eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↜.❅.↝ . • عشـق عاشق را بہ‌بیمارے مےڪشاند بیمار خواب و خوراڪ ندارد و از درد مے‌نالد و مےگرید••• +عاشق‌شـوید••• :)🌿✨ • @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻  🌻 دعایی منقول از امام باقر(ع) که خواندن آن در آخرین ساعات روز جمعه مستحب است.🌼 بنابر روایتی از امام محمد باقر(ع)اسم اعظم الهی در این دعا ذکر شده است. عالمان شیعه، شرح‌های بسیاری بر این دعا نوشته‌اند.🌼 🌻🌼🌻🌼🌻 سبب نامگذاری🖊 سمات جمع «سِمَه» به معنی علامت و نشانه است. گفته‌اند که چون نشانه‌های استجابت در این دعا بسیار است، به این نام نامیده شده است.🍃 سند🖋📄 دعای سمات را شیخ طوسی در مصباح المتهجد ابن طاووس درجمال الاسبوع  کفعمی در البلد الامین و مصباح  مجلسی دربحارالانوارو زاد المعاد با سندهای معتبر از محمد بن عثمان عمری  (از نواب خاص امام زمان (عج)) با واسطه از امام صادق(ع) و ایشان از پدرشان امام محمد باقر(ع) نقل شده است. سید بن طاووس در جمال الاسبوع این دعا را از سه طریق نقل می‌کند. شیخ عباس قمی این دعا را در مفاتیح الجنان به نقل از مصباح شیخ طوسی آورده است.🍃 منبع : ویکی شیعه 🖋 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔ما معمولاً دوست داريم سيستم خانوادگى پدر و مادر خود را در زندگى بعد از ازدواج پياده كنيم. مثلاً اگر خانم در خونه‌ای بزرگ شده که هر موقع پدرش از سر کار می‌اومده، بچه‌ها دور پدر جمع می‌شدن و از اتفاقات روزشون برای پدر می‌گفتن، حالا هم که ازدواج کرده از همسر چنین توقعی داره.از طرفی همسر خانم در خانواده‌اى بوده كه پدرش عادت داشته، اول تلویزیون ببینه یا روزنامه بخونه و بعد یه چیزی بخوره وبعد با بچه‌ها حرف بزنه،آقاهم بعد از ازدواج چنین الگویی را درخانواده‌اش پیاده می‌کنه،یعنی اول خودش وبعد دیگران.بعد از ازدواج و تو زندگى مشترک‌خانم احساس مى‌کنه كه همسرش، او و بچه‌ها را دوست نداره و به همسرش اعتراض مى‌كنه بعد از مدتى،آقا هم به اين نتيجه مى‌رسه كه با يك زن غُرغُرو ازدواج كرده.در نتیجه آقا بیشتر وقتشو بيرون از خونه مى‌گذرونه و خانم هم به اين نتيجه مى‌رسه كه باید هرطور شده به این وضعیت خاتمه بده اما درحقیقت آنچه كه دوطرف نياز دارن گفتگو درباره اينه كه عملكرد خانواده طرفين در گذشته چگونه بوده وحالا می‌خوان عملكرد خانواده ‌کنونی چطور باشه؟ نغمه فاضل @mojaradan
وقتی با خودم میگم: کاش میشد به برگشت... بعدش یاد شبای میفتم... سریع میگم کردم 😂 آیدی کانالمون لطفا همه جا پخش کنید😎👇 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @mojaradan ‌ ‌ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرکلاس بحث این بود که چرا بعضی از پسرهایی که هر روز با یک دختری ارتباط دارند، دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته اند برای ازدواج می گردند!😳🤔اصلا برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند!😏این وسط استادمان خاطره ای را از خودش تعریف کرد:😅ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجوها بودم،😎 روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد،😳 سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت،🙄 سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.😅سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم، اجازه هست؟☝️ گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن.راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام،😍ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم،☺️میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید،آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه،🙄 روحیاتمون باهم می خوره، باهم بگو بخند داره،خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه، ای چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره،😳🙄 ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید."حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر اد کن بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد.☺️ به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده، چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که: من در کلاسهایی که می رم،دختری چشم من رو بد جور گرفته،😍میخوام بهش درخواست ازدواج بدم،😉 ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم!🙄بهش گفتم اون دختر کیه: گفت خانم فلانی!😐چشم هام گرد شد، 😳دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود!!😥😳 گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوریمن باهاش چندتا کلاس داشتم، این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ، بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم، ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته!😅فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه!😏 نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:"من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد،😒من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه،😍دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه،😅😍 زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه،👌همه دردو دل هاشو با مرد زندگی ش بکنه،💑حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟!😒😥من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده،همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چار دنگ به درسش ِ و نمراتش عالی!💞😍 همون دختری که حجب و حیاءش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه، و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم، چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم." 😳 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‍ـ ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ @mojaradan
(شهید مدافع حرم که اذن رفتن را در خواب از رهبر معظم انقلاب گرفت)‼️ حجت الاسلام قوی بنیه از فعالان بسیج مستضعفین و از دوستان شهید مدافع حرم فیروز حمیدی زاده که در سوریه به شهادت رسید🕊 و امروز با حضور خیل عاشقان جهاد و شهادت در خراسان شمالی تشییع شد، خاطره ای از آخرین روزهای مانده به اعزام شهید👇 با خودش کلنجار می رفت که مبادا در این هوای سرد انگشتش به خوبی روی ماشه نچرخد و نرمی فشنگ به جای سیبل به تپه های سنگی، که مثل میخ به انتهای میدان تیر فرو شده بودند، برخورد کند😶.. تا همینجا هم کلی التماس کرده بود، تا اجازه پدر و مادرش را بگیرد، البته آنها هم حق داشتند مخالفت کنند، هنوز داغ برادر شهیدش «نریمان» کهنه نشده بود😔 باید تمرکز می کرد تا نوک مگسک را زیر خال سیاه نشانه بگیرد .. فرمانده میدان دستور شلیک را صادر کرد! فیروز لحظاتی نفس را در سینه حبس کرد، لوله سیاه تفنگ از میان خاکریز بیرون دویده بود، اولین تیر بیرون جست🏹 و پای سیبل، از دور، گرد و خاک بلند شد ..دومی ؛ سومی و بعدی هم صفوف هوا را شکافت، دیگر تیری در خشاب نمانده بود، همه منتظر اعلام نتایج بودند، شلیک های سرنوشت ساز که می توانست مهر تایید آنها برای قرار گرفتن در خیل باشد👌 .. ناقابل دو شلیک به هدف نشسته بود و از باقی شلیک ها اثری روی سیبل دیده نمی شد، حالا فیروز تمام آرزوهای خود را بر باد رفته می دید😞 دو روز به زمان اعلام نتایج باقی مانده بود، که خواب عجیبی دید و خیالش از بابت رفتن به سوریه راحت شد❗️ طاقت نداشت، سراغ دوستش عبدالرضا قوی بنیه رفت و او را در جریان خوابی که دیده بود، گذاشت. فیروز در خواب می بیند که پشت سر رهبر انقلاب به نماز ایستاده و بعد از اتمام نماز رهبر انقلاب بر می گردند و پیشانی فیروز حمیدی زاده را می بوسند😘و می گویند: قبول باشد.🌹 روز بعد فیروز در حالی که گرمی بوسه سید علی را روی پیشانی احساس می کرد به سراغم آمد و گفت: خیالم راحت شد، من قبول شدم...🌹 🔴 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ان شاءالله خواب امام زمان و کربلا رو ببینین💙💜 در پناه حق @mojaradan ┅┄✿┅┄❥•❥┄┅✿┄┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت چهل⚜ بهشت عمران 🌾 در اتاق زنگ زده رو باز کرد و وارد شدیم اتاق تنها یه موکت و یه ت
⚜قسمت چهل و یکم ⚜ بهشت عمران 🌾 تموم طول عصر و توی اتاق غمبرک زده بودم خیلی حال بدی داشتم. تصورش سخته که چشمتو باز کنی و ندونی کی بودی یا حتی چه بلایی سرت اومده! حس خوبی به جایی که بودم نداشتم. تنها چیزی که توی ذهنم رژه میرفت بیرون زدن از این جهنم بود. غروب که شد از اتاق اومدم بیرون و نگاهی به اطراف انداختم. هیچ خبری ازشون نبود و موقعیت خوبی بود برای رفتن به سمت در بزرگ گاراژ دویدم و از کنار باریکه در رد شدم به اطراف نگاه کردم و تنها چیزی که توی اون نور کم دیدم تابلو کوچه بود که زده بودند شبنم 44 به سمت چهارراه دویدم و از گاراژ دور تر و دور تر شدم بعد از کمی دویدن نفسم بند اومد و کنار جدول خیابون نشستم. دست و پاهام از گرسنگی میلرزید و هیچ پولی همراهم نبود دستمو کردم توی جیبم و با یه شی مواجه شدم وقتی آوردمش بیرون یه دستبند دیدم که کنارش آویز یه مرغ داشت فکر کنم تنها چیزی که از گذشته ام مونده بود همین دستبند بود. محکم توی دستم فشارش دادم و دوباره راه افتادم بوی تند ساندویچی های اطراف شکمم و تحریک می‌کرد و گرسنگی عذابم میداد اونقدر که دل درد گرفته بودم و به سختی راه میرفتم کنار آب خوری پارک سر راهم ایستادم و با مشتم شروع کردم به آب خوردن وقتی شیر آب و بستم تازه کف دستم و دیدم کف دستم به شدت کبود بود و سیاه شده بود باید توی اولین فرصت خودمو توی آینه چک میکردم! هوا تاریک بود و کسی توی پارک نبود از بیچارگی روی نیمکت رنگ و رو رفته کنار درخت توتی چمبره زدم و رفتم توی فکر حالا باید چیکار میکردم! با این دربه دری و بی خانمان بودن؟ اونقدر به فکر فرورفتم که با برخورد اولین قطره ی بارون فهمیدم مصيبتم تازه شروع شده بارون اول بهار قصد جونمو کرده بود و چنان رگبار گرفت که ظرف چند دقیقه کل روسریم خیس شد سراسیمه از جام بلند شدم و به سمت راست خروجی پارک دویدم اونجا بود که فهمیدم چندان تنها هم نیستم چند تا کارتن خواب درحالیکه کارتن های خیس و روی سرشون گذاشته بودند و زیر لب غر غر میکردن از همه طرف زده بودند بیرون و دنبال یه جای امن میگشتن هرجایی که فکرش و میکردم و گشتم تا بلکه از شر این بارون لعنتی خلاص شم اما فایده ایی نداشت تا اینکه چشمم به سرویس بهداشتی افتاد با ذوق به طرفش دویدم و توی اون تاریکی نفهمیدم سرویس توالت مردونه رو نشونه گرفتم با کفشم در و باز کردم و با حجم عظیمی از بوی گند مواجه شدم گوشه روسری و گرفتم جلوی دماغم و دم در سرویس ایستادم رد کفش های گلی و مایع های دستشویی ریخته شده کف زمین نشون میداد چندان به نظافت اینجا اهمیت نمیدن بارون به سقف شیشه ایی سرویس می‌خورد و قصد بند اومدن نداشت توی همین بین باد شدیدی وزید و رعد و برقی وحشتناک زده شد همزمان با صدای رعد جیغ بلندی از ترس کشیدم که در توالت با صدای قیژی باز شد تنها چراغ کم نوری ته راهرو روشن بود و فضای ترسناکی درست شده بود نفس نفس میزدم و از ترس به مرز سکته‌ رسیده بودم که صدای خش خش کفشی اومد و بعد از چند دقیقه یه معتاد با کمر خمیده و چشمای سرخ درحالیکه یه سیم سوخته دستش بود از دستشویی ته راهرو اومد بیرون تا چشمش به من افتاد خنده ی زشتی کرد که دندونای سیاه و خرابش و به نمایش گذاشت و با تته پته گفت :بَه بَه، باد آمد و بوی عنبرررر آورد و با خنده ی چندشی به سمتم اومد با جیغ بلندی به طرف در دویدم ولی زود تر از من بهم رسید و از یقه ام گرفت و منو کشید سمت خودش بلند بلند جیغ میزدم اما کسی نبود به دادم برسه فقط با تمام قدرتم به پهلوهاش زدم که پخش زمین شد و بلند ناله کرد دویدم از توالت بیرون و به سمت خیابون حرکت کردم تمام لباسام خیس شده بودند و رعد برق زده میشد به پهنای صورت اشک می‌ریختم و تنها چیزی که به یاد آوردم خیابون شبنم 44بود اونقدر دویدم که رسیدم در گاراژ دستم و کور کورانه روی دیوار کشیدم و بالاخره زنگ بلبلی رو پیدا کردم و دستم و یه سره روی زنگ گذاشتم با مشت به جون در بیچاره افتادم و تند تند نفس میکشیدم و مینالیدم:تو رو خدا باز کنید، تو رو خدا در بعد از چند دقیقه باز شد و توی اون تاریکی به سختی چهره یه مرد جوون رو که ندیده بودمش رو دیدم دستپاچه و هول با ترس فراوون گفتم :پارک... توی پارک خوابیدن خیلی کوفتیه... خیلی ادامه دارد @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🌹 ❤️ 🔸تشنگان عشق را با مُشٺ آبے جان بده ڪربلا دورسٺ، مارا با سرابے جان بده 🔸زندگے یعنے سلام ساده‌اے سمٺ شما ایها الارباب مارا باجوابے جان بده ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅ @mojaradan
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈• مـن •♡• با هَمـہ ےِ دڔدِ جــَ‌هــــان سـاختـَم امــا بـا دڔدِ ݓـو هــر ثانیـہ در حــالِ نبــردم...|°•✨ ⏳ •┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈• °°°°✒️ @mojaradan 🍃°°°°
💞💞💍💍💞💞 یک مناسب برای پیش از : در مراحل آشنایی برای ازدواج تمام خواسته های خودرا طبقه بندی کنید و بر اساس اولویت آنها را با همسر آینده تان در میان بگذارید . در این میان خواسته های اولویت بندی شده شما چند ستون را تشکیل می دهند. ستون اول : تمام ویژگی هایی که حتما همسرآینده تان "باید" دارا باشد . ستون دوم : تمام ویژگی هایی که "نباید" همسرآینده تان داشته باش ستون سوم : ویژگی هایی که ترجیح می دهید وجود داشته باشد . و نهایتا بر این اساس و براساس کلیتی که مشهود است رابطه ایی را برای شناخت و ارزیابی فرد مورد نظر شروع می کنید. و نهایتا پس از مدتی که بااو در تعامل بودید متوجه خواهید شد که ستون انتظارات شما تا کجا تکمیل شده است . و اینکه آیا او انتخاب شما بعنوان همسر آینده تان هست یا نیست ؟ 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🍃 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 سلسله جلسات اخلاق در خانواده 🔸 استاد ارجمند: جناب اقای داوودی نژاد ✳️ صوت اول 🔴مشکلات با خانواده همسر را چگونه حل کنم؟ 📐زاویه دید 👁نگاه من احساس من، احساس من رفتار من،... 💟مثل پدر و مادر خودم !!!!! ⌛️تاریخ ۱۸/ ۴ / ۱۳۹۹ 👈ادامه دارد.... 🍃 @mojaradan
👌 نکته ی امروز 👌♥️ گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟ گفت: «انَّ مع العسر یسرا» "قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6) —------------------------------------------------------ گفتم: واقعا؟! گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا» حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7) —------------------------------------------------------ گفتم: خب خسته شدم دیگه... گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله» از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53) —------------------------------------------------------ گفتم: انگار منو فراموش کردی! گفت:«اذکرونی اذکرکم» منو یاد کن تا یادت باشم. —------------------------------------------------------ گفتم: تا کی باید صبر کرد؟! گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا» تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63) «انّی اعلم ما لاتعلمون» من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30) —------------------------------------------------------ گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟ گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله» حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم. (یونس/ 109) —------------------------------------------------------ ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!) گفت: «الیس الله بکاف عبده» من هم برای تو کافی ام.(زمر/36) خدااا❤ آیدی کانالمون لطفا همه جا پخش کنید😎👇 @mojaradab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش رهبر انقلاب وقتی از ایشان‌ سوال شد که برجام را به نام شما نوشته اند ...✍ 🔴 @mojaradan