eitaa logo
- مخاطبِ‌ خاص‌
1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
من؟ دلم توی حرم جامونده. « دلتنگی اسم دومم شده و کربلا، نشونه‌ی اصلیمه » دلبر ما از نظر دور است ، از دل دور نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
خستگی و دردِ جسمی .
بیاین بهِم قول بدید اگه یه روز قرار شد دیگه نباشم خیلی مواظب خودتون باشین .
از شدت سرما هر پنج دقیقه یک بار دستام رو میبردم جلوی دهنم و های محکمی میکردم تا شاید گرم شم و کمتر بلرزم ؛ سرم پایین بودو با برگ های خشک و زرد که سنگ پوش های خیابون رو پر کرده بودن ور میرفتم ؛ حس کردم یکی با تمام توانش صدام میکنه ؛ تو این خیابونِ شلوغِ هرکی به هرکی ؛ کی منو میشناخت که صدا کنه ؟! توجه ای نکردم ؛ خواستم قدم بردارم که بازم صداش بلند شد : - وایسا ؛ وایسا ! وایستادم برگشتم ؛ خواستم دور بر نگاه کنم که پرید تو بغلم ؛ سرش اورد بالا با چشم های عسلی رنگش که حالا حلقه های اشک خوشرنگ ترش کرده بود زل زد بهم : - کجایی بیمعرفت ؟! خواستم بگم نمیدونم ؛ نمیدونم این من کجاس ؛ کجای این شهر لعنتی گمش کردم که هرجارو میگردم نیست ؛ خواستم ازش بپرسم ؛ بپرسم تو ندیدی ؟! تو منو پیدا نکردی ؟! خبری ازش نداری ؟! شاید تو آخرین خاطره جامونده ؛ وسط آخرین روز قشنگی که باتو تجربه کرده ؛ - همین دور بر ؛ قاطی روزمرگی هام . سرش رو از روی سینم برداشت با دست حلقه اشک هایی که حالا الان کل صورتش رو خیس کرده بود پاک کرد : - خیلی دلم برات تنگ شده بود ! خواستم بگم ولی من اصلا ؛ اصلا دلم برات تنگ نشده بود ؛ دلم واسهِ توعه بیمعرفتِ نارفیق تنگ نشده بود ؛ واسه توعه نمک خورده و نمکدون شکسته تنگ نشده بود ؛ - منم دلم برات تنگ شده بود ! دوباره بغلم کرد ؛ این بار محکم تر از همیشه ؛ یادمه اونی که همیشه محکم بغلش میکرد من بودم ؛ منی که حالا دستام رو شل نگه داشته بودمُ منتظر بیرون اومدن از بغلش بودم ؛ دستای یخ زدش رو گذاشت رو دستم ؛ یبار دیگه با بغضی که توی گلوش بود زمزمه کرد : - ولی من واقعا دلم برات تنگ شده بود ! راستش بخوای خواستم بگم ؛ خواستم بگم منم دلم برایِ خودم تنگ شده ! واسه منی که خیلی وقته گم شده من هرجایی که به ذهنم میرسید رو دنبالش گشتم ؛ وسط آهنگی که دوتایی عاشقش بودیم ؛ قاطی عکس و فیلم های دونفرمون ؛ قاطی دست نوشته هایی که بهم میدادیو من انقدر بو میکردم تا عطر دستات توی کل وجودم جوونه بزنه ، نبود نیست ؛ پیداش نمیکنم ؛ - منم ؛ منم دلم برات تنگ شده بود ! دستم رو از بین دست های یخ زدش جدا کردم ؛ از تو بغلش بیرون اومدمو فاصله گرفتم ؛ واسه آخرین بار نگاهش کردم ؛ نه از اون نگاه های عمیقِ معنادار ! نه . از این نگاهایی که هروز به هزار نفر میندازم شاید هیچکدومشون معنی خاصی نداره از این نگاهایی که به عابر های پیاده ؛ به راننده تاکسی ؛ حتی به پسر بچه دست فروش سر چهار راه هم میندازم ؛ راستش میخواسم بهش بگم ؛ میخاستم بگم که این من ؛ اون منی که قبلا میشناخت نیست ؛ این من یکم ؛ نه راستش خیلی عوض شده ! اون من مُرده و جاش این من زند .. نه راستش این منم مُرده متولد شده ! خواستم بهش بگم زندگی من مثل مادری میمونه که تو حسرت بچس ؛ بعد چند بار سقط کردن حالا بچه‌ی مرده متولد شدش رو تو آغوش گرفته و براش لالایی میخونه و منتظره خوابش ببره ؛ غافل از اینکه خیلی وقته خوابه .. نگفتم ؛ هیچی نگفتم ! نگاهش کردم و زیر لب زمزمه کردم : - خیلی دیر اومدی غریبه‌ی آشنا خیلی . واگویه‌ها‌ی‌مسیح .
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سال هاست هیچ نمی‌آورم به یاد ..
بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان کز دیدن تو نه غمگین شوَم نه شاد ..
من داستان آن گل سرخم که عاقبت دل سوزی نسیم سرش را به باد داد ..
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن ! نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد ..
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما به ما رسیده مرحمت زیاد . .
اما شکوفه نداد و فهمیدم من خاک مناسبی برای او نیستم .