#ادامه❤️
. هنوز هم بعد از سیوچندسال، میان مردم از ایشان به خوبی یاد میشود. ایشان آدم دینداری بود، به فقرا سرکشی میکرد، جلسات مذهـبی برقرار میکرد، مردم را برای سحری و نماز صبح بیدار میکرد. خـلاصه خیلی خاطرش عزیز بود. من هنگامیکه خبر تولد برادرم را به ایشان دادم، گفتند که دوست دارید یک اسمی برای برادرتان انتخاب کنم که ماندگار شود. گفتیم چرا که نه. گفتند اسمش را بگذارید «نادر». قضیه را به مادرمان گفتیم. ایشان به علت احـترام زیادی که به آقای ایرانی قائل بود، اسم شناسنامهای برادرم را نادر گذاشت اما در خانه به خاطر عشقی که به آقا اباعبدالله(ع) داشت، حسین صدایش میزد.
برادر شهید در باره تغییرنام خانوادگی شهید میگوید: «این مربوط به سال ۱۳۶۵ میشود. ایشان خیلی دنبال این رفت که برای شهرت بسریا، یک ریشه و عقبهای پیدا کند. راستش ما ربطی هم به بصرة عراق نداریم و این فامیل، به اصالتمان هم دخلی ندارد. خـلاصه وقتی دست نادر به جایی نرسید، تصمیم گرفت شهرتش را تغییر دهد. من قبلاً شهرتم را به شهرت مادریام تغییر داده بودم. ایشان این قضیه را با من در میان گذاشت. گفتم مگر فامیل خودم چه اشکالی دارد. گفت منظورم فامیل شما نیست، میخواهم فامیلی خودم را عوض کنم. گفتم عیبی ندارد. خودش رفت، اقدام کرد و درخواست داد و به دلیل ارادت خاصی که به حضرت مهدی(عج) داشت، شهرتش را مهدوی گذاشت.»
او تحصیلات ابتدایی را در دبستان« زائرعبّاسی» آغاز کرد و با موفقیّت به پایان رساند. در سال دوم دبستان بود که به مکتب رفت و قرآنِ کریم، این کتاب هدایتگر الهی را به مدد علاقة وافر و هوشِ سرشارِ خود، در عرض مدتِ تنها بیست و پنج روز نزد آقای علی فقیه خــتم نمود. در همین سال بود که خانوادة وی از روستای نوکار، به روستای بحیری مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. شهید، پس از اتمامِ تحصیلات ابتدایی، در مدرسة راهنمایی ادب خورموج ثبتنام کرد و علاقهمندانه به ادامة تحصیل پرداخت. در این زمان، مبارزات انقلابی ملت مسلمان ایران به اوج رسیده و شور و شعور مقدّسِ ناشی از آن، تمامِ کشور را فراگرفته و همگان را تحتتأثیر قرار داده بود. شهید مهدوی، با ذکاوت و تیزبینیِ توأم با حقیقتطلبی، ضمنِ اهتمام به تحصیل، تمامی رخدادهای نهضتِ انقلابی و فـراگـیر آحاد ملت را تیزبینانه و کنجکاوانه جویا میشد و دربارة آنها به کنکاشِ دقیق میپرداخت. مشکلاتِ اقتصادی، دوریِ راه از منزل تا مدرسه و به خصوص پرداختن به فعالیتهای پیگیر و گستردة انقلابی، سبب شد تا شهید، در پایة دوم راهنمایی بهناچار، ترکِ تحصیل نماید.
پس از ترک تحصیل، به جهت سامانبخشی به وضع معیشتی خود و کمک به والدینش، در مغازه ای که از ملکِ پدر و تنها بردارش فراهم ساخته بود، مشغول به کار شد و در کنار کار ، فعالیتهای انقلابی خود را نیز کماکان با بصیرت و علاقمندیِ فراوان، دنبال کرد.
انقلاب که پیروز شد او در تاریخ ۵/۹/۱۳۵۸ به عنوان بسیجیِ ویژه، به عضویت بسیج درآمد و از آن تاریخ تا زمان شهادت، تمام زندگی خود را مصروفِ تحقّق اهداف والای اسلام و انقلاب اسلامی نمود و لحظهای در این راه، نیاسود. با شروعِ جنگِ تحمیلی، کار را رها کرد تا عملاً هیچ مانعی در راه فعالیتهای شبانهروزی و خستگیناپذیرش در مسیر خدمت به نهالِ نوپای انقلاب شکوهمند اسلامی، وجود نداشته باشد. از همینرو با عزمی مصمّم به خانوادهاش گفت: «با وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامیمان ایران، من دیگر حاضر به ادامة فعالیت در مغازه نیستم و به هر طریقی شده باید وارد عرصة خدمت در جبهههای جنگ شوم.» در این هنگام، او نوجوانی هفدهساله بود.
پس از آنکه اولین کاروان رزمندگان اسلام از شهرستان دشتی، آمادة اعزام به بوشهر، جهت گذراندن آموزش نظامی شد، شهید مهدوی اصرار فراوانی داشت که در این کاروان، حاضر باشد اما به دلیل کوچکی سن، از حضور او ممانعت به عمل آمد. برادر ش آقای حاجحسن فقیه در زمرة اعضای اولین کاروان رزمندگان اسلام، اعزامی به نیروگاه اتمی بوشهر جهت گذراندن آموزش جبهه بود. شهید نادر، در طی مدتی که برادرش در بوشهر آموزش میدید، همواره به دیدنش میرفت و از این رهگذر با اشتیاق فراوان در برخی از کلاسهای آموزشی حضور مییافت و با تمامِ وجود، به انگیزة کسب توانمندی جهت دفاع از کیان نظام اسلامی، به فراگیری فنونِ نظامی، همت میگماشت.
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
. حضرت امام به کشور آمدند و در مدرسهی رفاه مستقر شدند، فرمودند خانوادهی آقای اندرزگو را پیدا کنید، من دوست دارم آنها را ببینم. ما به دلیل مبارزات پدر و تحت تعقیب بودنش همواره در حال نقل مکان از شهری به شهر دیگر بودیم. به همین دلیل هیچکدام از اطرافیان امام نشانی ما را نداشتند، اما خود امام در آخرین دیدار پدر ما با ایشان، شنیده بودند که ما در مشهد ساکن هستیم. این شد که آیتالله طبسی و دیگر دوستان ما را پیدا کردند و خدمت امام بردند.
خبر شهادت پدر را امام رحمهالله دادند
یاد دارم زمانی که در تهران و مدرسهی رفاه خدمت امام رسیدیم، ایشان دو برادر کوچکتر من را -یکی هفتماهه و دیگری دوساله- روی پاهای خودشان نشاندند و ما را مورد تفقد و مهربانی قرار دادند. ایشان پس از کمی مقدمهچینی خبر شهادت پدر را به ما دادند. بعد از شنیدن خبر شهادت پدر، مادرم طبیعتاً بسیار دگرگون و ناراحت شدند. حضرت امام هم برای مادر ما از حضرت زینب سلاماللهعلیها و صبر ایشان مثال زدند و او را به صبر و بردباری نصیحت فرمودند. سپس برای ما دعا کردند و من هنوز هم که هنوز است، تأثیرات دعای امام را در زندگی خودم میبینم.
امام به مادرم فرمودند برای این که راحتتر باشید، به تهران بیایید. ما همگی در تهران متولد شده بودیم و بعدها در دوران مبارزات پدر به شهرهای مختلف رفته بودیم. به هر ترتیب ما به تهران آمدیم و بعد از آن در مناسبتهای مختلف خدمت امام میرسیدیم و از رهنمودهای ایشان استفاده میکردیم. امام میفرمودند: همان شبی که این روحانی مبارز به شهادت رسید، خبر شهادتش را برای من تلگراف کردند و من بهشدت از این موضوع ناراحت شدم و غصه خوردم که ما محروم ماندیم از نعمت بزرگی مانند شهید اندرزگو که تجربههای گرانبهایی در مبارزات داشت.
در دوران ریاستجمهوری و رهبری حضرت آیتالله خامنهای هم بارها با ایشان دیدار کردیم. عکسی که حضرت آقا در آن حضور دارند، مربوط به سالگرد شهادت شهید اندرزگو در سال ۱۳۶۱ یا ۱۳۶۲ است که خدمت ایشان رسیدیم. در عکس، آن پیرمرد پدربزرگ پدری من است که همراه ما آمده بود.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
خاطره ای از دکتر حسن حیدری نراقی درباره شهید یدالله کلهر
حسن حیدری نراقی میگوید: در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه، داشتم خودم را به سه راهی مرگ، کنار کانال ماهی که زیر آتش گلوله بود میرساندم. وارد سنگر کوچکی شدم. سردار کلهر را دیدم که داخل آن نشسته و در حال باز کردن کاوری بود که برای التیام زخمهای قبلی بدنش بسته بود.
با دیدنش خیلی خوشحال شدم. سلام احوال پرسی کردم و کنارش نشستم. همینطور که حاج یدالله بدنش را که پر از جای بخیه تیر و ترکش بود ماساژ میداد تا بتواند حرکت کند، یک ساعتی را با هم درخصوص وضعیت و موقعیت گذشته و حال صحبت کردیم. بعد از تمام شدن حرفهایمان، قرار شد من بروم قرارگاه و ایشان هم برود سمت سنگرهای نونی شکل نزدیک رودخانه. چون دو تا وسیله نقلیه داشتیم، بعد از روبوسی و حلالیت گرفتن، از یکدیگر جدا شدیم. من سوار موتور شدم و ایشان سوار ماشین جیپ شد و من هم سوار بر موتور، با کمی فاصله راه افتادم به سمت قرارگاه.
بین راه، یک خمپاره 120 در نزدیکیام خورد و تعدادی از رزمنده ها که اطرافم بودند به شهادت رسیدند. من هم همانطور که در حال حرکت بودم، به زمین خوردم و تا آمدم خودم را جمع و جور کنم حاج یدالله را دیدم که بالای سرم ایستاده و دارد کمکم میکند که خودم را پیدا کنم. بعد از کمک به مجروح ها و رفع عیب موتورسیکلتی که حالا دیگر دسته کلاج هم نداشت، با سردار کلهر دوباره کنار نونی ها خداحافظی کردم و حدود نیم ساعت بعد به قرارگاه رسیدم. بلافاصله بعد از رسیدن به قرارگاه، در کمال ناباوری خبر شهادت شهید کلهر را شنیدم.
او بعد از آنکه به ما کمک کرده و از ما جدا شده بود، کنار همان سنگرهای نونی شکل، خمپارهای به ماشینش اصابت کرده بود و همانجا به فیض شهادت رسیده بود.
روحش شاد و یادش گرامی که تا آخرین نفس به فکر کمک به رزمندگان بود.
علی فضلی فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا درباره شهید یدالله کلهر گفت: «یدالله از ما جدا شده بود. پس از چند ساعت خبر رسید که مجروح شده. پس از آن ایشان را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند. اما به علت عمیق بودن جراحت، او را به بیمارستان بقایی انتقال دادند. با وجود تلاش های پزشکان و مقاومت 24 ساعتی که یدالله به علت بنیه قوی فیزیکی داشت، در اثر اصابت ترکش دچار مرگ مغزی شد و به شهادت رسید.»
در قسمتی از وصیت نامه شهید یدالله کلهر آمده است:
خدایا! من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شدهام و خواسته باشم خود را از دست این سختیها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم، بلکه میخواهم شهید شوم تا اگر زندهام موجودی نباشم که سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران کند و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند.
میخواهم شهید شوم و خونم را به سرور شهیدان، امام حسین (ع)تقدیم کنم تا گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بودهام. ای بهتر از همه دوستها و یارها! مرا دریاب. ای معشوقم، مرا تو خوش بخوان. من انسانی گناهکار و روسیاه هستم. مرا فراخوان که دیگر نمیتوانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است.
سرانجام شهید یدالله کلهر در عمليات «كربلای 5»،که قائم مقام لشكر 10 سيدالشهدا (ع) بود، در اول بهمن ماه سال 1365 در منطقه شلمچه دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
!4. حفظ حقوق متقابل
بسیار ارزشمند است قبل از اینکه بخواهید تشکیل زندگی دهید، درس حقوق خانواده را یاد بگیرید. ببینید وظیفه ی شما چیست؟ شاید برخی از خانواده ها هنوز نمی دانند ازدواج یعنی چه؟ تصور می کنند زندگی باید بگذرد، حالا هر طور باشد. نه! این گونه نیست. اگر کسی از زندگی و ازدواج خود لذت نبرد، بازنده ی اصلی میدان است.
مرد بداند که احترام زن بسیار حایز اهمیت است و آن قدر مهم است که پیامبر صلی الله علیه وآله می فرمایند: «بهترین فرد از میان شما کسی ست که برای خانواده اش بهتر باشد!»
ایشان همچنین می فرمایند: «جبرئیل آن قدر سفارش زنان را می کرد که گمان کردم یک اُف هم نمی توان گفت!» واقعاً درست است. چرا باید کسی که می خواهد فردا مادر فرزند شما باشد و زندگیِ شما را به آرامش برساند، مورد بی احترامی باشد؟ همچنین برای زنان احترام شوهر و نیکو همسرداری کردن مهم است، آنچنان که می فرمایند: «زنی که خوب شوهرداری کند، مثل سربازی ست که در جبهه ی جنگ مشغول نبرد می باشد.» یعنی جهاد برای خدا، با خوب شوهرداری کردن، یک پاداش دارد. در این جمله، معنی و مفهوم گسترده یی نهفته است، پس به به حقوق همدیگر آگاه باشید و بکوشید به حقوق یکدیگر احترام بگذارید.5. به پیکره ی زندگی خود، محبت تزریق کنید
مهر و محبت در منزل، عشاق موفق - اصلی رضایتمندی ست. همدیگر را مورد مهر قرار دهید، زیرا باید برای فرزند خود، مانند سرچشمه ی محبت باشید. اگر پدری فرزند خود را در حالی که به همسرش احترام نمی گذارد در آغوش کشد، مطمئن باشد او فقط به انتقام از پدر می اندیشد یا اگر مادری فرزندش را علیه پدر تحریک کند، منزلت خانواده اش را شکسته است. کودک باید از هر دو چشمه ی محبت، یعنی پدر و مادر، سیراب گردد. اگر فرزند از یک کانال محبت بگیرد و از کانال دیگر بی محبتی ببیند، دچار تعارض می شود، رفتارش متعادل نیست و به هرج و مرج دچار می شود. هیچ موقع نمی توان محبت را با پول و اسباب بازی در ذهن بچه ها ریخت. اینها مُسکن است و برای مدت کوتاهی جواب می دهد، ولی برای دراز مدت هیچ اثری ندارد و حتی ضرر هم دارد. مگر می شود خلأ عاطفی را با پول جبران نمود؟ مثل اینکه یک ماشین نیاز به بنزین دارد، شما آب داخل باک آن می ریزید. این کار، نه تنها جواب نمی دهد، بلکه ضرر هم دارد. برخی از والدین با همدیگر بحث می کنند و یا فرزند خویش را مورد کم محبتی قرار می دهند. وقتی به یکباره بیدار می شوند، می خواهند با خریدن یک عروسک جبران کنند! چرا باید ابتدا بی مهری کنید تا بعداً بخواهید جبران نمایید و آن هم ارزش آنچنانی نداشته باشد. پس بدانید، «از محبت، خارها گُل می شود!
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
!4. حفظ حقوق متقابل
بسیار ارزشمند است قبل از اینکه بخواهید تشکیل زندگی دهید، درس حقوق خانواده را یاد بگیرید. ببینید وظیفه ی شما چیست؟ شاید برخی از خانواده ها هنوز نمی دانند ازدواج یعنی چه؟ تصور می کنند زندگی باید بگذرد، حالا هر طور باشد. نه! این گونه نیست. اگر کسی از زندگی و ازدواج خود لذت نبرد، بازنده ی اصلی میدان است.
مرد بداند که احترام زن بسیار حایز اهمیت است و آن قدر مهم است که پیامبر صلی الله علیه وآله می فرمایند: «بهترین فرد از میان شما کسی ست که برای خانواده اش بهتر باشد!»
