📚#حکایتی_از_زیبا_نیمایوشیج
مرد ساده لوح زیر سایه ی درختی نشسته بود که عقابی بزرگ و تیز چنگال را دید که
مرغی را به چنگال گرفته و در آسمان ده پرواز می کند
با خود اندیشید که باید هرطور شده به کمک مردم ده برود
و آنان را از شر عقاب خلاص کند
پس از لحظاتی فکر کردن
ناگهان از جا جست تیشه را برداشته و به سرعت به طرف پل ده رفت
و با تمام توان تیشه بر پل کوبید و
آن را خراب کرد تا راه را بر عقاب ببندد
و او را سرگردان کند.
راه دشمن همه نشناخته ایم
تیشه بر راه خود انداخته ایم
گرچه سعی و استقامت شرط می باشد به کار
#بی بصیرت کی توان شد جز به ندرت کامکار
🌹لطفا به ما بپیوندید در موج روشنگری😊
🌍 http://eitaa.com/moje_roshangari
ایتا