فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
.#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
توعزیزدلماییوبهدلجاداری
خانهاتنیزهمینجاستکهمأواداری【🌱】
آریایدوستبهآقاییتومُعطَرفم
آنچهخوبانهمهدارندتوتنهاداری【♥️😍】
#امام_حسین_قلبم
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#مولاجانم
.°•~🍓
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ
چندگویی قصه ی ایوب وصبرِ او؟
بــس اســـت...!
بیــش از ایـن مــا صبــر نتوانیــم!
آن ایوب بود..💔🚶🏻♂
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج【💚🌿】
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
پنج سوالی که باید از خواستگار بپرسی:
۱. به نظرت زندگی خوب توی چی خلاصه میشه ؟ دونستن جواب این سوال بهت کمک میکنه از پارتنرت توی مسیر رسیدن به اهدافش حمایت کنی
۲. اگه یه روز حافظه ام رو از دست بدم رابطمون رو با گفتن چی به یادم میاری؟ دونستن جواب این سوال بهت کمک میکنه بفهمی برجسته ترین قسمت رابطت چیه
۳. به نظرت چی یه رابطه رو نابود میکنه؟ دونستن جواب این سوال بهت کمک میکنه خط قرمزهاش رو بدونی و بفهمی تا چه حد متعهده
۴. بزرگترین نگرانی تو درمورد ایندمون چیه؟ دونستن جواب این سوال بهت کمک میکنه ترس ها و نگراهاش روبشناسی و آدم امنی براش باشی
۵. کدوم ویژگی من رو خیلی دوست داری ؟ این سوال بهت کمک میکنه ببینی تورو خوب شناخته و درک کرده یانه؟
#انچه_مجردان_باید_بدانند
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🔺اگر میدونستی چی برات ذخیره شده هرگز حسرت چیزایی رو که نداری نمیخوردی!
🎙استاد شجاعی
┄┅═══✼✨✼═══┅
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
دل به دریا زدگان خنده به سیلاب زنند
#خروش_آزادگی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
23.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 موثرترین عاملی که در خانه میتواند بچههای ما را خوب بار بیاورد؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
❤️🍃❤️
#هردوبدانیم
#تفاوتهای_شخصیتی؛
👱♂مردان آناناســـــ🥝ــــی
👩زنان هلویـــ🍑ــــــی!
👈زن و شوهرها برای آنکه بتوانند با صلح، صفا و عشــ😍ـــــق با یکدیگر زیر یک سقف زندگی کنند
❣ باید هم را #بلد_باشند.❣
⏪هر زنی قبل از ازدواج باید بداند که دنیای #زمخت و #نتراشیده مردها تا چه حد با دنیای #لطیف_زنها فرق میکند 👌
⏪و البته که هر مردی هم قبل از وارد شدن به زندگی یک زن
❣ باید با #چم و #خم_روحیات_زن و #راز و #رمز به دست آوردن دل او آشنا شود.❤️
ادامه دارد...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنهایی را هنگامی فهمیدم...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو قرار اول اشنایی لباس چی بپوشم😆😆 🌸
#طنز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
38.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مبحث_معیار_انتخاب_همسر #دکتر_شاهین_فرهنگ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
💗رمان سجاده صبر💗قسمت79 در خونه که به صدا در اومد ضبط رو توی کیفش قایم کرد و خودش رو به خواب زد، فاط
💗رمان سجاده صبر💗قسمت هشتاد
بدون حرفی برگشت به سمت در و در خونه رو باز کرد، محسن که از رفتار سهیل تعجب کرده بود گفت:
+وایستا!
مگه نمی خواستی حرف بزنی
اما سهیل بدون هیچ حرفی کفشش رو پوشید و رفت.
محسن نگاهی به راه پله خالی کرد، در رو بست و به نقطه ای که سهیل خیره شده بود نگاه کرد، تابلو فرش فاطمه
بود ...حتما سهیل هم اونو دیده بود... نکنه فکر بدی در مورد فاطمه کنه... نکنه الان بره خونه و بلایی سرش بیاره ...
ترسیده بود ... موبایلش رو برداشت و شماره فاطمه رو گرفت ... اما فاطمه که شماره محسن رو دید گوشیش رو
خاموش کرد و پرتش کرد یک گوشه ...
***
+تو نمیدونی کجاست؟ نکنه گرفته باشنش؟ سها تو رو خدا یک فکری بکن
-آخه این پسره کله خر کجا گذاشت رفت؟ مگه من بهت نگفتم نذار از خونه بره بیرون، زنگ زدی بهش؟
+گوشیش خاموشه، من خونه نبودم وقتی اومدم نبود
-ای بابا، بذار به کامران بگم ببینم چی میشه..
+خبرشو بهم بده... سها بدجوری دلم شور میزنه...
-نگران نباش ... پیداش میکنم
گوشی رو که قطع کرد باز هم قفسه سینش درد گرفته بود، فورا به سمت آشپزخونه رفت و یکی از قرصهایی که
دکتر براش تجویز کرده بود خورد تا کمی از دردش کمتر بشه ... یعنی از دیروز تا حالا سهیل کجا میتونه رفته باشه؟
... حتما طلبکارا گرفتنش و یک بلایی به سرش آوردن ... خدایا ... خودت نگهدارش باش ... صدای تلفن بلند شد،
فورا به سمتش رفت:
+بله؟
-سلام
+سهیل! تویی؟!! کجایی تو؟ دلم هزار راه رفت؟
سهیل چیزی نمیگفت، فاطمه که فکر کرده بود تلفن قطع شده گفت:
+ الو، الو سهیل
-دارم گوش میدم. تموم شد؟
صدای خشک سهیل باعث شد تمام ذوق فاطمه از شنیدن صداش از بین بره، گفت:
+چیزی شده؟!
-وسایل خونه رو جمع کن، تا چند روز دیگه باید از اون خونه بریم. کارتون توی انباری هست، همه رو بسته بندی
کن، من پنج شنبه با کامیون میام.
بعد هم در حالی که صدای خشن و عصبیش رو بالا میبرد گفت:
-نه می پرسی چرا و کجا، نه به کسی چیزی میگی، نه
توی این مدت پاتو از خونه میذاری بیرون، فهمیدی؟
فاطمه که از لحن حرف زدن سهیل تعجب کرده بود، با صدای آهسته ای گفت:
+سهیل
اما صدای بوق تلفن باعث شد گوشی رو بذاره و اجازه بده اشکاش برقصند ...
این مرد سهیل اون نبود ... سهیل
دوست داشتنی اون نبود ... چرا این طور شده بود؟ به خاطر چند تا نامه؟!!! ... چطور میتونه انقدر بی انصاف باشه؟...
پنج شنبه بود و فاطمه با کمک سها همه وسایل رو توی کارتون چیده بود، داشتند با هم فرش رو جمع میکردند که
کلیدی توی در چرخید، جفتشون به در نگاه کردند، سها با دیدن مردی در لباس کارگری جیغ کوتاهی کشید که
سهیل سرش رو بالا آورد و نگاهش کرد، سها گفت:
+این چه لباسیه روانی، ترسیدم...
سهیل با اخم نگاهی به سها انداخت و برگشت به سمت فاطمه و گفت:
-مگه بهت نگفته بودم به کسی چیزی نگو؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده_صبر💗 قسمت81
قبل از اینکه فاطمه بتونه حرفی بزنه سها پرید وسط و گفت:
+ یعنی چی به کسی چیزی نگه؟!
اولا خودم دیروز اومدم
اینجا و دیدم یه سری از وسایل توی کارتونه و فهمیدم خبریه، دوما خیلی بی شعوری که میخواستی به من چیزی
نگی، مگه من خواهرت نیستم.
سهیل کلاهش رو از سرش در آورد و گفت:
- تو که همه جا جار نزدی؟
+نه، حتی به کامران هم نگفتم، یعنی فاطمه نذاشت... سهیل کجا می خواین برین؟ بدون خبر؟ ...
سهیل بدون اینکه جوابی بده گوشی موبایلش رو گرفت و مشغول صحبت شد:
-کجایی؟ کی میرسی؟
...+
-باشه، تا دو ساعت دیگه منتظرتم ها، دو تا کارگر هم با خودت بیار
...+
-آره همون آدرسی که بهت گفتم
فاطمه که فهمیده بود سهیل خیلی عصبانیه به سمت آشپزخونه رفت و با دو تا استکانی که هنوز جمع نکرده بود برای
سهیل یک استکان چایی ریخت و پیشش گذاشت.
تلفن سهیل که تموم شد بدون توجه به چایی و فاطمه که رو به روش نشسته بود رو کرد و به سها و گفت:
-بچه ها کجان؟
این بار قبل از اینکه سها جواب بده فاطمه پرید وسط و گفت:
+من اینجا نشستم لازم نیست از سها بپرسی... خونه مامان باباتن
سهیل اخمی کرد و گفت:
- سها همین الان میری میاریشون... به مامان و بابا هم در مورد رفتن ما چیزی نمیگی...
بعد هم به سمت دستشویی رفت.
فاطمه رو کرد به سها و گفت:
+زودتر برو سها جون، این خیلی عصبانیه ...
سها هم در حالی که به سمت لباسهاش میرفت با صدای بلند چند تا فحش آبدار نثار سهیل کرد و از خونه خارج
شد...
***
+نمی خوای بگی کجا میخوایم بریم؟
-وقتی رفتیم می فهمی
فاطمه با شیطنت گفت: حالا مثلا کجا؟
سهیل کارتون رو با پاش هل داد و نگاه غضبناکی به فاطمه کرد و گفت:
- قبرستون
فاطمه لبخندی زد و گفت:
+جای خوبیه، حاضرم باهات بیام.
بعد هم دوباره استکان رو برداشت و رو به روش ایستاد و گفت:
+جون فاطمه بیا این استکان چایی رو بخور، میدونم
الان بهش نیاز داری...
سهیل که دیگه جوش آورده بود با دستش استکان رو پس زد و گفت:
-بس کن دیگه فاطمه ... میفهمی الان حوصله ندارم؟!
فاطمه که اشک توی چشماش جمع شده بود، نگاهی به سهیل انداخت، خیلی آروم گفت:
+ چرا سهیل؟ چرا اینجوری با
من رفتار میکنی؟!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده صبر💗 قسمت82
صدای آروم و لرزون فاطمه که دل سهیل رو به درد آورده بود، باعث شد دست از کار بکشه، دستش رو به کمرش
زد و سرش رو انداخت پایین و با صدایی که معلوم بود داره کنترلش میکنه گفت:
- فاطمه، با من کل کل نکن، یه مدت
کارم نداشته باش ... دارم سعی میکنم یه چیزایی رو واسه خودم حل کن، پس لطفا دور من نچرخ...
+فقط میخوام بدونم از دست من ناراحتی؟ یا از ماجراهای پیش اومده؟ فقط همینو بگو قول میدم تا آخر سفر چیزی نگم.
-قضیه سر این زندگی زهر ماریه، سر از دست دادن همه چیزم، کارم موقعیتم، پولم، خونم، خانوادم ... آره فاطمه
خانم قضیه سر اون نامه های لعنتیه ... حالا بس میکنی یا نه؟
+سر نامه ها؟! ... یعنی تو باور نکردی خودمم نمیدونستم اون نامه ها رو کی فرستاده؟
سهیل با غیض سرش رو بالا آورد و گفت: - خیلی هم خوب میدونی اون نامه ها رو کی فرستاده؟
فاطمه با تعجب گفت:
+ اما ...
ولی سکوت کرد، سهیل گفت:
-اما چی؟ ... بگو ... نمیدونی؟ ...
و صداش رو بالاتر برد و گفت:
- نمیدونی؟
فاطمه با صدای آرومی گفت:
+ اون موقع نمیدونستم
سهیل با خشم لبش رو گاز گرفت و بعد از چند لحظه گفت:
-حالا که میدونی ... منم میدونم ...
+اما...
-هیچی نگو فاطمه ... هیچی نگو ...
فاطمه با چشمهای اشکبار لبخندی زد و گفت:
+هزار تا دلیل و مدرک مستند از خیانتت شنیدم، حتی تاییدش رو از
زبون خودت گرفتم، باز هم بهت اعتماد کردم ... و تو ... به خاطر دو تا نامه ... به خاطر چیزی که برات ثابت نشده ...
تو ... تو حتی بهم اجازه حرف زدن هم ندادی ...
سرش رو انداخت پایین و آروم تکونشون داد، استکان چایی رو برداشت و به سمت آشپزخونه رفت.
سهیل هم چیزی نگفت، خودش گیج تر از اون بود که بتونه تحلیل کنه، فشار عصبی ای که این مدت بهش وارد شده
بود قدرت تفکر رو ازش گرفته بود ... فقط میخواست هر چه زودتر از اینجا بره ... شاید اوضاع عوض میشد ... شاید
میتونست باور کنه فاطمه بهش دروغ نگفته ....
محکم مشتی به دیوار خونه زد، از شدت مشت سهیل گچهای دیوار فرو ریختند، اما سهیل هیچ دردی احساس نکرد،
دلش میخواست هر چه زودتر همه چی درست بشه... دندون هاش رو محکم روی هم فشار داد و مشغول جا به جایی
وسایل شد...
فاطمه که از مشت سهیل ترسیده بود، نگاهی به شوهرش انداخت و وقتی صورت سرخ شده و دست مشت شدش رو
دید فهمید اوضاع واقعا خراب تر از چیزیه که فکرش رو میکرد، با دستش اشکهاش رو پاک کرد و بدون هیچ حرفی
مشغول جابه جایی وسایل شد.
خداحافظی غم انگیز، سفر پنهانی تو دل شب، حتی سهیل بهش اجازه نداده بود از مادرش خداحافظی کنه و حالا این
جاده تاریک و بی رنگی که اونها رو به مقصد نامعلومی وصل میکرد ... دلش خیلی گرفته بود، گریه های سها رو که به
یاد آورد احساس کرد با این که چند ساعتی بیشتر نیست که ازش جدا شده اما دلش بی نهایت برای سها تنگ شده
...
ضبط ماشین رو روشن کرد، تا شاید چیزی اون سکوت وحشتناک رو توی اون شب سیاه بشکنه:
سه غم آمد به جانوم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یارو غم یارو غم یار
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده صبر💗قسمت83
هنوز آهنگ تموم نشده بود که سهیل ضبط رو خاموش کرد.
فاطمه چیزی نگفت، سیبی پوست کند و به سمت سهیل گرفت، سهیل هم بدون حرف سیب رو گرفت و مشغول
خوردن شد، فاطمه هم نگاهی به بچه ها که پشت ماشین بودند کرد، خواب خواب بودند، اون هم چشماش رو
گذاشت روی هم و به خواب فرو رفت...
*
-فاطمه... پاشو، بچه هام بیدار کن... اینجا صبحانه میخوریم
چشمهاش رو مالید، نور شدید آفتاب اذیتش میکرد، دور و برش رو نگاهی انداخت و با دیدن مسافر خونه قشنگی که
توی دل یک جنگل زیبا بود انگار انرژی زیادی بهش منتقل شده بود و از دیدن اون همه زیبایی بی اختیار لبخند زد،
از ماشین پیاده شد و یک نفس عمیق کشید، چه هوای تمیزی ... کش و قوسی به بدنش داد و در عقب ماشین رو باز
کرد:
+وروجکای مامان پاشین ... ببینین خدا چی واسه شماها آفریده ... پاشین نقاشی خدا رو ببینین ... علی پاشو مامان
علی و ریحانه با چشمهایی پف کرده از جاشون بلند شدن، فاطمه اول دست و پای علی و بعد ریحانه رو مالش داد و
براشون شعر خوند:
+بیایید با هم بخوانیم، ترانه جوانی را ... عمر ما کوتاست، چون گل صحراست پس بیایید شادی
کنیم...
-زود باشین زیاد وقت نداریم، کامیون وسایل نباید زودتر از ما برسه.
فاطمه آزرده نگاهی به سهیل انداخت، اما قیافه سهیل داد میزد که خیلی داغونه، برای همین ترجیح داد بعدا تلافی
بدرفتاری دیشبش رو سرش خالی کنه و گفت:
+چشم قربان، شما امر بفرمایین، شما دستور بفرمایین، شما فرمان
صادر کنین ...
-دستشویی اونجاست
+بچه ها پاشین که بابا پنبه داره کم کم تپل میشه...
بچه ها به سهیل نگاه کردند و خندیدند و از ماشین پیاده شدن، انگار اونهام با دیدن اون همه زیبایی به وجد اومده
بودند و شاد به سمت دستشویی دویدند، فاطمه هم پشت سرشون حرکت کرد.
سهیل که همچنان کنار ماشین ایستاده بود نگاهی به خانوادش انداخت ... احساس میکرد چقدر این سه نفر رو
دوست داره ... خوشحال بود از این که از اون شهر بیرون اومده، گرچه همه زندگیش رو از دست داده بود، خونه رو
سپرده بود تا کامران براش بفروشه و خسارت مالی شرکت رو بده و ماشین خودش رو هم داده بود به کامران و
ماشین اونو گرفته بود، و در واقع الان هیچ چیزی نداشت جز اون سه موجود دوست داشتنی ای که شاد لا به لای
درختهای جنگل حرکت میکردند... لبخندی زد و دنبالشون حرکت کرد.
*
+بابا کی میرسیم؟
-زیاد نمونده بابا جون، شاید یک ساعت دیگه.
ریحانه هم پرید جلو و گفت:
+یک ساعت دیگه یعنی چقدر دیگه؟
سهیل فکری کرد و گفت:
-یعنی وقتی که تا هزار بشماری
ریحانه فکری کرد و رو به علی گفت:
+ تو بلدی تا هزار بشماری؟
-آره بلدم، بیا بهت یاد بدم
بعد هم مشغول حرف زدن و شمردن شدن
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😐اگر توان #ازدواج رو نداشته باشیم می توانیم خود.ار. ض ایی کنیم؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#اینفوگرافی☝️
#حجاب✨
بفرمایید!
اینم برای بچه هاتون!
در آستانه دهه کرامت؛ حواستون به رفتارهاتون برابر دختران باشه که با حجاب خوب اخت بشن:)
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هستے ما زهسٺ #علــے هسٺ مےشود
دیوانہاٺ بہ #عشـق زبر دسٺ مےشود
نامٺ عجیب جاذبہ دارد ڪه عاشقٺ
دیوانہ وار پاے تو پابسٺ مےشود
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است♥️
#شبتون_علوی_فاطمی💚
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) …
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
?أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)?
🌸🌸🌸🌸🌸
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین ع
🌸🌸🌸🌸🌸
?السلام علیک یا امام الرئوف?
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ ألْفَرج
🌸🌸🌸🌸🌸
ینی مسخره تر از اینکه بگن
به نیت سوره های قرآن ۱۱۴ تا سکه
به نیت یاران امام زمان ۳۱۳ تا
به نیت شهدای کربلا ۷۲ تا
نداریم
بابا شما اگه واسه "ازدواج" دنبال تبرک! و رضای خدایی،پس چرا مهریه رو سنگین میگیری
اگه نیستی،دیگه چرا واسه مهریه سنگین از مقدسات مایه میزاری؟!
#توییت
مرد خوب نه سیکس پک داره، نه قدش ۱۹۰سانته، نه ادکلنش تلخه، نه شاسی بلند داره، نه صرفا مدیر عامل یه شرکته، نه بدون غریزهی جنسیه!
مرد خوب صبوره، مشوقه، امنه، حامیه، وفاداره🖐🏻
#تفکر
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
350_14749751759652.mp3
6.8M
🎙️سمینار ازدواج موفق💫
▫️قسمت: 30
▫️زمان: 45 دقیقه
▫️دکتر: شاهین فرهنگ
قسمت قبلی | قسمت بعدی
#پادکست
#شاهین_فرهنگ
#ازدواج_موفق
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان _باید_بدانند
🔰 ازدواج با مهرطلب ها مجاز است؟
#مهرطلبی یک تیپ شخصیت است که اگر شدید باشد، می تواند به #اختلالات شخصیتی نزدیک شود. اما این تیپ حتی اگر شدید هم نباشد باز برای #ازدواج دردسرهای زیادی درست می کند.
ازدواج با مهرطلب ها، یعنی همیشه #بدهکار بودن، همیشه منبع تغذیه روانی فرد دیگر بودن و البته از #دست دادن استقلال کامل!
یک رابطه فرسایشی
مهرطلبی یکی از انواع تیپ های شخصیتی است که متاسفانه در #فرهنگ ما به عنوان نوعی رفتار پسندیده شناخته می شود. در ابتدای آشنایی با یک مهرطلب، ممکن است خیلی #تحت تاثیر #محبت بی حد و مرز او قرار گیرید اما همین که وارد یک رابطه جدی و ازدواج با او شوید، می بینید که همه چیز بسیار #طاقت فرساست. کم کم همه خونتان، انرژی، فردیت، هویت، آرامش و #امنیت تان مکیده می شود ولی چون همه چیز در قالب #مهربانی اتفاق می افتد، نمی توانید به راحتی از فرد مهر طلب #فاصله بگیرید.
تیپ های مهرطلب یا کمک کننده آنهایی هستند که مرتب به #فکر دیگران اند. خودشان را به #آب و آتش می زنند تا به دیگران کمک کنند. توانایی #نه گفتن ندارند و همین موضوع سبب می شود که همیشه #گوش به فرمان دیگران باشند. در نهایت #احساسات تخریبی و بسیار بدی را تجربه می کنند.
نیاز بسیاری به محبت و توجه #دیگران دارند.از #طرد شدن و تنها ماندن به شدت می ترسند.وابستگی و #اتکای بیش از اندازه به دیگران دارند.
مهرطلب ها در بعضی مواقع بسیار #پرتوقع می شوند و از دیگران انتظار دارند که کارهای #خاصی را برایشان انجام دهند. بنابراین در ازدواج با افراد مهرطلب باید #احتیاط کرد.
در پایان لازم به ذکر است هر تیپ شخصیتی #تله هایی دارد که با شناخت و آگاهی از آنها فرد میتواند شخصیت خود را #تعدیل کند و حتی شخصیت مهر طلب نیز گزینه #صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله مناسبی برای ازدواج باشد.
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
همسر شما....
برای خود شماست!
نه برای نمایش دادن
جلوی دیگران....!
- می دانی ؟
۰چقدر از جوانان مردم
با دیدن همسر" بی حجاب"شما
به گناه می افتند...!؟؟
👈#شهید_ابراهیم_هادی
#تلنگرانه
#اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🌸
#مجردان_انقلابی