#حرف_اعضا 💜🍃
سلام دوستان گل مطمئن باشید امام رضا از همینجام صدای همه را میشنوه همین ک اعتقاداتون پاکه همین ک از ته دل صداش میزنید و برای حل مشکلاتتون دست ب دامن ائمه شدید نشون خوبیه و توکل و امیدتون را از دست ندین با خدا باشید امیدتون را از دست ندین مطمین باشید کمک میکنن مطمئن باشید از در خونه ائمه دست خالی برنمیگردین .
اینم ی خاطره
.پارسال رفتیم مشهد همیشه ارزو داشتیم غذای حرم امام رضا را بخوریم خلاصه بعداز کلی پرس و جو ثبتنام کردیم و قرار شد فرداشب بریم غذای حرم را بخوریم ک ی دفعه کاروان گفت فردا صبح حرکت داریم .روز قبلش همینجوری ک تو حرم بودم با خودم گفتم چقد شلوغه ینی امام رضا میدونه من چی گفتم یادش میمونه کی چی میخواد 😅😅 زیارت کردیم و رفتیم منزل . فردا صبح قبل از حرکت صبونه خوردیم رفتیم حرم برای دعای وداع همینطور ک صحن را قدم میزدیم ی اقایی😭😭😭میون این همه جمعیت اومد سمت منو شوهرم نصف نون سنگک
گذاشت تو دستای شوهرم گفت این از سر سفره صبونه آقاس براتون اوردم ببخشید من عجله دارم باید برم و اینم بگم فقط میدوید و دیگه ندیدیمش خلاصه مام تو این عالم نبودیم تشکر کردیم و شروع کردیم نون خوردن و بهم میگفتیم نون عجب بویی داره عجب طعمی چرا انقد بوش خوبه انگار این نون از بهشت اومده و تو این عالم نبودیم از اقا تشکر کردیم و نون را خوردیم
شب تو راه برگشت خواهرم زنگ زد ک چرا گوشی را سمت حرم نگرفتی من حرف بزنم گفتم مطمئن باش هرجای این دیار خاکی باشی هر کجا امام رضا را صدا بزنی دستت را میگیره و کمک میده
همین ک از ته دل بگی امام رضا ب داد دلت میرسه 🥰🥰🥰
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⛔️ هششششششششدار ⛔️
گوجه فرنگی یک گیاه سمی است به نام گیاه لعنتی که یهودیها در آمریکای جنوبی آن را کشف کرده و با تغییرات ژنتیکی و پیوند، مقدار اسم آن را کاهش داده اند تا کشنده نباشد. و چون آن را در توسعه بیماری ها کارساز دیدند آن را بین امت اسلام و مسیحیت ترویج کرده و آن را به مصرف عمومی تبدیل کردند. به گونه ای که الان خانه ای نیست که از آن استفاده نکند و این همان برنامه ریزی دقیق برای جهانی سازی است که خیلی قابل تأمل است.
رب گوجه فرنگی که موقع پختن، حداقل ۶ الی ۷ ساعت، در ظروف آلومینیوم و یا روی، جوشیده می شود مضرات زیر را به همراه دارد:
به علت جوشیدن زیاد تمام آنزیمها و ویتامینهای مفید گوجه از بین رفته و به یک غذای کثیف و غلیظی تبدیل می شود که ذره ای ارزش غذایی ندارد.
به علت اسیدی بودن گوجه فرنگی به طور طبیعی، مقداری از آلومینیوم ظرف در آن حل شده و کندی ذهن و شعور (آلزایمر) را به همراه میآورد.
در رب های کارخانه ای و صنعتی و به قولی صد درصد بهداشتی، مواد نگهدارنده و متوقف کننده ای چون بنزوات سدیم یا ایتلردیامین تترا استیک اسید اضافه می کنند که این ها خون را به شدت فاسد کرده و انواع سرطان تولید می کند. امروزه در سرتاسر اروپا در بیش از ۹۰٪ تغذیه ها از سس و رب استفاده می شود. دستهای پنهان پشت پرده می خواهند با ترویج مصرف زیاد سس و رب انسانهای منگول و عقب مانده تربیت کرده تا از آنها برای مقاصد شوم سیاسی خود از جمله مقابله با اسلام استفاده کنند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#حرف_اعضا 💜🍃
داستان کرامت اهل بیت سلام الله علیها به نام خالق یکتا
با عرض سلام وخسته نباشید خدمت شما اعضای گروه 🌹🥰من دختر چادر ومذهبی و ۱۷ساله بودم که داشتم دیپلم می گرفتم که سرو کله خواستگار ها پیدا شدن و خانواده عمه ام هم من رو برای پسرشون خواستگاری کردند ومن اصلا پسر عمه ام رو دوست نداشتم وخجالت میکشیدم که بگم دوستش ندارم و راضی به ازدواج به اون نیستم ومدتی از این قضیه گذشت تا اینکه شوهر خواهرم یه خواستگار از اقوامشون برای من درنظر گرفته بود ومردد بود به خاطر خواستگاری پسر عمه ام و مونده بود که عنوان کنه به پدر ومادرم تا اینکه فرشته نجات من شدوبا من صحبت کرد ومتوجه شد که من دلم رضا به ازدواج با پسر عمه ام نیست واین قضیه رو به خانواده گفت