تووقتیرسالتزندگیتوپیدامیکنی
وقتیبهاینفڪرمیکنے
کهامامزمانسربازهبیسوادنمیخواد
وبهوجودتافتخارمیکنه..
مگهمیشهدرسخوندنبااینفکرشیرین
نباشه؟!
توبگو:
مندرسمیخونمبهعشقلبخندمهدیفاطمه(:
جهادعلمیشیرینه..
وقتیواسههدفبلندیباشھ✌️🏻
.
مولامونچشماشبهماست
حواسمونباشهناامیدشنکنیم🙂🌿
#کلامحق
احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقل ترین خلق بداند . . .!'
مولاجانمعلی'ع'
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
بسماللھ . راستشرفقا..جهادعلمےاسمشروشہ "جهاد"است ماکهایقدعشقشهادتداریم ولیمگهشهادتفقطتوجنگ
یهمورددیگہ..
متاسفانهیهکاریکهخیلیرواجداره
توتدریسمجازی'تقلبہ'
.
تقلبحرامهست
دلیلشممشخصه
شخصتنبلبارمیاد
پارسالکهنهمیهاامتحاناتشونحضوری
شد(نوبتدوم)
منخودمبهشخصهدیدمکهچقدر
اوناییکهتقلبمیکردنفشاربهشوناومد!
.
خلاصه..حواستونبهخودتونباشھ..
امربهمعروفونهیازمنڪرهمفراموشنشھ🤞🏻
#یڪمۍهمخاطره🌿
محمد رفته بود. قبل از اینکه زینبش را ببیند؛ زینبی که ۶ماه دیگر تازه به دنیا میآمد. خودم را به آشپزخانه رساندم. شیر آب را باز کردم. فقط میگفتم محمد! دستم را زیر آب گرفتم. آب در دستم جمع شد؛ « محمد زنگ بزن!» نیت وضو کردم و آب را بهصورتم پاشیدم؛« محمد! یه خبری از خودت بده.» آب را روی دست راستم ریختم؛«محمد! یعنی زینبت رو نمیخوای ببینی؟» آب را روی دست چپم ریختم. تصویر واضح محمد تیرخورده آمد جلوی چشمهایم. همانطور که از پشت سرش خون میرفت، بلند شد، ایستاد و خندید. مسح کشیدم. جانماز را پهن کردم؛« دو رکعت نماز شکر میخوانم برای رضای خدا و شهادت محمدم! قربة الیالله. اللهاکبر...»
برعکس تولد ۳فرزند دیگرم که همه با سر و صدا تبریک میگفتند، بعد از دیدن زینب همه گوشه چشمشانتر میشود. بغلش میکنم و آرام وصیتنامه محمد را که دیگر حفظ شدهام در گوشاش زمزمه میکنم:«از طرف من روی فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختیها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد». زینب آرام میخوابد و من به عکس محمد روی دیوار نگاه میکنم.
~🕊📿|••
#معرفیشـهید
|•نامونامخانوادگی:محمدبلباسی🧔🏻`
|•تاریخ تولد:۱۳۵۸👶🏻
|•تاریخ شهادت:۱۷ادیبهشت۱۳۹۵🥀
|•محل تولد:قائمشهر🌝
|•محل شهادت:سوریه،خانطومان🍃
|•محل دفن:گلزارشهدایقائمشهر🕌
|•وضعیت تاهل:متأهل💍
|•تعدادفرزندان:۴👨👧👦