ایشان همچنین می فرمایند: «جبرئیل آن قدر سفارش زنان را می کرد که گمان کردم یک اُف هم نمی توان گفت!» واقعاً درست است. چرا باید کسی که می خواهد فردا مادر فرزند شما باشد و زندگیِ شما را به آرامش برساند، مورد بی احترامی باشد؟ همچنین برای زنان احترام شوهر و نیکو همسرداری کردن مهم است، آنچنان که می فرمایند: «زنی که خوب شوهرداری کند، مثل سربازی ست که در جبهه ی جنگ مشغول نبرد می باشد.» یعنی جهاد برای خدا، با خوب شوهرداری کردن، یک پاداش دارد. در این جمله، معنی و مفهوم گسترده یی نهفته است، پس به به حقوق همدیگر آگاه باشید و بکوشید به حقوق یکدیگر احترام بگذارید.5. به پیکره ی زندگی خود، محبت تزریق کنید
مهر و محبت در منزل، عشاق موفق - اصلی رضایتمندی ست. همدیگر را مورد مهر قرار دهید، زیرا باید برای فرزند خود، مانند سرچشمه ی محبت باشید. اگر پدری فرزند خود را در حالی که به همسرش احترام نمی گذارد در آغوش کشد، مطمئن باشد او فقط به انتقام از پدر می اندیشد یا اگر مادری فرزندش را علیه پدر تحریک کند، منزلت خانواده اش را شکسته است. کودک باید از هر دو چشمه ی محبت، یعنی پدر و مادر، سیراب گردد. اگر فرزند از یک کانال محبت بگیرد و از کانال دیگر بی محبتی ببیند، دچار تعارض می شود، رفتارش متعادل نیست و به هرج و مرج دچار می شود. هیچ موقع نمی توان محبت را با پول و اسباب بازی در ذهن بچه ها ریخت. اینها مُسکن است و برای مدت کوتاهی جواب می دهد، ولی برای دراز مدت هیچ اثری ندارد و حتی ضرر هم دارد. مگر می شود خلأ عاطفی را با پول جبران نمود؟ مثل اینکه یک ماشین نیاز به بنزین دارد، شما آب داخل باک آن می ریزید. این کار، نه تنها جواب نمی دهد، بلکه ضرر هم دارد. برخی از والدین با همدیگر بحث می کنند و یا فرزند خویش را مورد کم محبتی قرار می دهند. وقتی به یکباره بیدار می شوند، می خواهند با خریدن یک عروسک جبران کنند! چرا باید ابتدا بی مهری کنید تا بعداً بخواهید جبران نمایید و آن هم ارزش آنچنانی نداشته باشد. پس بدانید، «از محبت، خارها گُل می شود!
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
5. بهترین همسر باش
ازدواج خوب این نیست که بهترین نفر را انتخاب کرده باشید؛ بلکه این است که خود بهترین همسر باشید. براى این که بهترین باشید، ابتدا باید خود را بشناسید و از توانایىها و نیز خواستهها و وظایف خود آگاه باشید و نیز براى خود احترام قائل باشید. این موضوع، باعث مىشود که داراى یک شخصیت ممتاز و دوست داشتنى شده، همسرى دلخواه باشید. انسانى که خود را دوست نداشته باشد، نمىتواند دیگران را دوست داشته، به آنها عشق بورزد و نیز اگر خودتان را دوست نداشته باشید، همسرتان نیز شما را کاملاً دوست نخواهد داشت. اگر مىتوانید خود را تغییر دهید، حتماً این کار را انجام دهید واگر نمىتوانید، خود را به عنوان مخلوقى از مخلوقات خداوند، بپذیرید. این پذیرش خودتان، به شما کمک مىکند تا تصویر ذهنى خوبى از خودتان داشته، از اعتماد به نفس برخوردار شوید و در نتیجه، مهرتان را نثار همسرتان کنید و بهترین همراه براى او باشید.
6. محبتت را ابراز کن
الکساندر دوما مىگوید: «قلب زن، پارچهاى است که زود پاره مىشود و زود هم رفو مىشود». نشاط و سرزندگى زن، به محبت مرد وابسته است. زن، عشق و احساساتش را با کلمات بیان مىکند و نیاز دارد که با شنیدن کلمات، عشق و احساسات را از دیگران دریافت کند. زن، به نرمش و کلمات محبتآمیز، نیاز دارد؛ ولى مردان با رفتار و عمل، عشق و احساسات خود را بیان مىکنند. نیاز عاطفى زن، این است که جمله دوستت دارم را چندین و چند بار از زبان همسرش بشنود و از این طریق، به آرامش روحى و اعتماد به نفس دست یابد. یکى از خصوصیات مردان، این است که کمتر احساسات و عواطف خود را بروز مىدهند و بنابراین، در ابراز محبت خود به همسرشان، کمى با مشکل مواجه مىشوند؛ ولى اگر مردان به تفاوتهاى موجود بین زن و مرد توجه داشته باشند و بدانند که با کمى ابراز محبت، به گرماى زندگى خود مىافزایند، با کمى تلاش، احساسات خود را بروز خواهند داد. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «زن از مرد آفریده شده و تمام توجهش به مرد است؛ پس همسرانتان را دوست بدارید»3 و در جاى دیگر مىفرماید: «یکى از اخلاق پیامبران، این است که نسبت به همسران خود محبت دارند».4 همچنین پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «این که مرد به زن بگوید دوستت دارم، هرگز از قلب زن بیرون نمىرود».5
7. کارهایى که ممکن است از سوى مرد انجام شود و باعث افسردگى زن گردد، عبارتند از:
- با او حرف نزند.
- به صحبتهایش گوش ندهد و نیازهایش را نادیده بگیرد.
- در مقابل او شورش کند؛ بدین معنى که در برابر خواستههاى زن، لجبازى به خرج دهد.
- هرگز به او آسایش و آرامش خیال ندهد.
- به زنهاى دیگر توجه کند.
- از او فاصله بگیرد.
- از او انتقاد بىجا کند و در امور غیر مهم و ناچیز، از او انتقاد کند.
- مبهم و دوپهلو با او صحبت کند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
مرد نباید بر خانواده خود سخت بگیرد
امام رضا علیهالسّلام فرمود:
ینبغی للرّجال ان یوسّع علی عیاله لئلّا یتمنّوا
موته. 14
سزاوار است برای مرد که بر زن و فرزند خود توسعه دهد (سخت نگیرد) تا مر گ او را از خدا نخواهند.
حدیث دیگر
رسول خدا صلّیالله علیه وآله میفرماید:
لیس منّا من وسع علیه ثمّ قتر علی عیاله.15
کسی که خداوند به او وسعت زندگی داده ولی او به خانواده خویش سخت میگیرد با ما بستگی روحانی و معنوی ندارد.
سه خصلتی که مرد در خانه به آنها نیاز دارد
امام صادق علیهالسّلام فرمود:
انّ المرء یحتاج فی منزله و عیاله الی ثلاث خلال یتکلفها و ان لم یکن فی طبعه ذلک: معاشرة جمیلة، وسعة بتقدیر، و غیرة بتحصّن. 16
هر مردی در منزل خود نسبت به عیال و خانوادهاش به سه خصلت احتیاج دارد: معاشرت خوب، وسعت در زندگی، و غیرت بر حفاظت آنها.
سلام دادن به اهل خانه
حضرت رسول اکرم صلّیالله علیه وآله فرمود:
سلّم علی اهل بیتک یکثر خیر بیتک. 17
بر اهل خانهات سلام بگو تا برکت و خیر خانهات زیاد گردد.
مردی که لقمه در دهان همسرش بگذارد
پیامبر گرامی اسلام صلّیالله علیه و آله فرموده است:
و انّ الرّجل لیوجر فی رفع اللقمة الی فم امرأته. 18
مرد اگر لقمه به دهان همسر خویش گذارد برای او ثواب دارد.
ثواب خدمت به همسر
رسول خدا صلّیالله علیه وآله به علی علیهالسّلام فرمود:
خدمة العیال کفّارة للکبائر و تطفی غضب الرّبّ و مهور حور العین و تزید فی الحسنات و الدّرجات.19
خدمتگزار همسر بودن گناهان بزرگ را میپوشاند و غضب خدا را خاموش میکند و مهریه حورالعین است و بر حسنات و نیکی میافزاید و درجات را بالا میبرد.
