم من مجبورم تو رو تحمل کنم هم تو...
و وقتی مکث منو دید دوباره شروع کرد به تاب خوردن و با غرور گفت :البته همه دوس دارن جای تو باشن، اگه یکم هم اهل حساب باشی میبینی حق دارن..!
منظورش و نمیفهمیدم برای همین گفتم +از چی حرف میزنی؟ منظورت چیه؟
_چقدر خنگی تو دختر! منظورم اینه که منو تو رو واسه هم لقمه کردن! من و تو..
چشام سیاهی رفت.. یعنی... من باس زن این بشم...
شدت انکار این قضیه به حدی بود که ناخودآگاه صدام رفت بالا و گفتم :چطور جرئت میکنی همچین حرفی بزنی؟ تو خیلی وقیحی! حد خودتو بدون
شروع کرد به خنده های بلند کردن و بعد از اینکه حسابی ریسه رفت گفت :اگه باور نمیکنی از اون بپرس
و با چشماش به پشت سرم اشاره کرد
برگشتم و چشم تو چشم عمران شدم
باورم نمیشد! یعنی عمران همه چیو میدونست و بهم نگفته بود؟
صدای عماد از پشت سرم اومد که گفت :البته میدونی اون تقصیر کار نیست، زمونه طوری شده که اونم مجبوره خفه خون بگیره، به خاطر در به در نشدن، به خاطر اواره نشدن بابای پیرش، میدونم دوست داره ولی خوب باید واسه چیزای مهم دیگه ایی از تو دست بکشه
و کنار گوشم گفت :درست مثه خونواده ات که به خاطر پول از تو میخان دست بکشن!
و سوت زنان از کنارم رد شد و تنه ایی به عمران زد و به نزدیک در عمارت که رسید داد زد :فکراتو بکن، هرچند تصمیم تو چندان موثر نیست
و در و بست و رفت
عمارت خالی شده بود و تنها صدای نفس های سنگین من میپیچید و چشم های شرمنده عمران
باورم نمیشد همه ی اهالی این خونه منو میخاستن قربانی پول و منفعت خودشون کنن! اما به چه قیمت؟ به قیمت از بین بردن غرور و احساس من؟
مهم تر از همه ی این زخم ها، زخمی بود که عمران به دلم زده بود
با سکوتش...
با مخفی کاریش...
با منفعت طلبیش...
#ادامه_دارد...
#هانیه_فرزا
پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
⚜قسمت شانزدهم⚜
بهشت عمران🌾
با غضب خیره شدم به چشماش..،
نمیتونستم سکوت کنم برای همین به طرفش رفتم و یقه لباسشو گرفتم و شروع کردم به تکون دادنش و محکم داد زدم :توام یکی مثه اونایی، مثه آدمایی اون خونه که حالشون از من بهم میخوره، مثه آدمایی که منو هیچی حساب میکنن، مثه همون آدمایی که برای وجود من ارزش قائل نیستن، منه احمق و بگو که روی تو حساب میکردم، خیال میکردم تو با بقیه فرق داری، خیال میکردم دوس..
و هق هق گریه ام مانع صحبت کردنم شد.
یقه شو و رها کردم و روی زمین همونجا زانو زدم.
و به حال پژمرده و شکسته دلم گریه کردم...
هیچ چیزی بدتر از این نیست که به این نتیجه برسی با وجود خانواده هم غریبی!تصویر آباجی توی ذهنم اومد
اون دیگه چرا؟ اون مگه مادر من نیست؟ مگه عاطفه نداره؟
و دوباره هق هقم اوج گرفت
عمران روبه روم زانو زد و گفت :بیهیشته؟ نگام کن!
ازش بدم اومده بود. رومو کردم اونطرف و بی توجه بهش به گریه کردنم ادامه دادم
دوباره گفت 'میگم بهم نگاه کن! لطفا...
همه ی خشممو ریختم توی چشمام و میخاستم سرش داد بزنم ولی تا سرمو آوردم بالا اشک های روی گونه اش پشیمونم کردند.