واون ها هم جواب رد دادن به پسر عمه ام😍 خواستگاری اقوام شوهر خواهرم رو هم پدرم رد کردند وگفتن همون یه بار فامیل شدن کافیه واین دخترم می خواد درس بخونه ومن مشغول درس ومدرسه بودم که توی پاییز ۱۳۷۸اتفاق شیرین زندگی ام اتفاق افتاد وخانمی امده بود توی محله ما ودنبال یه دختر خوب برای پسرش که کارمند هم بود می گشت تا رسیده بود به یکی از عمه هام کنار نانوایی وعمه ام فهمیده بود دنبال دختر خوب برای پسرش هست و دختر عمو هام رو معرفی کرده بود واون رو برده بود خونه عموم ینا وخلاصه اون خانم دختر عموم رو که همسن وسال من بود رو نپسندیده بود وگفته بود اگه کسی دیگه ای رو می شناسی بمن معرفی کن وعمه ام من رو پیشنهاد داده بود وگفته بودم دادشم تازه دختر شوهر داده وفکر کنم دختر اخریش رو شوهر نده واون خانم اصرار که بریم دختره رو ببینیم وعمه ام گفته بود من به یه بهانه ای دختر داداشم رو میگم بیاد اینجا شما ببینش اگه پسندت شد با خانواده اش صحبت کن شاید قبول کردند من خونه بودم که دخترعمه ام امد گفت مامانم امپول داره بیا براش بزن اون موقع من امپول زدن رو بلد بودم وبرای اقوام درجه یک می زدم خلاصه من که رفتم اصلا خبر نداشتم بدون هیچ امادگی نه ارایشی نه لباس مهمونی 😅رفتم خونه عموم وتا رفتم عمه و اون خانم وبقیه جلوی من بلند شدن وخانمه محکم من رو بغل کرد وبه نشانه تایید به عمه ام با اشاره فهموند که من پسندیدم وخلاصه من نشستم واون سعی کرد از پسرش تعریف وتمجید کنه وبگه که پسرمن اهل هیچ دود ودمی نیست ومی خواد ازدواج کنه ومن تورو نشون کردم واسه پسرم🥰 خلاصه من هم از شدت خجالت سرم رو به زیر انداخته بودم صورتم بشدت از شدت خجالت قرمز شده بود 🤦♀️🤦♀️🤦♀️تا اینکه بحث تموم شد ومن رفتم خونه واون خانم هم ادرس خونه عمه ام رو گرفته بود که برن بعدا با پسرشون بیان خواستگاری ویه هفته از این قضیه گذشت تا اینکه یه روز سر زده بدون اینکه ما خبر داشته باشیم با پسرش ودخترش امده بود در خونه عمه ام وبا اصرار زیاد ازش خواسته بودند ادرس خونمون رو بهشون بده وعمه ام تا دم در خونه اونا رو همراهی کرده بود وخودش جرات نکرده بود بیاد داخل وخلاصه زنگ درخونه ما بصدا درامد وداداشم در و باز کرد دید که این خانواده هستند ومجبور شد تعارف کنه بیان داخل 😅😅خلاصه ماکه حسابی دستپاچه شده بودیم😲😲 خونه رو سریع مرتب کردیم ومن رفتم اتاقم تا اماده بشم خلاصه مادر من آش درست کرده وبود مادرشوهرم رفت توی اشپزخونه وبا مادرم خوش وبش کرد وگفت به مادرم نمی دونم خواهر شوهرتون با هاتون صحبت کرده یا نه ولی من امروز پسرم رو اوردم تا دختر وپسر همدیگه رو ببینند تا اگه پسند همدیگه شدن با پدرشون صحبت کنیم خلاصه مادرم میگفت پدرش نیست ونمی تونم اجازه بدم خلاصه اون خانم با چرب زبونی مادرم رو راضی کرد تا من واقا پسرشون باهمدیگه صحبت کنیم که توی همون جلسه اول اقا پسرشون من رو پسندیدن ومن هم خوشم امد از اقا پسرشون دوباره رفتن وما قرار شد نتیجه رو بعدا بهشون بگیم وخلاصه مرتب زنگ میزدن ومنتظر جواب بودن پدرم هم در جریان گذاشتیم وپدرم اول مخالفت می کرد ومی گفت من دستم تنگه وبزارین یکی دوساله دیگه تا من هم قسط هام رو بدم که برای خواهرت جهزیه خریدم تا بعدا ببنیم که خدا چی می خواد ولی اینبار من شهامت این رو داشتم که به مادرم بگم من هم از این وصلت راضیم🥰 وقسمت ومقدر شد این ازدواج برای ما که موانع ومشکلات اقتصادی از سر راه پدرم برداشته شد واین ازدواج سر گرفت ولی خانواده عمو مینا خیلی ناراحت شدن وبا ما قطع رابطه کردند گفتن که این خانمه امده خونه ما ودختر مارونپسندیده وباعث شده عابروی ما بره وبرای دختر ما بد شده وما هر کاری کردیم که ما این وسط بی تقصیر هستیم قبول نمی کردند البته حسادت هم می کردن وخواستگار من هم خوب وهم ایده آل خلاصه این یه امر خیر ماباعث کدورت چند ین سال شد ولی این وصلت خواست خدا بود هرکسی یه تقدیری داره وجلوی قسمت رو نمیشه گرفت ومن اصلا فکرش رو نمی کردم که من از یه شهر دیگه ومحمد از یه شهر دیگه بهم دیگه برسیم چونکه غریبه