زن را به خاطر زیبایی و مال نگیرید
حضرت رسول اکرمصلّیالله علیه وآله میفرماید:
لا تنکح المراة لجما لها فلعل جما لها یردیها و لا لما لها فلعلّ ما لها یطغیها و انکح المراة لدینها.20
زن را برای زیباییش به همسری مگیرید، زیرا ممکن است جمال و زیبایی زن باعث پستی و سقوط اخلاقیش شود. همچنین به انگیزه مالش با او ازدواج نکنید، زیرا مال میتواند مایه طغیان او گردد، بلکه به سرمایه دینش متوجّه باشید و با زن با ایمان ازدواج کنید.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه
. در حال گذر از پشت بام خانه اي بوديم که شير زن عرب، کمر بسته از خانه بيرون آمد؛ جلوي ما را گرفت و گفت: ميدانم که از صبح ديروز تا کنون غذا نخورده ايد، اين خانه متواضع ما در خدمت شماست، با اسرار زياد ايشان، خوراکي مختصر برايمان تهيه کرد و در پايان گفت: مطمئن باشيد تا شما هستيد ما شهر را ترک نميکنيم و در کنار شما خواهيم ماند. ناگهان اشک در چشمانم حلقه زد! وقتي موضوع را براي دو تن از همرزمانم که زبان عربي نمي دانستند تعريف کردم، با تمام وجود تکبير گفتند.
خيلي از مردم در خانه هايشان پناه گرفته بودند و با اينکه مي دانستند که خطر در کمين آنهاست، اما حاضر به ترک شهر نبودند و اين قوت قلب رزمندگان بود.
در چهار راه اصلي شهر، در سنگرهايي که توسط رزمندگان درست شده بود، مستقر شديم و بصورت متناوب و نوبتي به طرف نيروهاي بعثي که تعدادي از آنها در پشت تانک خود، در بازار سوسنگرد که بعد ها توسط رزمندگان اسلام منهدم شد، پنهاه برده بودند، تيراندازي مي کرديم. در اين ميان، يک ماشين استيشن در وسط چهار راه بزرگ شهر، نزديک سنگر ما، با سرعت آمد و محکم ترمز گرفت و نظر ما را به خود جلب کرد. رزمنده اي که خود راننده استيشن بود، سريع از ماشين پياده شده و با صداي بلند فرياد زد: بچه ها، من يکي از تانکهاي عراقي را با آرپي جي منهدم کردم، به اتفاق همه رزمندگاني که در آن نقطه حضور داشتند، با صداي تکبير و صلوات، ايشان را تشويق کرديم. هر لحظه خبر هاي خوب و خوشحال کننده اي به گوش مي رسيد که مايه آرامش خاطر ما بود. با توجه به نبود نيرو و نداشتن سلاح و مهمات و حتي آذوقه کافي، محدود رزمندگان مستقر در شهر، با روحيه اي بالا و سرشار از اميد به خداوند، همچنان ميجنگيدند. اميد به پيروزي در دلهاي بچه ها موج مي زد! مطمئن بوديم که امدادهاي غيبي کمک رسان ما خواهد بود و اين آيه شريفه که «چه بسيار باشد که به ياري خدا گروهي اندک بر سپاهي فراوان پيروز يافته اند که خدا يار و معين بردباران است».تانکي که جرأت پيدا کرد، در يکي از خيابانهاي شهر نفوذ کند، با يورش نيروهاي خودي، منهدم و ساعت ها در آتش غضب رزمندگان دلاور اسلام شعله ور بود و با گذشت زمان همچنان به عنوان سند تجاوز رژيم بعثي عراق در بازار شهر سوسنگرد موجود است. در ساعات آغازين روز 26 آبان، رزمندگان اسلام، با شرکت برادران ارتش جمهوري اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، گروه جنگ هاي نامنظم شهيد چمران و همچنين نيروهاي مردمي منطقه، تکي را از محور هاي جاده سوسنگرد- حميديه و سبهانيه آغاز کردند که در نتيجه، شکست سنگيني را به دشمن تحميل کردند و در نبردي تاريخي، تير خلاص را به دشمن زدند، تا دشمن در حوالي ساعت2 بعد از ظهر روز26 آبان، مجبور به خروج و فرار از شهر شود. مدافعان داخل شهر که خسته از درگيري چند روزه با مزدوران متجاوز بعثي بودند، با مشاهده ورود اولين گروه از رزمندگان اسلام به سوسنگرد، سر از پا نشناخته و گريه کنان همديگر را در بغل مي گرفتند و شادي مي کردند. اين پيروزي بزرگ که نتيجه قطعي يک همکاري و هماهنگي خوب بين نيروهاي نظامي و مردم بومي بود، سر انجام شهر سوسنگرد عزيز، شهر ايثار و مقاومت، شهر مردم ولايت مدار، شهري که با بوي شهيدان خوش بو مطهر است، براي هميشه از لوث متجاوزان به اين خاک پاک آزاد شد.
جبار سواري از مدافعان و فاتحان سوسنگرد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه✅
.
گاه تا كـمر يا سينه به گودالهايي كه برف آنها را هموار كرده بود فرو مي رفتيم و گاه مي افتاديم و بدتر از هـمـه آن كـه ، رشته قنات آبي در آن جا بود كه برف و بوران اثرچاههاي آن را بسته بود و ترس افـتـادن در آن چـاهـهـا را هـم داشـتـيـم .
بـعلاوه آن كه ، راه نامشخص و برف هم غالبا از زانوها مي گذشت كفش و لباس هم مناسب با هواي تابستان بود.
گاهي بعضي از رفقا چنان در برف فرو مـي رفـتـند كه نمي توانستند خارج بشوند، مگر اين كه بقيه او را بيرون بكشند.
با وجود اين حالت چون هوا آفتابي وروشن بود، مي رفتيم .
در بين راه ، ناگاه ابرها به يكديگر پيوسته و هوا تاريك شد، بـرف و بـوران هم شروع شد و سر تا پاي ما را خيس نمود، اعضاي بدنمان ، از وزيدن بادهاي سرد و وجـود بـرف و بـوران از كار افتاد، به همين جهت همگي از زندگي خودنااميد شديم و به هلاكت خـود يـقـين پيدا كرديم .
با پيش آمدن اين حالت انابه و استغفاركرده و شروع به وصيت كردن به همديگر نموديم .
بعد از وصيتها و آمادگي براي مردن ، من گفتم : نبايد از فضل و كرم خداوند مايوس شدما بزرگ و ملجا و پناهي داريم كه در هر حال و زماني قدرت ياري و كمك ما را دارد،بهتر آن است كه به او استغاثه كنيم .
دوستان گفتند: اين شخصي كه مي گويي ، كيست ؟ گـفـتـم : امـام عـصـر و صـاحـب امر، حضرت قائم عجل اللّه تعالي فرجه الشريف را مي گويم .
تا ايـن سـخن را از من شنيدند، همگي به گريه افتادند و ضجه زدند و صداها را به واغوثاه وادركنا يا صاحب الزمان ، بلند نمودند.
ناگاه باد، آرام و ابرها پراكنده و آفتاب ظاهر شد.
وقتي اين وضع را ديديم بسيارخوشحال و مسرور شـديـم ، اما همين كه اطراف را نگاه كرديم ، ديديم در چهار طرف غير از كوه و تپه چيزي مشاهده نـمي شود و آن راهي كه بايد مي رفتيم ، مشخص نبود.
از ترس آن كه اگر برويم شايد راه را اشتباه كنيم و طعمه درندگان شويم ، متحيرمانديم .
در هـمـيـن حـال ناگهان ديديم كه از طرف مقابل بر بالاي بلندي ، شخصي پياده ظاهر شدو به طرف ما آمد.
همه خوشحال شده و به يكديگر گفتيم : اين همان گردنه اي است كه بين ما و منزل باقي مانده است و اين شخص هم از آن جا مي آيد.
او بـه طرف ما و ما به سمت او روانه شديم تا آن كه به يكديگر رسيديم .
