و نوروز روزی است که
قائم ما در آن روز ظاهر می گردد ؛
و هیچ نوروزی نیست،
مگر آنکه ما در آن روز
توقع #ظهور حضرت حجت
(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را داریم؛
چرا که این روز
از روزهای ما و شیعیان ما است،
که ایرانیان آن را گرامی داشته
ولی شما آنرا ضایع نمودید...
_امامصادق به یکی از اصحاب میفرمود.
|بحارُالانوار،ج۵۶،ص۹۲
هدایت شده از بویِدلتنگی؛
_یه پُک عمیق به سیگارش زد و درحالیکه دودش تیکه تیکه از لا به لای حرفاش میزد بیرون گفت : "وقتی دوستم داشت زندگی سادهتر بود، تهِ تمومِ اتفاقاتِ جنجالیِ روزمره میگفتم "بجاش اون دوسَم داره" وقتی با کسی بحثم میشد بهش زنگ میزدم و بیمقدمه میگفتم "دوسم داری نه؟" جوابِ مثبت که میداد پرواز میکردم رو ابرای پنبه ای و لبخند میزدم، همه تعجب میکردن از این تغییر ناگهانیم، از اینکه تو اوج عصبانیت مثلِ آتشفشان فروکش میکردم و آروم میشدم بی اونکه کسی رو بسوزونم. خوابِ بد که میدیدم نصف شب گوشی رو برمیداشتم و براش مینوشتم "صبح بیدار شدی بهم بگو دوسم داری" یه وقتا میخندید میگفت یعنی دوست داشتنِ من اینقدر مهمه برات؟ خبر نداشت بیشتر از این حرفا مهم بود برام، اونقدری که وقتی تب میکردم و مریض میشدم تو دلم میگفتم بجاش اون دوسم داره، دوست داشتنش به زندگی امیدوارم میکرد اصلا چیزی رونمیدیدم وقتی دوسم داشت، منم داشتما اصلا اینکه میدونستم کسی که دوسش دارم دوسم داره قسمت خوبِ ماجرا بود.. حالا ولی سخت شده زندگی، نمیگذره دیگه، هر اتفاقی که میوفته مثل بچه ای که مادرشو وسط شلوغی گم کرده میدوم دنبالش اما نیست، نیست شده دوست داشتنش . دوباره یه پُک عمیق به سیگارش زد و لُپ هاش فرو رفت و چشماش ریز شد، دودارو که داد بیرون تا چند لحظه صورتشو نمیدیدم، چی باید میگفتم بهش؟ به بستنیِ آب شده ای که جلوم بود نگاه کردم و گفتم " نمیدونم چی بگم " لبخند زد و شونه هاش یه تکون ریز خورد و گفت " آخه تو نمیدونی چه حس خوبیه عاشقی، نمیدونی دختر..." به موهاش که ریخته بود روی پیشونیش و صورت مردونش خیره شدم و گفتم "میدونم .خیلی خوب میدونم(((((: