eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت319 آن شب وقتی قدم به داخل مسجد گذاشتم نیت کردم دلتنگی‌ام را خرج خدا کنم. ولی چیزی در وجودم می گفت تو نمی‌توانی این کار را کنی. از تظاهر دست بردار. مگر دوست داشتن شوهر اشکالی دارد؟ سعی کردم بی‌تفاوت به این فکرها باشم و پسشان بزنم. ساره لنگان لنگان با دو چوب دستی که زیر بغلش بود نزدیک سجاده‌اش شد و اشاره کرد که کمکش کنم. نادیا به ساره اشاره کرد. –این همین جوری تعادل نداشت الان که دیگه نور علی نور شد. مادربزرگ گفت: –شاید بدتر از اینا هم بشه، باید صدقه ی زیادی رد کنم. نادیا چشم‌هایش گرد شد. –از اینم بدتر؟! آخه واسه چی؟! مادربزرگ چادر نمازش را سرش کرد. –واسه این که مسجد نیاد. خود من رو نمی‌بینی؟ هر شب یه کاری برام پیش میاد که می مونم بیام مسجد یا نه. همین دیشب عمه ت اینا مگه مهمون من نبودن. مجبور شدم بهش زنگ بزنم بگم یه کم دیرتر بیان که من از مسجد اومده باشم. مجبور شدم ساره رو هم بذارم پیش تلما که با هم برگردن. من روبروی در ورودی نشسته بودم و گوشم به اون ها و نگاهم به در بود. مثل همیشه پرده‌ی در ورودی بالا بود و هر کسی از جلوی در رد می شد می‌دیدم. همیشه جایی برای نماز می‌ایستادم که نزدیک‌ترین مکان به در باشد. همین که مکبر شروع به اذان گفتن کرد. از جایم بلند شدم تا چادر نمازم را سرم کنم. چادری که خودش قبلا برایم خریده بود و من خیلی دوستش داشتم. چادری با گل های درشت صورتی و زمینه‌ی طوسی. همان موقع با شنیدن صدای تک سرفه‌ای نگاهم به طرف در دوید. خودش بود. علی من بود که از جلوی در همراه مرد جوانی رد شد. به طرف در دویدم. خوشبختانه آن روز مادر و بچه‌ها نیامده بودند. در حال درآوردن کفش هایش بود و این کار را با تامل انجام می‌داد. مردی که همراهش بود زودتر به داخل رفت. ایستاده بودم و نگاهش می‌کردم. تیشرت مشکی رنگ و شلوار کتان هم‌رنگی که پوشیده بود دلشوره به دلم انداخت. به طرفش رفتم. –علی‌آقا! سرش را بلند کرد و نگاه مهربانش را به چشم‌هایم داد و لبخند زنان نجوا کرد: –جانم خانم خانوما. چقدر دلم برای این علی‌آقا گفتنت تنگ شده بود. ریش هایش بلند شده بودند. غمی که زیر لبخندش پنهان کرده بود را حس می‌کردم. پرسیدم: –چرا مشکی پوشیدی؟ اشاره‌ای به داخل ساختمان کرد. –خواهر رفیقم فوت کرده، به خاطر اونه. نفس راحتی کشیدم. دلخورتر از این حرف ها بودم که تسلیت بگویم. دلم خیلی پر بود و باید خالی‌اش می‌کردم. با بغض نگاهش کردم. –تو که من رو کُشتی، نگفتی یکی این جا چشمش به در خشک شده؟ درِ این مسجد از نگاه های من به ستوه اومد از بس که بهش التماس کردم تا تو رو تو قابش ببینم. جایی که نشسته بودی و قرآن می‌خوندی سبز شد از بس با اشک چشمام آبشون دادم. نگفتی، به یکی اون جا تو مسجد امید دادم که میام می‌بینمت؟ حالا اگه نرم چه حالی می شه؟ حالا دلتنگی هیچی، نگفتی از نگرانی خواب و خوراک رو ازش می گیرم؟ نگاهش رنگ غم گرفت و آسمان چشم‌هایش ابری شد. آقایی یاالله گویان از کنارمان رد شد. علی سرش را پایین انداخت. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت320 –برات همه چیز رو توضیح می دم. این جوری حرف می زنی نمی گی قلبم ایست می کنه؟ سکوت کردم. نگاهی به داخل انداخت و ادامه داد: –نماز شروع شد. بعد از نماز برات همه چی رو می گم. به طرف داخل ساختمان پا کج کردم. –پس من بعدش میام تو حیاط. سرش را تکان داد و نگاهش را بر روی چادرم سُر داد. –چقدر رو سرت قشنگ تره! انگار منتظر همین یک جمله بودم که همه‌ی نگرانی‌ها و بیتابی هایم به یک باره محو شوند. لبخند زدم و برگشتم. سلام نماز را خوانده و نخوانده، سرم را روی مهر گذاشتم و مثل همیشه برای همه دعا کردم. بعد رو به مادربزرگ کردم. –مامان بزرگ من می رم تو حیاط بعدش میام قرآنم رو می‌خونم. مادربزرگ که در حال گفتن تسبیحات بود به خیال این که من برای تجدید وضو می‌خواهم بروم فقط سرش را تکان داد. وارد حیاط شدم. خانمی جلوی در سرویس بهداشتی منتظر ایستاده بود. کنار پله‌ها ایستادم و با گوشی ام مشغول شدم. در دلم خدا خدا می‌کردم که آن خانم زودتر برود. بعد از چند دقیقه دختر بچه‌ای از سرویس بیرون آمد و با هم به طرف در راه افتادند. دختر کوچولو نزدیک من که رسید، پرسید: –خاله، مریم رو نیاوردی؟ با تعجب نگاهش کردم. –چی؟! مادرش با لبخند گفت: –دختر خواهرتون رو می گه، آخه شبای پیش با هم بازی می‌کردن، واسه همین اسمش رو می‌دونه و سراغش رو می گیره. من اصلا این مادر و دختر رانمی‌شناختم چطور آن ها این قدر خوب خانواده ی مرا می‌شناختند؟! با خودم گفتم:" یعنی من این قدر به اطرافم بی توجه بودم؟!" لبخند تصنعی زدم. –آهان، نه امروز نیومده. خانم لبخندی زد. –با اجازه تون! و از پله ها بالا رفت. با رفتنشان نفس راحتی کشیدم. طولی نکشید که علی جلوی در ظاهر شد. پله‌ها طویل بودند و تا کنار دیوار ادامه داشتند. از جلوی در کنار رفت و روی پله نزدیک دیوار نشست و به من هم اشاره کرد که کنارش بنشینم. همین که نشستم گفت: –اصلا فکر نمی‌کردم امروزم بتونم بیام این جا، ولی انگار خدا نخواست حال دلم بدتر از این بشه. ماسکش را پایین آورد و نفسش را محکم بیرون داد و با گوشه‌ی چشمش نگاهم کرد و لبخند زد. –همه‌ی حرفایی که در مورد دلتنگی و نگرانی خودت بهم گفتی در مورد منم صدق می‌کرد. من هم ماسکم را پایین دادم و نگاهم را روی صورتش چرخاندم. –پس چرا این چند روز چشم به راهم گذاشتی؟ –قبل از این که جوابت رو بدم می‌خوام یه چیزی بهت بگم. سرش را پایین انداخت و دست هایش را در هم گره زد. –راستش خودمم دلم نمیاد بگم، ولی یه وقتایی آدم مجبوره بعضی کارا رو انجام بده. نگران نگاهش کردم. –چیزی شده؟! اتفاقی افتاده؟! نگاهم کرد. –هیچی، هیچی، نگران نشو، در مورد دوستته، ساره خانم. با مِن و مِن ادامه داد... لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
⭐️ پیام مهم ⭐️ عاقبت بخیر شدن : هرکس هر روز سوره یس بخواند و ثواب آن را به حضرت فاطمه سلام الله علیها هدیه کند و همچنین دعای عهد و ثواب آن را به مادر امام زمان ارواحنا فداه هدیه کند ، سوره واقعه هم خوانده و ثوابش را به امیر المومنین علیه السلام هدیه کند. چه بخواهد و چه نخواهد عاقبت بخیر می شود ، نخواهد هم بزور عاقبت بخیر می‌شود. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••『⏰🎞』•• 📌 عاقبت کار دست خداست! 🔻چرا بعضی‌ها با وجود تلاش زیاد به نتیجه نمی‌رسند؟ 🔻و بعضی‌ها بدون تلاش به نتیجه می‌رسند؟ استاد 🎙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥥•••|↫ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
27.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 درود بر فعالان رسانه ای که برای رساندن صدای فلسطین؛ از هیچ کوششی دریغ نمی‌کنند... این بانوی هنرمند؛ به زیبایی برای بازتاب درد فلسطین؛ از هنر خود مایه گذاشته... ✘ شعرخوانی انگلیسی با محوریت که در دنیا میلیون ها بار دیده شده. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این طنین ندای اهل عالم است... هرچند همه مثل ما از نعمتی به برکت اباعبدالله الحسین برخوردار نیستند اما کماکان؛ بزرگان دینی خودشان را دارند که به محضرت التماس کنند بارالها... تو را به حسین؛ ارحمنی الله...❤️‍🩹:) .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
و حسین علیه‌السلام آغوش گرم خداست♥️ تا نوکرانش را از گرداب طوفانی دنیا به ساحل آرامش کربلا رساند..):💔 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضاش اصلا بوی دیگه‌ای فراغ از دنیا داشت . . اولین چیزی که چشام دنبالش بود از سه کیلومتر قبل، مسجد بود ؛ شوقی که چشمم دنبالش می‌کرد تا شاید هرچه سریعتر از موعود ببینمش . . این شدت از علاقه، حتی شروعش هم نمیدونم از کجا بود . .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
⁉️آیا هنوز هم دخترا باید تو مسأله ازدواج "انتخاب شونده" باشن؟🤔 🔵 قسمت دوم: 🔰عدم ایجاد تغییر تو مسیر انتخاب شوندگی دخترا، نتایج بدی در پی داره: 1⃣ انتخاب‏ای اجباری؛ که یکی از مصادیقش اینه که دختر با اینکه می‌دونه ملاک‏اش تو هیچکدوم از خواستگارا وجود نداره، ولی خودش رو مجبور می‌بینه به یکی از خواستگاراش جواب بده. 🤦‍♀🤦‍♂ 2⃣ بعضی از دخترا برا این‌که از خطر مجرّد موندن در امان باشن، تصمیم می‌گیرن با خودآرایی و عرضۀ زیبایی نگاه پسرا رو به خودشون جلب کنن.🤭 3⃣ بعضی از دخترا هم خودشون اقدام به خواستگاری از مورد مناسب می‌کنن. از اون‌طرف هم خیلی از پسرا نمی‌تونن در مقابل پیشنهاد دخترا عاقلانه فکر کنن و دچار «عشق لحظه‏‌ای» می‌شن، که به هیچ وجه نمی‌تونه تکیه‏‌گاه مطمئنّی برا یه تصمیم محکم باشه.😐 4⃣ بعضی هم معتقدن که خواستگاری دختر از پسر شاید مشکل داشته باشه ولی خونوادۀ دختر می‌تونه به جای اون، از پسر خواستگاری کنه. غافل از اینکه این کار، توی خیلی از موارد باعث ایجاد مشکل تو زندگی می‌شه؛ مخصوصاً تو اختلاف‏ا، پُتکی بر سر دختر می‌شه.😔 5⃣ بعضی از دخترا هم هیچ کدوم از این کارا رو نمی‌کنن و تو خونه می‏‌مونن که نتیجش بالارفتن سنّ ازدواج می‌شه.😕 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
33.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چ8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 9_10_7 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´