eitaa logo
موج نور
171 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 امام علی علیه‌السلام: 🍃زکات قدرت، انصاف داشتن است🍃 🍂زكاةُ القُدرَةِ، الإنصافُ🍂 📚غررالحكم حدیث ۵۴۴۸ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شصت و دوم : مجروحیت 🔸 همه گردان‌ها از محورهای خودشان پيشروی كردند. ما بايد از مواضع مقابلمان و سنگرهای اطرافش عبور می‌کردیم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد! در یک قسمت، نزدیک پل رفائيه كار بسيار سخت‌تر بود. یک تيربار عراقی از داخل یک سنگر شلیک می‌کرد و اجازه حركت را به هيچ یک از نيروها نمی‌داد. ما هر کاری كرديم نتوانستيم سنگر بتونی تيربار را بزنيم. 🔸ابراهيم را صدا كردم و سنگر تيربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه كرد و گفت: تنها راه چاره نزدیک شدن و پرتاب نارنجک توی سنگره! بعد دو تا نارنجک از من گرفت و سینه‌خیز به سمت سنگرهای دشمن رفت. من هم به دنبال او راه افتادم. در یکی از سنگرها پناه گرفتم. ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه می‌کردم. او موقعيت مناسبی را در یک از سنگرهای نزدیک تيربار پيدا كرد. اما اتفاق عجيبی افتاد! در آن سنگر‌ یک بسيجی كم سن و سال، حالت موج گرفتگی پيدا كرده بود. اسلحه كلاش خودش را روی سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد می‌زد: می‌کشمت عراقی! ابراهيم همین‌طور كه نشسته بود دست‌هایش را بالا گرفت. هيچ حرفی نمی‌زند. نفس در سينه همه حبس شده بود. واقعاً نمی‌دانستیم چه كار كنيم! 🔸چند لحظه گذشت. صدای تيربار دشمن قطع نمی‌شد. آهسته و سینه‌خیز به سمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا می‌کردم و می‌گفتم: خدايا خودت کمک كن! ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده. یک دفعه ابراهيم ضربه‌ای به صورت آن بسيجی زد و اسلحه را از دستش گرفت. بعد هم آن بسيجی را بغل كرد! جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود گريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجی را به من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كسی نزده بودم، اما اينجا لازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت. 🔸چند لحظه بعد نارنجک اول را انداخت، ولی فایده‌ای نداشت. بعد بلند شد و به ســمت بيرون سنگر دويد. نارنجک دوم را در حال دويدن پرتاب كرد. لحظه‌ای بعد سنگر تيربار منهدم شد. بچه‌ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه‌ها نگاه می‌کردم. یک دفعه با اشاره یکی از بچه‌ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم! رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشک شد! ابراهيم غرق خون روی زمين افتاده بود. اسلحه‌ام را انداختم و به سمت او دويدم. درست در همان لحظه انفجار، یک گلوله به صورت(داخل دهان) و یک گلوله به پشت پای او اصابت كرده بود. خون زيادی از او می‌رفت. او تقريباً بیهوش روی زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم! 🔸با کمک یکی از بچه‌ها و با یک ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداری ارتش در دزفول رسانديم. ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف سنگرهای پايانی دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت. بين راه دائماً گريه می‌کردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم...نه، خدا نكنه، از طرفی ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادی از بدنش رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند. پزشک بهداری دزفول گفت: گلوله‌ای كه به صورت خورده به طرز معجزه آسایی از گردن خارج شده، اما به جایی آسيب نرسانده. اما گلوله‌ای كه به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد دشده. از طرفی زخم پهلوی او باز شده و خونريزی دارد. لذا برای معالجه بايد به تهران منتقل شود. ابراهيم به تهران منتقل شد. 🔸یک ماه در‌ بيمارستان نجميه بستری بود. چندين عمل جراحی روی ابراهيم انجام شد و چند تركش ريز و درشت راهم از بدنش خارج كردند. ابراهيم در مصاحبه باخبرنگاری كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود. گفت: با اينكه بچه‌ها برای اين عمليات ماه‌ها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتی كردند. اما با عنايت خداوند، ما در فتح المبين عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمائی كرديم و شعارمان يا زهرا(س) بود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره(س) بود. 🔸ابراهيم ادامه داد: وقتی در صحرا، بچه‌ها را به اين طرف و آن طرف می‌بردیم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل پيدا كردم به امام زمان(عج) از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتی سر‌ از سجده برداشتم. بچه‌ها آرامش عجيبی داشتند، اكثراً خوابيده بودند. نسيم خنکی هم می‌وزید. من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادی نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رسيدم. در پايان هم وقتی خبرنگار پرسيد: آیا پيامی برای مردم داريد؟ گفت: ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود می‌زنند و برای رزمندگان می‌فرستند. خود من بايد بدنم تكه تكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم ادای دين كنم! ابراهيم به خاطر شكستگی استخوان پا، قادر به حركت نبود. پس از مدتی بستری شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه‌ها دور بود. اما در اين مدت از‌ فعالیت‌های اجتماعی و مذهبی در بين بچه‌های محل و مسجد غافل نبود. 📚کتاب سلام بر ابراهیم 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ تصویری: ممنونت هستیم 🔸حجت الاسلام محمدرضا رنجبر ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا