- فندکش را درآورد
سیگارش را روشن کرد
اما سیگارش را نصف و نیمه کشید ؛
انداخت زیر پایش و بلند میان جمعیت داد زد :
- اما ؛
تو به من قول داده بودی !
تمام مردم با لبخند نگاهش می کردند .
دیوانه نبود ها . .
فقط رهایش کرده بودند . .
- مخاطبِ خاص
- فندکش را درآورد سیگارش را روشن کرد اما سیگارش را نصف و نیمه کشید ؛ انداخت زیر پایش و بلند میان جم
و او مانده بود و یک دنیا دلتنگیُ غم .
من دلتنگتم
دلتنگ اون دوتا تار از مژههات که انتهای چشمت از بقیه جدا افتادن ،
مژه های بلند و فرخوردت . .
دلتنگ اون ی میلیمتر فاصله بین دندونات که وقتی میخندی خنده تو قشنگتر میکنه ،
آره من دلتنگتم .
بیشتر از هروقت دیگهای دلتنگتم هناسِ من . .