eitaa logo
مولی الموحدین(ع)
24 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
858 ویدیو
0 فایل
🌺الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ مولانا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ المَعصومینَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ🌺 آدمین @NG_Samerii
مشاهده در ایتا
دانلود
💭آسمانى ها گوشه ای از خاطرات علی کاظم: علی کاظم کسی بود که در جنگ بیش از پانصد بسیجی ایرانی رو به شهادت رسونده بود و در کتابش اینگونه نوشته: شهداء ایران مستجاب الدعوه هستن... آخرهای جنگ بود که تیر خوردم و خونِ زیادی ازم رفته بود ایرانی ها محاصره کردن مارو ، چشمام تار میدید که متوجه شدم یه ایرانی داره میاد و تیر خلاص میزنه ، نفسمو حبس کردم که نفهمه زنده ام ، تا منو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون تا فهمید زنده ام جلوم نشست و منم پیراهنمو جلوش گرفتم به نشان این که اسیر شدم ، دیدم عربی بلده،بچه خوزستان بود، گفت اسمت چیه ؟گفتم علی ، علی کاظم . گفت تو اسمت علی هستشو با ما میجنگی ؟؟ شعیه هستی ؟؟؟ گفتم آره , خونت کجاست ؟؟؟ گفتم نجف ..... تا گفتم نجف بغض این بسیجی ترکید و در حال گریه بود گفت کجایِ نجف ؟؟ گفتم اون کوچه ای که تهش میخوره به حرم حضرت علی، دیدم داره گریه میکنه . گفتش اسمت علی هستشو شیعه هستی و خونه تم کناره حرم امام علی ما و عشق ما ایرانیا هست ؟؟بعد داری با ما میجنگی ؟؟؟ سرمو انداختم پایین ، ولی توبه نکردم . گفت میدوونی آرزوم چیه علی کاظم ؟؟ گفتم نه . گفت آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شماها منو دوره ضریح خوشگل علی بچرخونن و روبه روی حرم امامم دفنم کنن ، پیراهنم ک تو دستام بودو گرفت و پوشید , داشت اشک میریخت و یه هوو گفت برو آزادی , گفتم چرا ؟؟؟ گفت چون شیعه هستی و اسمت علیِ . برووو . پا شدم دویدم , دور شدم اما دیدم هنوز نشسته و داره گریه میکنه , دویدم و از حال رفتم . چشم باز کردم دیدم تو بیمارستانم و همه ی اقوام دورمن ، پدرم گفت علی کاظم تو زنده ای ؟؟ تعجب کردم , گفتم اره , چطور ؟؟؟ گفت ما تورو دفن کردیم .تعجبم بیشتر شد.. گفت دیروز یه جنازه ای برامون آوردن که صورتش کامل سوخته بود و نمیشد تشخیص داد اما لباس تو تنش بود و تو جیبش پلاک تو بود ، ماهم به رسم اعراب بردیمش و دور ضریح امام علی چرخوندیم در قبرستان درست روبه روی حرم امام علی دفنش کردیم . به شدت اشک میریختم،همه تعجب کردن خودمو انداختم پایین تخت ، سجده کردم ،گفتم خدایا من با کیا می جنگیدم ، خدایا من کیارو کشتم , خدایا لعنت به من . آخرشم گفتم خدایا یعنی توبه منو قبول میکنی ؟؟؟ بحق آقا امیرالمؤمنین علیه السّلام @molalmovahediin
💭آسمانى ها اسمش برای مکه درآمد . اما نمی رفت . مادرش دوست داشت محمودش حاجـــی بشه . پرسید : " خب مـــادر چرا نمیری .. ؟ " گفت : " اگر من برم و برگردم ، ببینم توی همین مدت ضد انقلاب حمله کرده ، یک عده رو کشته ، یه جاهایی رو گرفته ، که نبودن من باعث این ها شده ، چی دارم جواب بدم .. ؟ جواب خــــون این بچه ها رو کی میده .. ؟ " 🌹 شهید محمودکاوه 🌹 @molalmovahediin
💭آسمانى ها یه کاغذ گذاشته بودن کنار پیکر که روش نوشته بود: احتمالاً غواص هیچی نداشت. نه پلاک، نه کارت شناسایی! هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش اسم و مشخصاتش رو نوشته باشه. فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده. بالاجبار به عنوان شهید گمنام، در بهشت زهرا (س) دفن شد. چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، مادری که دنبال فرزند مفقودش می گشت، عکس او را دید و پسرش را شناسایی کرد. از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای «شهید گمنام» نوشتند: «شهید سیدجلال حسینی» @molalmovahediin
💭آسمانى ها کتابچه ی دعای کمیل باهاش بود. بعد از هر نمـــازی؛ فرازهایے از دعــا را مےخواند. یک بار به شوخے بهش گفتم : آقا محمد، دعای کمیل ما شب های جمعه است؛ چرا شما هـــر روز بعد از هر نمازی دعا مےخـــــوانی ؟ گفت : مگر انسان فقـــط شب های جمعه به خـــــدا نیـــاز دارد ؟! ما هر لحــــظه به خدا احتـیاج داریم ! دعــــــا کردن، پاســـخ به همین نـــیاز ماست. شهید محمدباقر حبیب اللّهی @molalmovahediin
