سلاخی کردند روبروی چشمانمان امید را .‌.

آشوب‌های درون ذهن رو شاید بشه به کلمه تبدیل کرد اما طوفان سهمگین که هرازگاهی تموم تراوشات درون ذهنم رو درمی‌نورده . . اونارو چطور به کلمه تبدیل کنم اصلا می‌تونم ازش جون سالم به‌در ببرم !؟

همین و همین

فریاد میزدم زندگی ، خونِ در رگ هایم زود است رفتن دستِ گرمش در دستم لبم کنارِ گوشش نجوا میکردم فریاد میزدم ترکم کنی می‌میرم و مردم . .

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌-

-

-برسدکاش‌همین‌ حین ‌همینجا فیِ‌الفور -برسد از ره و حالِ دل ماخوب‌شود :)))))))

- خوشا ب حال عبایی که در کشاکش باد گذاشته است سرش را فقط به شانه تو :))))))

داشت بارون میومد عاشقِ بارون بودی . . میگفتی میای بریم زیر بارون قطره هاش بخوره تو صورتمون . . اره ما از این به بعد هروقت بارون بیاد غرقِ غم میشیم غرق :)))))))))))))

میخواستم‌ ژله بدم به دختربچه ها . . نتونستم جلوی خودمو بگیرم دست خودم نیست که میبینی؟

دلم تنگ شده برات ؛ اونقدر که نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم. اونقدر که نمیتونم یه ثانیه هم بهت فکر نکنم اونقدر که نمیدونم‌دارم چیکار میکنم اونقدر که تموم تنم از دلتنگیت درد میکنه. اونقدر که اشکام بند نمیان اونقدر که مدام بی‌قرار و پریشونم و هیچی جز تو رو نمیبینم دلم تنگ شده برات خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی. دلم تنگ شده برات