نظرتون در مورد طلبه شدن چیه؟🙂
.
اگه رسالتت باشه عالیه
و البته حواست به خودت جمع باشه چون چی؟
نگاهها بیشتر سمت طلبههاس :)
بعد هم به قول یه طلبه عزیزی باید هدفتو برا خودت تعیین کنی
هدفت یادگیری دین نباشه نمیگم بده
اینو میشه با سخنرانی و کتاب در حد خودت فرابگیری
اما یه هدف و رسالت باید داشته باشی (:
___
سلام و رحمت در برنامتون زندگی مهدوی و عمل به وظایف منتظر و شهیدانه بود اگه میشه این 3 مورد رو توضیح بدین
.
سلام و نور
زندگی مهدوی دیگه
زندگی که ولایت محور و بوی ولایت بده
اون یه صوتی بود چون جا نبود ننوشتم گوش کردن صوت گوش دادن اون صوت و نوشتن وظایف و تلاش در انجام وظایف تا یک منتظر واقعی بشم ان شاءالله :)
شهیدانه
شناخت شهیدانی و خلوت با داداش مصطفی
و یه بخشی که خودم میدونم :)
___
سلام ببخشید میشه در رابطه با درمان تنبلی صحبت کنید؟ یا اگر مطلب یا کتاب یا سخنرانی هست معرفی کنید؟ ممنونتونم:)
.
سلام
صوت تنبلی استاد شجاعی
و درباره مضرات این گناه بخون
و اینکه با تنبلی از قافله عشق عقب میمانی
چه چیز از این دردآورتر؟ :)
میدونستید؟
رطب خورده منع رطب کِی کند
که به پیامبر نسبت داده میشه
اصلا منبع روایی نداره..
من به شخصه نمیدونستم!
البته منکر این نیستیم که
وقتی آدم یکاری رو خودش عملی کنه
بعد بگه تاثیرش خیلی بیشتره
و اصلا یکی از روشهای امربهمعروفونهیازمنکر هم
روش عملی هست..
اما امامعلی‹ع› میگن امربهمعروف کن تا خودتم اهل معروف بشی
دکتر بهش گفته بود:
به اندازه یک دموبازدمبا مُردن فاصله داشتی!
مصطفی جواب داد:
شما به اندازه یه دموبازدم میبینید
اونی که باید شهادت را میداد؛
یه کوه گناه دیده!
#شهید_مصطفے_صدرزاده
تاریخ اولین عکسی که ازت تو گالریم
سیو کردمو میدیدم،چه زود گذشت..
یادته؟
اون شب بارونی وسرد،نماز شب
عجب حال و هوایی بود
افتخار میکنم به خودم تو اون شب
و چقدر هم دلتنگشم
همون شبی که معرفیت کردم به بقیه
روز بعد مسئول خانهقرآن اومد
از معجزهی تو گفت
و من از خوشحالی انگار آسمونو فتح کرده بودم
همش میگفتم دیدید
داداش مصطفای من کارشونو راه انداخت
.
دلم خیلی واسه اون شب شیرین تنگ شد
ان شاء الله این مدل خاطرات قسمت همه بشه
منی ڪه تازه داشت ماجرای تحولم رخ میداد
فعلا درگیر چادر و چادری شدن بودم
نمیدونستم شهید کیه چیه
رفیق شهید چیه
حاج قاسم کیه؟
ولی ۱۳ دی یه چیزی درونم منو تکون نداد
اولین شهید زندگیم شد حاجۍ
چند روز بعدش درباره رفیق شهید خوندم
یکی از روزها داشتم ظرف میشستم و تو حال و هوای خودم
تلوزیون شبکه شش بود و اخبار
یهو صدای یه جوانی پخش شد
"نحنشیعهعلیبنابیطالب "
قیافشو ندیدم یعنی اول محو نورانیت
چهرهاش نشدم؛بعد هم که دیدم اونجور میغلطه...
چیزی درونم به آشوب افتاد
این شهید با اینکه چهرهشو ندیدم رفت عمق وجودم
دیگه تو فکرش نبودم تا اینکه
تصمیم گرفتم رفیق شهید داشته باشم
اصلا هم حواسم به داداش مصطفی نبود
خلاصه با داستانهای طولانی متوجه شدم دل من گره خورده به این شهید
وارد زندگیم شد
روز به روز خودشو بیشتر جا ڪرد
نرفتم درموردش تحقیق کنم معلم دفاعی پارسالمون یه کار عملی داده بود منم تصمیم گرفتم درمورد یه شهید کلیپ بزنم
شانسی رفتم و درباره داداش مصطفی تحقیق کردم و کلی عکس گرفتم و مداحی این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم را گذاشتم روش
بعدش هم که وارد ایتا شدم شانسی یه کانالی پیدا کردم که کلی عکس و فیلم ازش اونجا بود
من اون اویل بهش محل نمیدادم ولی خودش خیلی تو زندگیم بود خخخخخ
گذشت و من بیشتر وابستهاش شدم
اولین بار که رفتم گلزار شهدا با بسیج آخرش بهمون عکس شهدا رو دادن
منم غریب بودم با بقیه شهدا دیدم عکس داداش مصطفی افتاده دست یه دختره
گفتم باهام عوض میکنی؟ گفت نه
منم با دلشکستگی رفتم همون روز عکس داداش رو دادم برای چاپ
بله این بود ماجرای ما
و همین چند روز پیش یقین پیدا کردم داداش سرگروه منِ و قرارِ رسالتشو ادامه بدم
با هیچ شهیدی به حد داداش مصطفی راحت نبودم
دلم مزارشو میخواست درست
الانم میخواد درست
ولی ظلم نیست این عشق رو محدود کنم در مزارش؟
حضورش همه جا هست همه جا پیشمه
خلاصه که خیلی بامرامِ🖐🏻♥️....!
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
منی ڪه تازه داشت ماجرای تحولم رخ میداد فعلا درگیر چادر و چادری شدن بودم نمیدونستم شهید کیه چیه رفیق
-اینو که نوشتم با حال ناخوشی نوشتم
امسال جاموندن شده سهمِ من...
صدای حاجی که "یک جوان تو دلبرویی بود"
تو مغزم میپیچه
عکس هاش میاد جلوی چشمام
انگار انگار منم داغدارم
دو روز گریه کردن کم نیست نه!!؟
سخته دلت بگیره و فقط بتونی گوشه خونه باشی
بلاخره نوبت ما هم میرسه
داداش از مرامت دوره که من بمیرم و مزارتو نبینم