شخصي بود به لباس مردم آن نواحي كه ما تصور كرديم از اهالي آن جا است و از او راه راپرسيديم .
گـفـت : راه همين است كه من آمدم و با دست اشاره به آن جايي كه اول ديده شد، نمود وگفت : آن هم اول گردنه است .
بعد از اين صحبتها از ما گذشت و رفت .
ما هم از محل عبور و جاي پاي او رفتيم تا به اول گردنه رسيديم و نفس راحتي كشيديم ، اما اثر قدم او را از آن مكان به بعد نديديم ، با آن كه از زمان ديدن او و رسيدن ما به آن جا، هواكاملا صاف و آفتاب نمايان و برف تازه اي غير از بـرف قـبـلي نباريده بود و عبور از ميان گردنه هم بدون آن كه قدم در برف اثر كند، ممكن نبود.
ضمن اين كه از بلندي ، تمام آن صحرا نمايان بود، و ما هر چه نگاه كرديم آن شخص را در آن بيابان هموار نديديم .
تمام همراهان از اين موضوع تعجب كردند! هر قدر در اطراف نظر انداختيم كه شايدجاي پايي پيدا كـنـيم ، ديده نشد.
حتي از بالاي گردنه تا ورود به روستاي خودمان كه نزديك به نيم فرسخ بود، همت را بر آن گماشتيم كه اثر پايي پيدا كنيم ، ولي با كمال تعجب پيدا نكرديم و نديديم .
پس از ورود به آن روستا پرسيديم : امروز اين جا و اين طرف گردنه ، برف تازه باريده ؟ گـفـتند: نه ، بلكه از اول روز تا به حال هوا همين طور صاف و آفتاب نمايان بوده است ،جز آن كه شب گذشته برف كمي باريد.
از ديـدن ايـن امـور غـيـر طبيعي و آن اجابت و دستگيري بعد از استغاثه ما، براي من وبلكه همه هـمراهان هيچ شكي در اين كه آن شخص ، آقا و مولا حضرت ولي عصرارواحنافداه ، يا آن كه مامور خاصي از آن درگاه بوده است ، نماند
كمال الدين ج ، ص 110، س 3.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه
موقعى كه خواست پياده شود فرمود آقاى رهبرى امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعا را تحت قبه جدم حسين عليه السّلام قرار داده و شفا را در تربت او. امشب خود را به قبر او برسان و پيغام مرا به او برسان .
گفتم هر چه مى فرماييد مى رسانم . فرمود بگو يا امام حسين عليه السّلام فرزندت براى من دعا كرده و شما آمين بگوييد. پس آن سيد بزرگوار رفت و من به خود آمدم كه اين آقا كه بود؟ به راننده گفتم ببين از كدام سمت رفت و او را پيدا كن . چون راننده نگاه كرد ابدا اثرى از آن بزرگوار پيدا نبود.
خلاصه آقا سيد عبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسين عليه السّلام برده و مكرر عرض مى كرد آقا! يك آمين از تو مى خواهم ،، فرزندت چنين گفته است و حالش طورى بود كه هركس نزديك او بود، همه را گريان مى ساخت ، پس او را منزل روى تخت خوابانيدم و چون سختى مسافرت در او اثر كرده بود حالش بدتر از قبل بود. پيش از اذان خوابيده بودم ، خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد، بيرون شدم ، گفتم چه خبر است ؟ گفت بيا تماشا كن كه آقاى رهبرى نماز مى خواند. تعجب كردم . از آينه درب نظر كردم ديدم ايشان روى سجاده ايستاده و مشغول نماز است .
از خانمش جريان را پرسيدم ، گفت مرا سحر صدا زد. بلند شدم گفت آب وضو بياور، گفتم ناراحت هستى نمى توانى گفت در خواب حضرت امام حسين عليه السّلام به من فرمود خدا تورا شفا داد برخيز نماز بخوان و من مى توانم . پس آب وضو آوردم . با كمال آسانى برخاست وضو گرفت گفت سجاده بياور گفتم نشسته بخوان . گفت چون امام فرموده البته مى توانم و فنرهاى آهنى سينه و پشت مرا باز كن . بالا خره با اصرارش همه را باز كردم ، پس ايستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه مى بينى .
پس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گريه شوق مى كرديم و حمد خداى را بجاى آورديم . پس تلگراف بشارت به تهران مخابره كرديم . چند نفر از بستگان ايشان آمدند و با كمال عافيت به شام مشرف شدند پس به تهران برگشتند و تا اين تاريخ در كمال عافيت در تهران هستند و چندين مرتبه زيارت كربلا و يك مرتبه حج مشرف شده اند.
چنين به نظر مى رسد كه آن سيد بزرگوار كه در راه (حضرت سيدمحمد) ملاقات كرده اند يكى از رجال الغيب يا ابدال يا يكى از عباد صالحين حضرت آفريدگار بوده كه ماءموريت غيبى داشته اند كه بيمار مزبور را كه دچار ياءس شده بود اميدوار سازد و آنچه را كه ديگران بايد عبرت بگيرند:
يكى آن است كه در اثر تاءخير اجابت هيچ وقت نبايد نااميد شوند.
ديگر آنكه آنچه از امام صادق عليه السّلام رسيده كه اجابت دعا تحت قبه حسينيه است باور دارند. ديگر موضوع نذر كردن در راه خدا را امر مطلوب و مرغوبى شناسند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه
.
بركات احسان به سادات غرض از نقل اين داستان بيان اهميت احسان به سلسله جليله سادات خصوصا علويه ها كه علاوه بر ثوابهاى آخرتى و شفاعت ، آثار دنيويه و بركات ظاهريه هم دارد چنانچه در اين داستان چون حاج محمد على نسبت به آن علويه بروز ارادت و احسان و خدمتگذارى داد چگونه تلافى شد و يك نفر از عباد صالحين رجال الغيب يا ابدال ماءمور مى شود براى يارى كردن او و همراهانش وسپس ضيافت شش روزه در سامرا و مرحوم آيت اللّه محمد مهدى شيرازى - اعلى اللّه مقامه - به دل روشنش دانست كه اين الطاف از بركات آن علويه بوده است .
و ثقة الاسلام حاج ميرزا حسين نورى در كتاب ((كلمه طيبه )) چهل روايت و حكايت از مدارك معتبره در فضيلت و بركات احسان به سلسه سادات نقل كرده است و تبركا يك داستان از آنها نقل مى شود.
بدهى سادات به حساب على (ع ) به اسانيد متعدده نقل شده است از ابراهيم بن مهران كه گفت در همسايگى ما در كوفه مردى بود به نام ابوجعفر و هرگاه شخصى علوى از او چيزى مى خواست فورا به او مى داد اگر قيمت آن را داشت از او مى گرفت و اگر نداشت به غلامش مى گفت بنويس اين مبلغ را در حساب على بن ابيطالب عليه السّلام و مدتى طولانى حال او چنين بود تا اينكه فقير و مفلس شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى كرد پس اگر مى يافت يكى از بدهكاران خود را كه زنده است كسى را نزد او مى فرستاد تا آن مال را از او بگيرد و به آن معيشت مى نمود و اگر مى ديد مرده است يا چيزى ندارد خطى بر اسمش مى كشيد پس در اين ايام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر خود نظر مى كرد پس يك نفر ناصبى (دشمن اهل بيت ) بر او گذشت پس به طور مسخره و طعنه و شماتت به او گفت بدهكار بزرگ تو على بن ابيطالب با تو چه كرد؟ ابوجعفر از سخن نارواى او سخت آزرده شد و برخاست داخل خانه شد چون شب درآمد در خواب ديد حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه با او بود حسن و حسين عليهما السّلام پس حضرت به ايشان فرمود كجاست پدر شما اميرالمؤ منين ، ناگاه آن حضرت حاضر شد و گفت يا رسول اللّه ! حاضرم ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود چرا حق اين مرد را نمى دهى ؟
اميرالمؤ منين عرض كرد يا رسول اللّه ! اين حق اوست در دنيا كه آورده ام پس داد به آن مرد كيسه اى از صوف (پشم ) سفيد و فرمود اين حق تو است رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود بگير اين را ورد مكن هركس كه بيايد نزد تو از فرزندان او و بخواهد چيزى را كه نزد تو است و بعد از اين براى تو فقرى نخواهد بود.
ابوجعفر گفت : بيدار شدم در حالى كه كيسه در دستم بود و زوجه خود را بيدار كردم گفتم چراغ را روشن كن چون نظر كردم هزار اشرفى در آن بود و چون به دفتر خود مراجعه كردم ديدم تمام دين آن حضرت همين مبلغ بود نه كمتر نه زيادتر و در روايت ديگر كه ديد آنچه دين آن حضرت نوشته بود همه محو گرديده است .
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه
و شما عزیزانی که در جبهه های مبارزه با کفار بعثی به یاری دین خدا شتافته اید و وارث مفقود الاثرها تکه تکه شده ها و شهیدان عزیز دیگری که گمنام بودند و جان خویش را و جسد خویش را به جانان تسلیم کردند هستید ، سعی کنید رهرو واقعی آنها باشید و فقط همین که بگوئیم به جبهه آمده ایم و دیگر تمام است نباشد . آخرین سخنم با پدر و مادر و خواهران و برادرانم می باشد پدر جان باید مرا ببخشید که نتوانستم دینم را نسبت به شما ادا نمایم و دستهای پینه بسته شما را از دور بوسه می زنم و از شما حلالیت می طلبم و برای شما طلب آمرزش می نمایم و از خداوند می خواهم که رستگار دو عالم باشید و به خاطر من ناراحت نباشید بلکه افتخار کنید که فرزند شما که هدیه ای الهی بود به شما خوب تربیت کردید و به خود او باز گردانیدید و مادر شما که برای من خیلی عزیز هستی نمی دانم با چه روشی جواب خدا و جواب شمارا بدهم بخاطر رنجهائی که شما برای تربیت من کشیدید با حالی که بیمار بودید . مرا حلال نمائید و از شما می خواهم که وقتی خبر شهادت من به شما رسید ناراحت نباشید بلکه خوشحال باشید که فرزندتان را در راه اسلام داده اید و گریه و زاری نکنید که باعث خوشحالی دشمنان اسلام بشود، و مانند مادران شهدای دیگر از خدا طلب صبر نمائید و خداراشکر نمائید و من برای شما از پیشگاه خداوند اجر و طلب آمرزش می نمایم و باز مادر بخاطر ادا نکردن دینم به شما که واقعا سهم بزرگی به گردن من داشتید خجالت می کشم ولی بدان مادر سعی کردم شیر شما را که خوردم و قوت گرفتم در راه رضای خداوند بکارگیرم و باز مرا حلال نمائید و شما خواهرانم می دانم که خیلی برادر را دوست دارید ولی دوست دارم گریه وزاری نکنید و مانند زینب سلام الله باشید و پیام دهنده خون شهدا باشید و مراحلال نمائید و شما برادرانم که شاید من دینم را نسبت به شما هم ادا نکردم سعی کنید فقط به فکر رضایت خداوند باشید ، انقلاب اسلامی را تا پای جان یاری نمائید و نگذارید اسلحه من بر روی زمین بیفتد و در هر کجا که می توانید به یاری اسلام بشتابید که رستگاری شما در این است و امام را هیچوقت تنها نگذارید و شما خویشاوندان هم که شاید من دینم را نسبت به شما ادا نکردم مرا حلال نمائید و پیروامام و انقلاب و قران و رسول خدا باشید خداوند یار و یاورتان باد . مقداری پولی که دارم هرکس ادعای طلبکاری کرد به او بدهید و بقیه را هم به حساب جبهه های جنگ بریزید و 5 سال روزه بدهکار هستم هر طور که اسلام می گوید عمل نمائید درضمن خمس و زکات و پول هر چیزی دیگر که داشته ام بدهید و مقداری را هم که فکر می کنید نیاز است برای رد مظالم بدهید والسلام . خداوند نگهدار همه شما باشد و شما را جزو رستگاران عام قرار بدهد
20 فروردین 1364
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه
.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اى محتشم ! هنوز دل ما از گريه خالى نشده ، محتشم رو به قبر ابا عبدالله الحسين (عليه السلام ) كرد و گفت : (بند هشتم )
بر حربگاه ، چون ره آن كاروان فتاد شور و نشور، واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوح ، غلغله در شش جهت فكند هم گريه ، در ملايك هفت آسمان فتاد
هر جا كه بود آهويى ، از دشت پا كشيد هر جا كه بود، طايرى ، از آشيان فتاد
شد وحشتى ، كه شور قيامت زياد، رفت چون چشم اهل بيت ، بر آن تشنگان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم ، كار كرد بر زخمهاى كارى تيغ و سنان ، فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا، در آن ميان بر پيكر شريف امام زمان فتاد
بى اختيار نعره ((هذا حسين )) از او سر زد، چنان كه آتش از آن ، در جهان افتاد
پس با زبان پرگله آن بعضعه بتول رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول
اين كشته فتاده به هامون ، حسين توست وين صيد دست و پازده در خون حسين توست
اين نخل تر، كز آتش جانسوز تشنگى دود از زمين رسانده به گردون حسين توست
اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
اين غرقه محيط شهادت ، كه روى دشت از موج خون او شده گلگون ، حسين توست
اين خشك لب فتاده دور از لب فرات كز خون او زمين شده جيحون حسين توست
اين شاه كم سپاه ، كه با خيل اشك و آه خرگاه ، زين جهان زده بيرون ، حسين توست
اين قالب تبان ، كه چنين مانده بر زمين شاه شهيد تا شده مدفون ، حسين توست
در اين جا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خلعتى به محتشم دادند و من در اين خيال بودم كه اشعار من قابل قبول سيد ابرار نبوده كه به من التفاتى نكردند و به خواندن امر نفرمودند. ناگاه حوريه سياه پوشى به سيد ابرار عرض كرد: انسيه حوراء فاطمه زهرا(سلام الله عليها) گويد: به مقبل هم بفرماييد واقعه اى در مرثيه سيدالشهدا بخواند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور فرمودند: بالاى منبر بروم .
من رفتم بالاى پله اول منبر ايستاده و خواندم :
روايت است كه چون تنگ شد بر او ميدان فتاد از حركت ذوالجناح و از جولان
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سيدالشهداء بر جدال طاقت داشت
كشيد پا ز ركاب آن خلاصه ايجاد اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد
هوا ز جور مخالف چو قير گون گرديد عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد
ناگاه شخصى اشاره كرد پايين بيا، كه دختر سيد دو سرا، فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بيهوش گشته است .
من از منبر فرود آمدم و منتظر عطاياى خيرالبرايا بودم كه ديدم ضريح منور سبط خيرالبشر باز شد و شخص جليل القدرى بيرون آمد، اما زخم سينه اش از ستاره افزون ، و جراحات بدنش از حد و حصر بيرون بود، خلعت فاخرى به من عطا نمود. من عرضه داشتم : شما كه هستيد؟ فرمودند:
حسينم كه دوش نبى بوده جايم
فرستاده خلعت خدا از برايم
منبع.مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه
.
گاه تا كـمر يا سينه به گودالهايي كه برف آنها را هموار كرده بود فرو مي رفتيم و گاه مي افتاديم و بدتر از هـمـه آن كـه ، رشته قنات آبي در آن جا بود كه برف و بوران اثرچاههاي آن را بسته بود و ترس افـتـادن در آن چـاهـهـا را هـم داشـتـيـم .
بـعلاوه آن كه ، راه نامشخص و برف هم غالبا از زانوها مي گذشت كفش و لباس هم مناسب با هواي تابستان بود.
گاهي بعضي از رفقا چنان در برف فرو مـي رفـتـند كه نمي توانستند خارج بشوند، مگر اين كه بقيه او را بيرون بكشند.
با وجود اين حالت چون هوا آفتابي وروشن بود، مي رفتيم .
در بين راه ، ناگاه ابرها به يكديگر پيوسته و هوا تاريك شد، بـرف و بـوران هم شروع شد و سر تا پاي ما را خيس نمود، اعضاي بدنمان ، از وزيدن بادهاي سرد و وجـود بـرف و بـوران از كار افتاد، به همين جهت همگي از زندگي خودنااميد شديم و به هلاكت خـود يـقـين پيدا كرديم .
با پيش آمدن اين حالت انابه و استغفاركرده و شروع به وصيت كردن به همديگر نموديم .
بعد از وصيتها و آمادگي براي مردن ، من گفتم : نبايد از فضل و كرم خداوند مايوس شدما بزرگ و ملجا و پناهي داريم كه در هر حال و زماني قدرت ياري و كمك ما را دارد،بهتر آن است كه به او استغاثه كنيم .
دوستان گفتند: اين شخصي كه مي گويي ، كيست ؟ گـفـتـم : امـام عـصـر و صـاحـب امر، حضرت قائم عجل اللّه تعالي فرجه الشريف را مي گويم .
تا ايـن سـخن را از من شنيدند، همگي به گريه افتادند و ضجه زدند و صداها را به واغوثاه وادركنا يا صاحب الزمان ، بلند نمودند.
ناگاه باد، آرام و ابرها پراكنده و آفتاب ظاهر شد.
وقتي اين وضع را ديديم بسيارخوشحال و مسرور شـديـم ، اما همين كه اطراف را نگاه كرديم ، ديديم در چهار طرف غير از كوه و تپه چيزي مشاهده نـمي شود و آن راهي كه بايد مي رفتيم ، مشخص نبود.
از ترس آن كه اگر برويم شايد راه را اشتباه كنيم و طعمه درندگان شويم ، متحيرمانديم .
در هـمـيـن حـال ناگهان ديديم كه از طرف مقابل بر بالاي بلندي ، شخصي پياده ظاهر شدو به طرف ما آمد.
همه خوشحال شده و به يكديگر گفتيم : اين همان گردنه اي است كه بين ما و منزل باقي مانده است و اين شخص هم از آن جا مي آيد.
او بـه طرف ما و ما به سمت او روانه شديم تا آن كه به يكديگر رسيديم .
شخصي بود به لباس مردم آن نواحي كه ما تصور كرديم از اهالي آن جا است و از او راه راپرسيديم .
گـفـت : راه همين است كه من آمدم و با دست اشاره به آن جايي كه اول ديده شد، نمود وگفت : آن هم اول گردنه است .
بعد از اين صحبتها از ما گذشت و رفت .
ما هم از محل عبور و جاي پاي او رفتيم تا به اول گردنه رسيديم و نفس راحتي كشيديم ، اما اثر قدم او را از آن مكان به بعد نديديم ، با آن كه از زمان ديدن او و رسيدن ما به آن جا، هواكاملا صاف و آفتاب نمايان و برف تازه اي غير از بـرف قـبـلي نباريده بود و عبور از ميان گردنه هم بدون آن كه قدم در برف اثر كند، ممكن نبود.
ضمن اين كه از بلندي ، تمام آن صحرا نمايان بود، و ما هر چه نگاه كرديم آن شخص را در آن بيابان هموار نديديم .
تمام همراهان از اين موضوع تعجب كردند! هر قدر در اطراف نظر انداختيم كه شايدجاي پايي پيدا كـنـيم ، ديده نشد.
حتي از بالاي گردنه تا ورود به روستاي خودمان كه نزديك به نيم فرسخ بود، همت را بر آن گماشتيم كه اثر پايي پيدا كنيم ، ولي با كمال تعجب پيدا نكرديم و نديديم .
پس از ورود به آن روستا پرسيديم : امروز اين جا و اين طرف گردنه ، برف تازه باريده ؟ گـفـتند: نه ، بلكه از اول روز تا به حال هوا همين طور صاف و آفتاب نمايان بوده است ،جز آن كه شب گذشته برف كمي باريد.
از ديـدن ايـن امـور غـيـر طبيعي و آن اجابت و دستگيري بعد از استغاثه ما، براي من وبلكه همه هـمراهان هيچ شكي در اين كه آن شخص ، آقا و مولا حضرت ولي عصرارواحنافداه ، يا آن كه مامور خاصي از آن درگاه بوده است ، نماند
كمال الدين ج ، ص 110، س 3.
کنفرانس بصیرتی ۱۴۰۳/۴/۳۰
حاج مهدی اسلامی
موضوع:
💢💥اتفاقات اخرالزمانی...
🔸️نزدیک فتح قله ظهور هستیم.
🔹️خلا سیاسی قبل ازظهور در ایران بین دو جناح سیاسی (انقلابی و غربزدگان)😔
🔸️خطریهودیان آنوسی ونفوذیان بهایی در دولت پزشکیان😔
🔹️فتوحات یمن تاقواعدظهور
🔸️حواس هابه اردن باشد.
🔹️اسرائیل به ۸۰سالگی نخواهدرسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
💢💥امشب قصددارم درمورد اتفاقات آخرالزمانی وهمچنین درگیری یمن با اسرائیل صحبت کنم.
🔹️منتهی قبلش بایدنکته ای روعرض کنم.
همه میدونن بنده تاجایی که بتونم با امید به آینده تحلیلهام رو ارائه میدم.
ولی اتفاقاتی درآخرالزمان میفته
که اگردرموردش حرف بزنیم؛
ممکنه عده ای بترسند؛
و یا ناامیدبشن.
به همین دلیل مجبورم بسیاری ازحرفها رو در لفافه بگم:
یا اصلا نگم:
و ازکنارش ردبشم.
🔹️🔸️🔹️و اما بعد...🔹️🔸️🔹️
💥حرفهایی که میخوام بزنم نه قصد ترسوندن دارم؛
و نه ناامید کردن،
فقط احتمالات آینده رو بیان میکنم.
🔸️ما در روایات داریم که در آخرالزمان ایران دچار دو دستگی سیاسی میشه،
و در داخل مشغول میشه،
و این زمینه سازخروج سفیانی میشه،
🔹️حضرت آقا به عنوان علمدار این انقلاب مسیرتمدن سازی رو برای رسیدن به ظهور در نظرگرفتن.
و این مسیربسیار راحت برای رسیدن به ظهوره،
منتهی اگرهمراهی مردم رو درپی داشته باشه،
🔸️اگرمردم همراهی نکنند؛
همون اتفاقات روایات درکشورمیفته
🔹️با روی کار اومدن شهید رئیسی ما بشدت و به سرعت داشتیم به سمت اون اتفاق عظیم تمدن سازی میرفتیم.
درطی مسیرهم به شدت درحال قدرت گرفتن درمجامع جهانی وتبدیل شدن به ابرقدرت نوظهورجهانی بودیم.
🔸️منتهی چون شهیدرئیسی میراث خرابی های حسن روحانی را به گردن داشت؛
و پس لرزه های گندکاری حسن روحانی گریبانگیرش شده بود؛
باعث شدما به مافیا درحوزه اقتصادببازیم.
🔹️درهمین راستا باعملکرد اشتباه و تحلیلهای اشتباه مدیران کانالهای انقلابی،
سبب شدتاخیلی ازکانالهای انقلابی به جای حمایت ازشهید رئیسی،
از اون انتقاد کنند؛
ومردم رو ناامیدکنند.
🔸️همین امرباعث شدباشهادت ایشان،
مردم به گزینه انقلابی رأی ندن.
و البته سیلی محکمی هم به خاطرهمین اشتباه درآینده نزدیک خواهیم خورد.😔
🔹️راهی که میتونست بایاری مردم به تمدن سازی منتهی بشه،
درمیانه راه ناتمام موند.😢
🔸️البته مابالاخره به این سمت خواهیم رفت.
ولیکن بادشواری زیاد،
چون راه دیگه ای نداریم.
🔹️متاسفانه داریم به سمت اون دودستگی سیاسی در ایران آخرالزمان نزدیک میشیم؛
و زمینه های این دودستگی کاملاً نمایانه.
🔸️وقتی انتخاب مردم شکم و زیرشکم و حجاب باشه،😡😬😡
قطعا به اون هم نمیرسند؛😔😳😔
🔹️ولیکن دشواری زیادی رومتحمل خواهیم شد.
🔸️ماجنگ خارجی نداریم قطعا،
🔹️اما درداخل درگیرچالشهای اقتصادی و سیاسی خواهیم شد.
🔸️بازم میگم ما به رسانه وماهواره باختیم.
🔹️ما به برنامه چهل ساله دشمن درحوزه تهاجم فرهنگی باختیم.
🔸️ما به سبک زندگی غربی باختیم.
🔹️وقتی شکم و زیر شکم و لخت شدن برای مردم بشه گزینه اول،😭😢😭
🔸️وظهور ویاری امام زمان(عج)توی اون تفکر جایی رو نداشته باشه،😭😢😭
🔹️این همون میوه درختیه که دشمن چهل سال پیش در رسانه برای ماکاشت.
ما به این باختیم.😔😳😔
🔸️و باید برای اتفاقات مهم آماده بشیم.
🔹️وقتی جهادتبیین نکنیم.
🔸️وقتی خدمات دولت شهید رئیسی رونگیم.
🔹️وقتی برای جذب چهارتامخاطب همه جوره ژست منتقددولت روبگیریم.
🔸️وقتی اجماع نکنیم.
🔹️وقتی ازهمدیگه حمایت نکنیم.
🔸️وقتی ازصندوق قهرکنیم؛
و رأی ندیم.
🔹️وقتی چنددستگی بینمون زیادبشه.
😳😔😳تهش میشه همین😳😔😳
🔸️حالا هی زور بزن از توی این،
امیدواری بکش بیرون.😳
🔹️حرف زیاده و دهن من بسته است.
🔸️یهودی های آنوسی وبهایی ها دارن جولان میدن.
🔹️نوه علینقی کاشانی یهودی(ظریف)،
شده رئیس جمهور درسایه،
🔸️برادرزاده قرة العین بابی بهایی وقتی توی این نظام پست بالابگیره،
😔آخ که نمیشه خیلی از حرفها رو زد.😔
✌و اما راه حل✌
راه حل تمام این مشکلات اینه که جهادتبیین کنیم.
🔹️مردم رو روشن کنیم.
🔸️مطالبه گری کنیم.
🔹️مردم هوشیار بشن؛
اجازه نخواهندداد اینها،
🔸️هر کاری که دلشون میخواد انجام بدن.
🔹️هر کی کوتاهی کنه توی این جبهه جایی نداره،
💪🌹💪بریم سر بحث یمن💪🌹💪
🔸️بارها گفتم در آینده یمن جزو ابرقدرتهای نظامی جهان خواهد بود.
🔹️قدرت گرفتن یمن یعنی تحقق مهمترین قاعده ظهور،
🔸️یمن داره به سرعت قدرت میگیره،🤲
🔹️الان هم اسرائیل دردام یمن افتاد.
🔸️یمن تا الان فقط بندر ایلات روموردهدف قرارمیداد؛
ولی باحمله اخیربه حدیده،
دستاویزی پیدا کرد؛
تا تل آویو وحیفا رو بزنه.
🔹️قراربودماحیفا و تلآویو رو باخاک یکسان کنیم.
🔸️الان داره افتخارش به یمنی ها میرسه 😭
(ص اول)
#ادامه ص دوم 👇👇👇
تا کجا؟
یکسال پیش در چنین روزهایی بود که فلسطین طغیان کرد. امروز که این کلمات را می نویسم ساعاتی از شهادت یحیی سنوار گذشته، محمد ضیف سرنوشت نامعلومی دارد، سید حسن نصر الله ترور شده، فواد شکر، ابراهیم عقیل و بزرگانی از حزب الله شهید شده اند، اسماعیل هنیه و فرزندانش ترور شده اند. رییسی و امیر عبداللهیان جایشان را به پزشکیان و ظریف داده اند، جریان عادیسازی اسراییل از سعودی و ترکیه حتی تا تهران بی پرده شده، 42000 انسان جلوی چشم دنیا کشته شدند، چند میلیون نفر آواره شده اند، غزه با خاک یکسان شده و تصاویر زنده زنده سوختن آدمها هیچ قیامتی نمی سازد.
ما به اسراییل حمله مستقیم کردیم، آن هم نه یکبار بلکه دوبار، رسما پایگاه های تل آویو را هدف قرار دادیم، گنبد آهنین و فلاخن داود را افسانه کردیم، شمال اسراییل یکسال تخلیه شده است، ارتش اسراییل در مرز لبنان زمینگیر شده، زدن پهپاد آمریکایی کار روزمره یمن شده، انصار الله به راحتی به اسراییل موشک میزند، مسیر دریایی اسراییل از سمت یمن قطع شده، حزب الله با حمله پهپادی عملا از نیروی هوایی اش رونمایی کرده، اسراییل یکسال وجب به وجب غزه را گشته اما هنوز بیش از 100 اسیر را پیدا نکرده، شهادت یحیی سنوار نه با ترور بلکه به صورت اتفاقی رخ میدهد آن هم نه زیر زمین بلکه وسط خیابان با لباس نظامی و در حال جنگ بعد از یکسال! چه کسی باور میکند همه اینها فقط در عرض 365 روز اتفاق افتاده باشد؟!
چنان باورنکردنی که حتی بعضی به شهید سنوار اتهام جاسوسی زدند که "چرا" این همه هزینه ساخت؟ چرا زندگی "عادی" ما را به هم زد؟
کمی به عقب تر برگردیم. وقتی نتانیاهو به عمان رفت و کلید تطبیع (عادیسازی) زده شد. با سودان توافق کرد، و چند ماه بعد با امارات چنان برادر شد که فقط در فیلم هندی امکان داشت.حالا از مسیر دهلی و عمان و دبی فقط یک سعودی مانده بود. اما بالاخره مدعی پرچم عرب و اسلام که نمی شود یکباره به تخت خواب یهود بپرد. پس اول دخترش بحرین را هدیه کرد تا واکنش ها را بسنجد. عادیسازی سعودی آخرین میخ به تابوت فلسطین بود. حتی در تهران هم زمزمه هایی از توسعه بن سلمان و لزوم "پذیرش نظم جدید" میدادند. 7 اکتبر فقط چند روز بعد از سخنرانی نتانیاهو در سازمان ملل رخ داد که علنا اعلام کرد: ما "عادی" شده ایم و فلسطین تمام.
غزه شهر از یاد رفته، غزه شهر شکنجه شده، غزه شهر معامله شده به پا خواست. زندانیان تاریکخانه بشریت همه توانشان را جمع کردند تا یک بار شورش کنند. اینجا بود که فریادی از عمق چاه غزه بلند شد که ما هنوز زنده ایم حرامزاده ها! اتفاقا آنها که 7 اکتبر را دسیسه می دانند، درست میگویند. آن طوفان تمام صحنه را غیرعادی کرد. انگار پرده نمایش افتاد. برای چه شورش کردند؟ برای عادی نشدن. برای واقعیت.یعنی اگر سهم فلسطین مرگ است و سهم اسراییل زندگی، مقداری از سهمم را به شما می بخشم و مقداری از سهم شما را گرو میگیرم. خودتان را که دیگر نمی توانید نبینید. اگر بناست در سکوت بمیرم، با فریاد جلو گلوله میروم.
فکر میکنید سنوار و ضیف شب قبل از هفت اکتبر نمی دانستند تصمیم شان چه عواقبی دارد؟ می دانستند. این حدس و تحلیل نیست. بیانیه شان را بخوانید، می دانستند غزه نابود میشود، می دانستند تک تکشان آواره میشوند. می دانستند ماه ها و شاید سالها باید بجنگند. (و تا امروز نشان دادند که آماده بودند) میدانستند باید مرگ تک تک عزیزانشان را ببینند. میدانستند بیمارستان ها میسوزد، مسجد و کلیسا صاف میشوند، شلیک های فسفری و خوشه ای و اورانیومی را می دانستند، قتل عام را می دانستند، ولی تا کجا؟ سوال اصلی این قضیه «تا کجا؟» است نه "چرا؟".
تا کجا میشود ادامه داد؟ سوالی که ضیف و سنوار جوابش را میدانستند، پس آخرین تصمیم را گرفتند و تمام "عادیسازی" را به باد دادند. به قیمت نابودی شان. و این راز عظمت 7 اکتبر است.
👇 #ادامه