eitaa logo
موکب و گروه جهادی شهدای مدافع حرم،مقاومت و جهان اسلام
277 دنبال‌کننده
30.5هزار عکس
36.4هزار ویدیو
410 فایل
سخنرانی های رهبر عزیزمامن امان خامنه ای در کانال سنجاق شده است.اگر سخنرانی داشتید که در سنجاق نبود برای ما بفرستید تا سنجاق کنیم. ارتباط با ادمین @yaarhamarrahmin
مشاهده در ایتا
دانلود
من در یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم. روش تربیتی والدینم مورد تحسین فامیل بود و ما با مسئولیت بار آمده بودیم. سال اول دبیرستان بود که ازدواج کردم. و مابقی دبیرستان رو از منزل خودم به دبیرستان میرفتم البته کسی خبر نداشت که متاهلم. با لطف الهی سه ماه بعد از زندگی مشترک مون متوجه شدم باردارم، درسم رو غیرحضوری ادامه دادم، تو خونه میخوندم و امتحان میدادم😊 دختر اولم در تابستان سال ۷۴ و دومی در بهار ۷۶ متولد شدند. بعد از مدتی که بچه‌ها کمی بزرگتر شدند، در کنکور شرکت کردم و در رشته مورد علاقه ام باز بطور نیمه حضوری تحصیلم رو ادامه دادم چون دوست نداشتیم بچه ها رو مهدکودک بذارم. در سال ۸۵ دختر سومم روزی مون شد و من در کلاسهای ضروری، گاهی با فرزند کوچکم شرکت میکردم. سختی تحصیل با فرزندان کوچیک با مهمونهای گاها بی‌خبر شهرستانی بدون لحاظ ایام امتحانی، زیاد بود. همسرم با اینکه فرصت همکاری در خونه و بچه داری رو نداشتن ولی در مساله تحصیل خیلی مشوق و حامی من بودن😊😊 به لطف پروردگار چهارمین دخترم در سال ۸۸ بدنیا اومد. در فاصله زمانی تولد فرزند دوم تا چهارمی بیشتر مشغول درس بودم الان که به اون سالها نگاه میکنم حس میکنم نسبت به فرزندآوری کوتاهی کردم، فاصله فرزند دوم با سوم و بعد سوم با چهارمم زیاد بود البته باز عنایت خداوند شامل حالمون شد. در سال های ابتدایی زندگی مشترک مون، شعار جامعه حتی روی جعبه شیرینی و کبریت «فرزند کمتر، زندگی بهتر» و «دوتا بچه کافیه» بود. حتی نگاه جامعه به این موضوع، مبین کم فرهنگی خانواده پرجمعیت بود. بماند که برخورد مسئول بهداشت چطور بود و از فرزند پنجم میگفتن ما اصلا تو اینهمه سال نداشتیم مورد پنج فرزندی!! و پیشنهادات جدی برای شیوه جلوگیری از بارداری می دادند، حتی بعضا کادر بیمارستانی می گفتن: "خانوم آدم باید خودخواه باشه و اول فکر سلامتی خودش باشه" من سعی میکردم با آرامش پاسخگو باشم. در سال ۹۱ در مراسم ازدواج دختر اولم باردار بودم و پسرم در زمستان بدنیا اومد. سال ۹۳ هم در حالیکه دنبال تهیه سیسمونی دختر اولی و خرید جهیزیه دختر دومی بودم باز در مراسم عروسی دختر دومم باردار بودم. دختر دومی هم در همون اوایل زندگی مشترک باردار شد. بعبارتی من در یک بارداریم چند ماهی همزمان با دختر بزرگم و چند ماهی با دختر دومم باردار بودم و بالاخره پسر بعدی روزیمون شد تصور کنید تو مهمونیها یه پسر تقریبا دوساله داشتم یه نوزاد و دوتا نوه که هر کدوم با دایی کوچولوشون ۴ ماه تفاوت سنی داشتن. روزایی که دخترا میومدن خونمون در حالیکه خوش می گذشت و اینهمه بچه باهم، شیرین بود ولی حسابی خسته میشدیم همش در حال خدمات رسانی بودیم😄😄 الحمدلله در سال ۹۶ دختر گلم بدنیا اومد و ۲ ماه بعدشم فرزند دوم دختر اولی، باز هم بارداری مشترک دختر و مادر😊 مادر شوهر دخترم از بهترین نعمتها هستن و جبران کمکی دخترم بجای من. سال بعد نوه گلی دیگه از دختر دومی متولد شد. و در سال ۹۸ در سن ۴۲ سالگی هشتمین فرشته و شیرین ترین فرزندم بدنیا اومد در حالیکه در مراسم ازدواج دختر سومم باردار بودم و مشغول تهیه جهیزیه و... چهارتا فرزند آخرم بعد از ازدواج دختر اولم بود. البته به حرف دیگران کار نداشتم و با شوخی میگفتم مگه قراره با ازدواج فرزندان، ما از صحنه خارج بشیم، بعضیها محترمانه میگن نمیخواین راه رو به جوانها بسپارید؟ منم میگم راه بازه، هر کسی برای خودش، همزمانی هر سه بارداری دختر اولم با من مبین همین حرفه، به نظرم این نگرش که با عروس و داماد، زشته زن باردار بشه نگرش بسیار سطحیه، آیا با ازدواج فرزندان زوجیت همسران (والدین نسبت بهم) گسسته میشه و وظیفه فرزندآوری از انسان سلب میشه!! زایمانهام هم در بیمارستان های دولتی بود، جز مورد آخری که سفر پیش اومد و در شهر مذکور فرصت انتخابمون محدود بود. الحمدلله بارداریها و زایمانام کم هزینه میشد و رزق الهی با هر فرزند بیشتر. گاهی یادمون میره که رازق هر جنبنده خداست نه والدین، از طرفی خداوند بنده قانع رو دوست داره و تدبیر معیشت از مؤکدات دینی ماست. ما زیاده خواه نباشیم، درست مصرف کنیم. ببینیم خدا چه میکند. سختیها قطعا نیازی به توضیح نداره کارهام بسیار زیاده خیلی هم اهل کارگر و... نیستم. نیروی کمکی خاصی ندارم. شاکرم خداوند رو به جهت تمام نعمت های وصف نشدنی، از جمله سلامتی که الحمدلله به امور خونه و بچه داری و همسرداریم میرسم. خوب تفریحات و مهمونیها و استراحتم کمتره اما در مقابل هدف پرورش بچه شیعه و انشاالله کسب رضای الهی بسیار ناچیزه. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۸۴ باعجله خرید هامو کردم، آخه دخترم تازه خوابیده بود و سپرده بودم به مادرشوهرم، منم از فرصت استفاده کردم اومدم مغازه ی سرکوچه تا خرید کنم. مشغول پرداخت بودم که چشمم افتاد به کیسه ی لبو، کل بچگی هام عین یک فیلم از جلو چشمم گذشت، مقداری لبو هم به خریدم اضافه کردم. رسیدم خونه لبوها رو شستم و بار گذاشتم. رفتم زمانی که خیلی بچه بودم. ما پنج تا خواهر برادر شیر به شیر بودیم. هیچ وقت نفهمیدیم چطوری بزرگ شدیم، یادمه پدرم زمستان شهرستان بود و مادرم ما رو با جون دل بزرگمون کرد. ظهر ها که از مدرسه می‌آمدیم غذامون حاضر و آماده بود، عصر های پاییز و زمستان مادر منقل کرسی رو ذغال گداخته می‌ریخت، لبو قاچ می کرد، کدو قاچ میکرد می پخت برامون. بادام و گردو می‌شکست با مویز قاطی می‌کرد و پوکه هاشو می‌ریخت داخل منقل کرسی، چقدر خونه مون گرم و باصفا بود، در آن سرمای استخوان سوز زمستان. دلتنگ پدر بودیم. به هم قول داده بودیم تا اومدن پدر، کمک کار مادر در کار دامداری باشیم. هر ۵تا خواهر برادر بسیج شده بودیم تا وقتی بابا آمد از کارمان راضی باشه. مسئولیتها رو بین خودمان تقسیم کرده بودیم، یکی مسئول آب گذاشتن، یکی علوفه و... به استقلال در زندگی و پیروزی در کارها توام با صبر رسیدیم. شاید از اونی که به خیالش دوتا بچه داشت و لای پر قو بزرگشون می‌کرد بهتر پیش رفتیم. تا جایی که اونها در نوجوانی از فرط تنهایی رو به جنس مخالف آوردن و ما با شستن جوراب های داداشمون و گرفتن دستمزد، قلک هامون پر میکردیم البته اینم بگم خودشون به ما پول میدادن این شیوه ای بود تا قدردان پولی که براش زحمت رفته باشیم. یادمه ۹ سالم که بود، مادرم گفت ازین به بعد شستن لباسات با خودته، منم خودم لباسامو می شستم و پهن می‌کردم. مادرم دور از چشم من دوباره لباسارو از بند جمع می‌کرد و آب می‌کشید تا وقتی که مطمئن شد تمیز می‌شورم.😂 کم کم ما قد کشیدیم و عاقل شدیم و صاحب همسر و زندگی و بچه شدیم. برای ازدواج خودم از اونجایی که متاسفانه پدرم آسمانی شده بود😔 تمام تلاشم بر این بود که زندگی بدون فشار بر دو طرف شروع کنم ساده و بی آلایش گرچه عروسی بدون خرج و مخارج نمیشه اما در حد توان ساده گرفتم، خواهر و برادرام برای ازدواجم کمکم کردند، خدا کمک حالشان باشه. یادمه مادرم طلاشو برای جهازم فروخته بود و پیامک واریزی رو دیدم به طلافروشی که آشنا بود رفتم و پول رو پس دادم و طلای مادرمو برگرداندم و الان هروقت داخل اون طلافروشی میشم به احترام من از جاش بلند میشه، نه این که من کسی باشم نه فقط به خاطر اینکه در سابقه چهل ساله کسب و کارش چنین حرکتی ندیده بود. تمام دارایی من فقط یک حلقه طلا بود اما خدا جبران کرد. حتی اگر این هم نبود، ملالی نبود. که پیامبر خدا ص می‌فرمایند: ازدواج های پرهزینه بی برکت اند. و من می‌دیدم اطرافیانم زمین می‌فروشند تا سرویس طلایی سنگین پیشکش عروس کنند، گرچه شاید دلخوشی زندگی آنها هم همین بریز و بپاش های غیر ضروریه که اونم خیلی حرف داره خوبیه ازدواج آسان اینه که قرض و بدهی کمتری داری و برای زندگی مشترک تمام دغدغه ای که داری پیش بردن زندگی حتی اگر مستاجر باشی، هر چقدر قرض کمتر آرامش اول زندگی بیشتر... سال اول ازدواج به فرمان رهبرم لبیک گفتم و مهیا شدم برای مادر شدن برای اضافه کردن مسلمانی دیگر به دین و سربازی برای اسلام و حضرت حجت و خداوند هم دامنم را سبز کرد. لقمه حلال پدرم و درایت مادرم خیلی در زندگی ما موثر بوده و هست. به مادرم و به زحمات بسیاری که پدر برای ما کشید نگاه که میکنم، میبینم ما رو با قلبشون بزرگ کردن، حتی بیشتر از توانی که داشتن. کاش بشه منم عین اونا باشم☺️ فرزندان سرد و بی مسئولیتی بار نیاوردن، به این رسیدم هرچی مسئولیت بیشتر دلخوشی هم بیشتر... تجربه به من ثابت کرده که ناملایمات ها و ناسازگاری های روزگار برای همه هست و برای رشد انسان لازمه، باید ترسید از وقتی که بیش از حد همه چی آرومه وقتی زیادی فشار زندگی رو حس میکنم یا عزیزی دارم که بیماره یا بیکاره یا شاهد مرگ ناگهانی عزیزی هستم که وجودش آرامش دهنده بوده و خیلی از اتفاقاتی که حوصله رو ازم میگیره، خودم رو مهمون میکنم به شنیدن یک روضه از اهل بیت و اباعبدالله و میبینم چقدر سبک شدم. انشاءالله که نسل همه ما حسینی باشند و پیرو علوی زیر بیرق اباعبدالله. ما هرگز شانه خالی نمی‌کنیم و برا دین خدا جهاد میکنیم به امید اینکه فرزندم صاحب خواهر و برادرایی بشه از جنس همدلی و اتحاد.. این تجربه رو از یک متولد دهه هفتادی خوندید، که ته تغاری خانواده است و سال ۹۹ ازدواج کرده و الان یک فرزند داره، خدا انشاءالله من و همسرم رو به داشتن فرزندان بیشتر مفتخر کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۸۷ یه چیزی که تو اربعین خیلی به دردم خورد این Sهایی هستن که از آبچکون ظرفشویی آویزون میکنیم برا لیوان. از اونا سه چهارتا بردم از دستگیره‌ی کالسکه‌ش آویزون کردم. برا آویزون کردن مشمای کفشی، خوراکیی، نمیدونم کیف دستی کوچکی و... به شرطی که کالسکه تون دستگیره‌ش عصایی نباشه و بشه گیره آویزون کرد یکی هم شربت غلیظ لیمو عسل . این برا همه خوبه. یه بطری آب معدنی کوچیک، نصفش عسل نصف دیگه ش آب لیمو تازه. اینو هر صبح خودم و همسرم