رفقا . .
بیاین شناخت مونو نسبت به امام حسین ع بالا ببریم . .
وقتی بامعرفت پای روضه های آقا بریم بیشتر درک میکنیم جایگاه و شخصیت شون رو . .
امسال واقعا بی تاب محرمم . .
حس میکنم امام حسین ع خیلی وقته منتظرم بوده . .
دلم میخاد کم نزارم واسه محرم امسال . .
شماهم کم نزارید . .
کتاب بخونید راجب امام حسین ع یا واقعه عاشورا . .
سیاه پوش باشید محرم . .سیاه پوش که میگم صرفا لباس نیستا . .
دلتم باید عزادار امامت باشه . .
الان چنتا مسلم ابن عقیل داره حسین؟
میدونی شمرم واسه امام حسین گریه کرد
ولی گریه کن داریم تا گریه کن!
درکل میخام بگم بیاین ی فرقی داشته باشیم با محرم پارسال ..
مثلا عهد ببندیم عادتای بدمونو بزاریم کنار (البته شما که خوبید خودمو میگم)
وقتی میری پیش ارباب میگی من میخام این عادتارو ترک کنم قطعا ایشون کمکمون میکنن!
#کلامحق
قال علیه السلام: هرگز از تأخیر اجابت دعا ناامید نشو
نهـجالبلاغـھ،بخشیازنامـھ³¹ پ.ن:نامھایڪھمولاخطاببھامامحسن"ع"
نوشتهاند
#یڪمۍهمخاطره🌿
یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
~🕊📿|••
#معرفیشـهید
|•نامونامخانوادگی:احمدعلینیری🧔🏻`
|•تاریختولد:تابستان۱۳۴۵👶🏻
|•تاریخشھادت:۲۷بهمن۱۳۶۴🥀.
|•سن:۱۹سال🌙
|•محلتولد:دماوند🌱
|•محلشهادت:فاو🕯
|•محلدفن:بهشتزهراتهران🕌
|•وضعیتتأهل:مجرد💍
زیارتعاشورابانوایحاجقاسم❤️.mp3
8.5M
روزسیودوم#چلہزیارتعاشورا♥️🖇
بخوانیم بہ نیابت از
#شهیداحمدعلینیری
⁸ࢪوزتاپاڪے🌱
-شرایطڪپی؟
+اگرڪاربراۍِخداست،
شرطبراۍِچــہ؟(:
.
+همهچینوشِروحتون🌱
بن عفیف: میثم تو دیوانه ای؟!
میثم تمار: تا مردم گمان نکنند دیوانه ای،
ایمانت کامل نمیشود.
بن عفیف: این که فرمودی، حدیث نبویست؟
میثم تمار: حدیث عشق است . .
#شهادت_میثم_تمّار
داشتمبایهمادرِشهیدیصحبتمیکردم
گف:
«پسرِمنخیلیغریبوگمنامبود
امانمیدونمچیشد
خداخواستکهشناختهبشه!»
گفتم:
«مادرجاناینچهحرفیه!!
پیشِخداڪهغریبنیستن
اصلامردانِبیادعاناینها:)»
دغدغمشدهشناسوندن
شهدایگمنامتر
اوناییکهخیلیشناختهشدهنیستن
اینااتفاقینیست
خودشونمیندازنتودلمون🙂
یامثلایهمادرشهیدپسرشواینجوریمیگف:
"حـــــسینِمن(:"
حسینِ۱۸سالش . . .
خیلیحرفهها
ببینماکجا
اوناکجا
بعدهمدمازشهادتمیزنیم😏
خیلیپرروییم
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
داشتمبایهمادرِشهیدیصحبتمیکردم گف: «پسرِمنخیلیغریبوگمنامبود امانمیدونمچیشد خداخواست
اینمادرفقطفقطیهبچهداشت
یهگلپسرداشت
یهمِـہـــدۍداشت:)