دوستان امروز ی جایی بودیم بعد همه خانم بودن من ی دوست دارم خیلی معتقد هستش همه روسری هاشون رو در آوردن به جز من و ی دوست دیگم، بعد این دوست معتقد ما پشتش به درب بود یکدفعه ی پسر جون اومد ایشون دید این نگاه نمی کنه پاشت اومد پیش ما یکدفعه پسر سر برگردوند و این دوست مارو دید عذاب وجدان گرفته و همش داره از خدا طلب بخشش می کنه ، دوستان هیچ موقع برای توبه کردن دیر نیست خدا بخشندس حتی اگر بترین کار رو کرده باشی از حق خودش می گذره اما از حق دیگران نه خیلی مراقب باشید (:
#داستان_کوتاه
#نوشته_شما