بلند شد وایستاد و گفت :درست من نامرد، من بی همه چیز، اصلا من بد دنیا، تو حق داری هرچی دلت میخاد بهم بگی ولی تو بگو، تو بگو اگه هر شب صدای سرفه های ریه ی ناقص باباتو بشنوی، اگه هر روز تحقیر های کوچه بازاری ها رو فقط واسه اینکه ملیتت یه چیز دیگه تحمل کنی اونم فقط واسه اینکه یه جای خواب داشته باشی، فقط واسه اینکه اواره تر از اینی که هستی نشی، مجبور نمیشدی خفه شی؟
اشک هاش شدت گرفته بود ولی بازم ادامه داد :فکر کردی منو و تو میتونیم چیکار کنیم جلوی اینا؟ اینا منو و پدرم و هیچ چی حساب نمیکنن، با تو این کارو میکنن توقع داری بیان و به حرف منه به قول خودشون نوکر گوش کنن؟
توقع داری تو رو بع منی بدن که حتی به عنوان نوکرشون هم قبول ندارن؟
فکر کردی اینایی که از بچه شون که تو باشی میگذرن اونم بابت چهار قرون پول میفهمن عاشقی یعنی چی؟
میفهمن سوختن توی عشق یعنی چی؟
میفهمن هر شب و هر روز استرس از دست دادن کسی که دوست داری یعنی چی؟
میفهمن رویا سازی به کسی که دوسش داری یعنی چی؟
میفهمن خجالت کشیدن واسه ابراز علاقه به یه آدم فقط واسه اینکه نه پولی داری، نه مقامی یعنی چی؟
میفهمن ترس از دربه دری یعنی چی؟
محکم زد به سینه ش و گفت :میفهمن سوختن یعنی چی؟
بعد دستش و گذاشت روی قلبش و گفت :بیهیشته، اینجام داره میسوزه، روحم داره میسوزه، خسته ام از این همه نشدن
خسته ام از تماشا کردنت اونم با حسرت، میفهمی حسرت یعنی چی؟
و اشک هاش و با پشت دستش پاک کرد و گفت :تو نمیفهمی یه عمر زندگی کردن زیر بار زور و تحقیر آدما یعنی چی؟ تو نمیفهمی یه عمر یه نفر و یواشکی دوس داشتن یعنی چی، اگه تو داری قربانی زور گویی بابات و خانواده ات میشی من یه عمره دارم زیر زور بقیه له میشم
و روشو کرد اونطرف و دستش و گذاشت روی چشاش و آروم گریه کرد
باورم نمیشد عمران تمام این سالها بهم احساس داشته و مخفی کرده!
نمیدونستم یه نفر پشت همین عمارت قلبش برای من میزده!
اما دیگه چه فایده ایی داشت؟
برای من و اونی که کوچکترین حق تصمیمی نداشتیم!
از جام بلند شدم و ازش دور شدم!
حسی توی پاهام نبود و نمیتونستم راه برم
به سختی خودمو به اتاق رسوندم و مهمون قفس تنهایی هام شدم
ادامه دارد...
#هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#حـسـیـنجانم...
هـــــزار قصـــہ نوشتیـــم
بـــــر ‹صحیــــــفہ ےِ دِل›
هنوز ‹عشـــ❤️ـــــقِ› تـــو
عنوانِ سَـرمقــالہے ماسٺـ
#شـــاه_ســـلامــ_علیـکـ✋
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم❤️
🌺من ز آغاز به وصل تو خریدار شدم/ مهر تو دیدم و از عشق تو بیدار شدم🍃
🌺سالیانی که نبودم پی تو، همدم من/ هجر تو دیدم و از هجر تو بیمار شدم🍃
🌺ای امید همه عالم، تو ضعیفان دریاب/ من به امید ظهورت بر این کار شدم🍃
🌺تو که قائم شده ای بهر قیام شه دین/ من به قد قامت تو سخت گرفتار شدم🍃
اللهم عجل لولیک الفرج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
💍آیا کفویت در چاقی و لاغری هم ملاکی است؟
💕این نکته هم مثل #سایر نکات ظاهری باید مورد توجه قرار بگیرد.
بهتر است که دو طرف از این نظر هم شبیه به هم باشند و در این #زمینه کفویت وجود داشته باشد.
اما باید به دو نکته در این زمینه توجه کرد:
✨ اگر طرف مقابل #چاق یا لاغر است او را همانطوری که هست بپذیریم.یعنی به امید اینکه در #آینده چاق یا لاغر شود با او ازدواج نکنید
✨ اگر می خواهید با فردی ازدواج کنید که در این زمینه با او #کفویت ندارید بدانید که در جامعه ما ممکن است #برخی نگاه ها یا حرف ها شما را اذیت کند
نسبت به این مشکل به طور #جدی فکر کنید و اگر مشکلی با این گونه رفتار ها ندارید و اثری بر شما ندارد #مانعی برای ازدواج نیست.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan