🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت49
رسیدیم خونه بی بی خداحافظی کردم خواستم پیاده شم که سارا گفت: آیه میخوای منم بیام تنها نمونی؟
از حرفش متوجه شدم از امیر دلخور شده
امیر خندید و گفت: شما لطفا من و از تنهایی دربیار از ماشین پیاده شدم به چهره سارا نگاه کردم خندم گرفت
چند تقه به شیشه زدم ،سارا شیشه رو پایین آورد به امیر نگاه کردم: امیر جان ،سارا پفک هندی و لواشک خیلی دوست داره
امیر :با شه چشم
سارا رو بوسیدمو رفتم سمت خونه بی بی
زنگ در و زدم بعد چند لحظه در باز شد و وارد حیاط شدم به حیاط نگاه کردم چقدر خاطره داخل این حیاط دارم دورتا دور حیاط درخت بود که همه شون شکوفه زده بودن
چشمم به تاب وسط حیاط افتاد
تابی که چند سال پیش امیر و رضا واسه منو معصومه درست کرده بودن
همیشه هم واسه اول سوار شدن تاب منو معصومه دعوامون میشد
رضا هم همیشه میومد معصومه رو با کلی وعده شکلات و چیپس و پفک ،قانع میکرد که من اول سوار شم
چه طور میتونم باور کنم که همه ی این کارا به خاطر حس برادرانه اش بوده باشه
با صدای بی بی جون ،از خاطراتم بیرون اومدم
- جانم بی بی
بی بی: آیه جان ،بیا خونه سرما میخوری
- چشم الان میام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بانو_فاطمه
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#ارسالی_از_کاربران
سلام ببخشید امروز رمان دو پارت مشابه هم توی کانال قرار گرفته 🌺میشه لطفا تصحیح بفرمایید؟
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#گامهای_عاشقی💗
قسمت50
وارد خونه شدم
بی بی داخل آشپز خونه مشغول غذا درست کردن بود
رفتم نزدیکش
صورتش بوسیدم
- سلام بی بی جون
بی بی: سلام مادر خسته نباشی
- قربونتون برم
بی بی : برو لباست و عوض کن بیا
- چشم
رفتم توی اتاق لباسمو عوض کردم و دست و صورتمو شستم
رفتم سمت آشپز خونه کنار سفره نشستم
بی بی غذا رو داخل دیس کشید و گذاشت روی سفره بعد از خوردن غذا ظرفا رو جمع کردم و شستم رفتم توی پذیرایی روی مبل نشستم و مشغول کتاب خوندن شدم بی بی هم رو به روم نشسته بود و مشغول خوندن قرآن بود
احساس میکردم زیر چشمی داره منو نگاه میکنه انگار میخواست حرفی بزنه ولی نمیتونست ...
کتابمو بستم و رفتم کنارش،سرمو گذاشتم روی پاهاش و چشمامو بستم
- بی بی جون اگه حرفی میخواین بزنین من میشنوم بی بی هم قرآن شو بست و موهامو نوازش میکرد ...
بی بی: همیشه فکر میکردم تو و رضا کنار هم چقدر خوشبخت میشین ،اما نمیدونستم که دنیای رضا چقدر فاصله داره با دنیای تو ،آیه جان از رضا دلخور نباش،رضا راست میگفت تقصیر ما بزرگتر ها بود ما خودمون بریدیمو دوختیم براتون ،دریغ از اینکه حتی یک بار نظرتونو بپرسیم ،هر چند من از چشمهای تو دوست داشتن و میدیدم ،ولی فکر نمیکردم رضا
آیه جان ،ببخش مارو ،به خاطر کاری که با دلت کردیم ببخش خیلی سعی کردم اشک نریزم ولی نشد ،از پشت پلکهای بسته اشکام سرازیر شد
همونجور که چشمام بسته بود گفتم : بی بی جون من از کسی دلخور نیستم جز خودم،تقصیر دل خودم بود که زود دلباخته شده بود
بلند شدمو سمت اتاقم رفتم...
در و بستم و روی تخت دراز کشیدم...
#بانو_فاطمه
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
4_5900259366384175682.mp3
7.45M
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
🌙 شعبان ماه آشتی کنان است،
آشتی کنانی که خدا پا پیش گذاشته برای آشتی با ما.
مناجات شعبانیه هدیهایست دلکش و رشد دهنده برای وصلِ دوباره...
از این هدیه چقدر استفاده میکنیم؟!
.
⊱💛⊰ #استاد_شجاعۍ⊰
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『⏳📱』••
یا امام رضا تویی رفیق بچگـیم...
کنارت خوبه زندگیم...
#شبتون_رضایی
@mojaradan
#قرار_عاشقی.
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
مامردهایمبیتو
وبیکربلایتو
فڪریبہحالمردماهلقبورکن :))
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
┈•••✾••💞••✾•••┈•
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدےجان_مولاےمن ❤️
سرد اسٺ تمام ڪوچہ هامان برگرد
گرمـاے پس از شب زمسـتان برگرد
گلـدان لب پنجـره ام خشڪیـده
اے رحمـٺ قطـره هاے باران برگرد
حالا ڪه فضاے روزگـارم تار اسٺ
خورشـید همیشگے و تابـان برگرد
#الهم_عجل_الولیک_الفرج
@mojaradan
ازدواج به امید #تغییر
ازدواج کردنِ کسانی که از جنسِ هم نیستند و همدیگر را دوست ندارند، با این عقیده که "بعــــدا به مرور زمان درست می شود" مانند پوشیدن جورابِ لنگه به لنگه است.
همان طور که آن جوراب، کار آدم را تا وقتی توی کفش است راه می اندازد، آن زوج هم تا حدی، کار هم را راه می اندازند...
اما شما رویتان میشود با چنین جورابی، بروید مهمانی؟
یا مثلا ممکن است در اثر مرور زمان رنگ جورابها، توی کفش عوض شود؟ نه!
آن ها فقط هر روز کثیف تر و چرک تر میشوند. چنین زوجی هم به مرور مایه آزار یکدیگر میشوند.
پس در #ازدواج ببینید با همین شرایط فعلی طرف مقابلتان کنار میآیید یا خیــــر؟
اگر قابل توافق هست که مبارک است. اگر نیست قید این ازدواج را بزنید.
#مجردها_بدانند
@mojaradan