💭آسمانى ها کتابچه ی دعای کمیل باهاش بود. بعد از هر نمـــازی؛ فرازهایے از دعــا را مےخواند. یک بار به شوخے بهش گفتم : آقا محمد، دعای کمیل ما شب های جمعه است؛ چرا شما هـــر روز بعد از هر نمازی دعا مےخـــــوانی ؟ گفت : مگر انسان فقـــط شب های جمعه به خـــــدا نیـــاز دارد ؟! ما هر لحــــظه به خدا احتـیاج داریم ! دعــــــا کردن، پاســـخ به همین نـــیاز ماست. شهید محمدباقر حبیب اللّهی @ molalmovahediin
سهم او از سفره ی انقلاب پنجشنبه 14 مرداد به جمع یارانش پیوست... #شادی_روح_همه_شهدا #فاتحه_مع_الصلوات #رجب_محمدزاده #جان_داده_هاى_مسير_عبورت #التماس_دعا #اللّهُمَّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرجْ @molalmovahediin
💭آسمانى ها توی خرمشهر محمد حسین و دوستش هر دو با هم مجروح شدند . از بیمارستان که مرخص شدند ، برگشتند خط مقدم . فرمانده گفت : " باید به خانه هایتان برگردید .. " اشک توی چشمای حسین حلقه زده بود . به فرمانده گفت : "به شما ثابت میکنم که می توانم به خط بروم و لیاقت آن را دارم .. " و این کار را کرد .. شهید محمد حسین فهمیده @molalmovahediin
💭آسمانى ها یه کاغذ گذاشته بودن کنار پیکر که روش نوشته بود: احتمالا غواص هیچی نداشت. نه پلاک، نه کارت شناسایی! هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش اسم و مشخصاتش رو نوشته باشه. فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده. بالاجبار به عنوان شهید گمنام، در بهشت زهرا (س) دفن شد. چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، مادری که دنبال فرزند مفقودش می گشت، عکس او را دید و پسرش را شناسایی کرد. از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای «شهید گمنام» نوشتند: «شهید سیدجلال حسینی» @molalmovahediin
💭آسمانى ها در عملیات کربلای دو محمود کاوه ، فرمانده لشکر ، کار عجیبی کرد . نیرو های خط شکن را که جلو فرستاد ، آمد و نمازی دو رکعتی را اقامه کرد . بعد از نماز گفت : " این نماز را فقط به دو دلیل خواندم . اول برای پیروزی بچه های خط شکن و بعد .. " یکی از بچه ها پرسید : " و بعد چه .. ؟ " گفت : " دلم میخواد اگر خدا لایقم بداند ، این نماز ، آخرین نمازم باشد .. " و خدا لایقش دانست .. محمود کاوه در همان عملیات شهید شد.. شهید محمود کاوه @molalmovahediin
💭 آسمانی ها مجيد ۱۸ سالش بود كه تصميم گرفت برود جبهه هر كاری كرديم كه مانع رفتنش بشيم ،‌ فايده ای نداشت ... روز اعزام بهش گفتم: مجيد! من دوست ندارم تو رو دست و پا شكسته ببينما! مواظب خودت باش ، نری و درب و داغون برگردی. خنديد و گفت: نه مامان! خيالت راحت من جوری ميرم كه ديگه حتی جنازه ام هم به دستت نرسه ... چند روز بعد خبر شهادتش رو آوردند همونطور كه خودش گفته بود ديگه جسدش برنگشت ... هنوز هم برنگشته... به روایت مادر شهيد مجيد قنبری @molalmovahediin
💭 آسمانی ها گفتم :«نیومده فکر رفتن کردی؟؟ میشه دیگه منو تنها نذاری؟» دستش رو روی شونم گذاشت و گفت:«مادر جان جبهه امروز به من و دیگران نیاز داره. شاید فردا دیر باشه.شما که دلت نمی خواد...» دستم رو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:«سیدالشـ‌هدا پشت و پناهت!» خندید و گفت:«سلامتو بهش می رسونم!» من هم خندیدم... راوی:مادر "شـ‌هید قنبرعلے زمانے" @molalmovahediin
هدایت شده از قافله ی منتظران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جام جهانی بود،افتاده بودیم تو یه گروه سخت. ‌ 🔺گروه مرگ کل دنیا یه طرف ایران یه طرف!‌ قرعه به نام جوونامون افتاد.‌ همه داورها هم به نفع اونا سوت میزدن توپ و پیراهن و کفش هم تحریم شدیم و بهمون ندادن اما بچه ها گل کاشتند؛ خون دادند اما بردیم و بعد اون کسی دیگه جیگر نکرد پاشو تو این مرز و بوم بزاره @ghafeleyeh_montazeran
💭آسمانى ها توی خرمشهر محمد حسین و دوستش هر دو با هم مجروح شدند . از بیمارستان که مرخص شدند ، برگشتند خط مقدم . فرمانده گفت : " باید به خانه هایتان برگردید .. " اشک توی چشمای حسین حلقه زده بود . به فرمانده گفت : "به شما ثابت میکنم که می توانم به خط بروم و لیاقت آن را دارم .. " و این کار را کرد .. شهید محمد حسین فهمیده لینک کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/molalmovahediin التماس دعا اللّهُمّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج @molalmovahediin