یکی دوقاشقش رو میرختیم تو آبجوش یا آب سرد میخوردیم. به بچه هم میدادم. واکسینه مون کرد تو کل سفر. به هرکس این توصیه رو میکنی تو کل راه دعات میکنه😉 برا تعویض پوشک بچه، شاید بین راه عمودها و یا تو راه اتوبوس، شیر آب پیدا نشه. یه آب پاش کوچولو با خودم بردم، بین راه تو کالسکه ش تعویض میکردم. آب میپاشیدم، با دستمال پاک میکردم و پوشک میکردم. این کار پوشک کردن رو برام خیلی راحت کرده بود. خیلی. مثلا تو اتوبوس دختر من اسهال شد و پاش سوخت. نمیتونستم از دستمال مرطوب هم استفاده کنم که بدتر بشه. وسط جاده هم که شیر آبی نبود. دارو هم هر چی که احتمال میدید لازم میشه ببرید. نگید اونجا هست. کو تا یه موکب پیدا بشه داروی مدنظر ما رو داشته باشه. مثلا حتما پماد سوختگی پای بچه رو ببرید حالا هرچی که خودتون استفاده میکنید. من روغن ماهی و کلیترومازول میزنم. تب سنج، قطره استامینوفن کودکان، شیاف استامینوفن، شر بت سرماخوردگی کودکان، شربت آیورا برا سرفه کودکان... و یه سری دارو برا خودتون: مثلا سرماخوردگی، چرک خشک کن، ژلوفن، پماد مسکن عضلانی،... اگر وسایل بچه رو میخواید بذارید تو کوله خودتون یا همسرتون، حتما یه کیف کوچکتر با خودتون ببرید بذارید تو کالسکه. و وسایل ضروری بچه رو بذارید توش. مثلا دوسه تا پوشک. نمگیر. یه دست لباس و.. که اگر چندتا عمود از هم دور شدید دستتون تو حنا نمونه. حتی اگرم جدا نمیشید مجبور نشید بخاطر یه پوشک کل کوله رو باز کنید. یه ظرف آجیل میبردیم همیشه؛ انجیر خشک برای اینکه تو سفر مزاج خوب کار کنه و بادام برای قوت بدن. اینم خیلی کار خوبیه. روزی چندتا هم آدم بخوره کافیه نبات! اونجا خیلی کم پیدا میشه. ما حتما با خودمون میبریم. یا خودمون استفاده میکنیم یا مردم. به درد وقتی میخوره که اگر غذایی به مزاج آدم نخوره و دل درد و گلاب به روتون... پلاستیک فریزر که برا مادران بچه دار اوجب واجباته برا پوشک، برا مادری که بچه‌ش به غذا افتاده، یه ظرف کوچیک دربسته با خودش ببره. فرنی ، سوپ، غذای سبک و سالمی که تو راه دید بریزه تو این. چون شاید این زمانی که فرنی و سوپ و اینا تعارفمون میکنن بچه خواب باشه. یا سیر باشه. خب تا آخر شب که بچه غذا میخواد این لازمش میشه. من البته با خودم علاوه بر ظرف ، سویقش رو هم بردم روزی یه بار رو میدادم بهش. و ازین سوپ آماده ها هم خوبه دوسه تا آدم ببره. وزنی هم نداره. به یه موکبی رسیدید با آبجوش قاطی کنین. یا بدید بذارن تو ظرف رو شعله. بچه ی یکی دوساله هم برا سرگرم کردنش و تو کالسکه موندنش، ازین برچسب های عروسکی فانتزی کوچولو خوبه. که مادر بزنه رو کالسکه جلوی بچه، بچه هی با اون بازی کنه، ساکت شه سرگرم شه. با حباب ساز کوچک‌. اسباب بازی هم اگر میخواید ببرید اسباب بازی ارزون و سبک ببرید. که اگر گم شد دلتون نسوزه. سبک هم باشه که جا نگیره. مثلا در بطری نوشابه و کاموا، یا لیوان های یه بار مصرف که همونجا میدن... ما برا خودمون لباس و وسیله های غیرضروری رو حذف میکنیم اینا رو جاش میذاریم. با این وجود معمولا و نسبتا کوله ما از بقیه کمتر و سبک تر هست! کل بار سفرمون یه کوله پشتی مشترک و یه ساک بچه‌ست(همون ساک سیسمونی). این تجارب من بود. حالا هرکسی سبکش متفاوته. بعضی اوقات هم تجارب در تعارضن با هم! باید ببینید کدومش به سبک شما و نظرتون نزدیکه اونو اجرا کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075