eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.9هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
بدخواه کسان هیچ به مقصد نرسد یک بد نکند تا به خودش صد نرسد ! منسوب به #خیام 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
دست هایت را بگشا دلت را به امید خودت را به صبح پیوند بزن امروز روز دیگریست طلوعی که مهربانی خدا در آن نقش بسته... صبح بخیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🌸🍃🌸🍃 همسر فرعون تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی... پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت... غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان... اولي همسر يک طغيانگر بود و دومی پسر يک پيامبر...! براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست... اين خودت هستي که تصميم می گيری تا عوض شوی... 🌸🍃🌸🍃 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که می شد مادرم لواشک آلو واسم درست می‌کرد، منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه می کردم... سخت‌ترین مرحله،‌ مرحله‌ی خشک شدن لواشک بود... لواشک رو می‌ریختیم تو‌ سینی و میذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب تا خشک بشه... خیلی انتظار سختی بود، همه‌‌ش وسوسه می‌شدم ناخنک‌ بزنم ولی چاره‌ای نبود. بعضی وقتا برای خواسته‌ی دلت باید صبر کنی... صبر کردم تا اینکه بالاخره لواشک آماده شد و یه تیکه‌ی کوچیکش رو گذاشتم گوشه‌ی لپم تا آب بشه... لواشک اون سال بی‌نهایت خوشمزه شده بود... نمی‌دونم‌ برای آلوقرمزهای گوشتی و خوش‌طعمش بود یا نمک و گلپرش اندازه بود، هر‌چی‌ بود اون‌قدر فوق‌العاده ‌بود که دلم نمی‌خواست تموم بشه... برای همین برعکس همیشه حیفم‌ میومد لواشک بخورم، می‌ترسیدم زود تموم بشه... تا اینکه یه روز واسه‌مون مهمون اومد. تو اون شلوغی تا به خودم اومدم دیدم بچه‌های مهمونمون رفتن سراغ لواشکای من... لواشکی که خودم حیفم میومد بخورم حالا گوشه‌ی لپ اونا بود و صدای ملچ‌ملوچشون تو گوشم می‌پیچید... هیچی از اون لواشکا باقی نموند، دیگه فصل آلوقرمز هم گذشته بود و آلویی نبود که بشه باهاش لواشک درست کرد... من لواشک خیلی دوست داشتم ولی سهمم از این دوست داشتن دیدنش گوشه‌ی لپ یکی دیگه بود... تو زندگی وقتی دلت چیزی رو میخواد نباید دست‌دست کنی. باید از دوست داشتنت لذت ببری چون درست وقتی که حواست نیست کسی میره سراغش و همه‌ی سهم تو میشه تماشا کردن و حسرت خوردن... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#حکایت_بهلول_دانا 📚آورده‌اند که….روزی هارون الرشید از کنار گورستان می‌گذشت که دید، بهلول و علیان مجنون با هم نشسته و سخن می‌گویند. خواست چشم زهری از انها بگیرد و دستور داد هر دو را آوردند. خلیفه فریاد زد و گفت؛ من امروز دیوانه می‌کشم . جلاد را طلب کنید. جلاد آنی با شمشیر کشیده، حاضر شد. علیان را بنشاند که گردن زند. بهلول پرسید: ای هارون چه می‌کنی؟ هارون گفت: امروز دیوانه می‌کشم. بهلول گفت : سبحان الله، ما در این شهر دو دیوانه بودیم، تو سوم ما شدی . تو ما را بکشی چه کسی تو را بکشد. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 ملانصرالدین و اشرافی فکرخوان یک روز وسط چهاراه، ملانصرالدین یک اشرافی تنومند را دید که اسبش رابسوی او می راند. مرد گفت:« ملا،راه کاخ از کدام طرف است؟» ملانصرالدین پرسید:« از کجا فهمیدید که من ملا هستم.» مرد اشرافی که عادت داشت هر کسی را که بنظرش باسواد می آمد بجای آقا، ملا صدا بزند نخواست این را به ملانصرالدین بگوید.پس لاف زد که «از کجا می دانم؟ خوب من فکر خوان هستم.» ملا گفت:« از ملاقاتتان خوشوقتم. در جواب سوالتان، فکرم را بخوان و همان مسیر را برو.» 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
دارم سرِ خاک پایت ای دوست آیم به درِ سرایت ای دوست آنها که به حسن سرفرازند نازند به خاکِ پایت ای دوست سنایی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
وقتی عصبانی هستیم، مراقب گفته های خود باشیم! ️چون عصبانیت ما فروکش خواهد کرد، اما حرف های ما یک جا باقی خواهد ماند... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
زندگی، قطره‌ای از آب زلالیست که ما همه‌ی عمر فقط تشنه نگاهش کردیم … 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
گاهی وقت ها آدم از اوقات خوب زندگی بی خبر است تا اینکه همه چیز بد می شود... و وقتی به گذشته نگاه می کند، می بیند چقدر خوشبخت بوده است! 🌿 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 روزی روزگاری در یکی از روزهای گرم و تابستانی ملانصرالدین توی خانه اش لم داده بود و استراحت می کرد . در این هنگام در خانه ی ملا به صدا در آمد . ملّا اصلاً دلش نمی خواست در آن هوای گرم از اتاقش بیرون بیاید . ناچار بلند شد و در را باز کرد . همسایه اش را پشت در دید . همسایه گفت : سلام ببخشید مزاحم شدم . ملا با اخم جواب سلامش را داد . همسایه گفت : راستش همسرم ، لباس زیادی شسته است . ما هم یک طناب بیشتر نداریم و نمی توانیم همه ی لباس های شسته شده را روی آن پهن کنیم . آمده ام طنابتان را قرض بگیرم . ملّا با دلخوری به داخل خانه برگشت. یکی دو دقیقه که گذشت ، آمد و غرغر کنان گفت : ببخشید همسایه ! متأسفانه روی طنابمان ارزن پهن کرده ایم تا خشک شود . اگر به طنابمان دست بزنم ، ارزن ها می ریزد زمین ! همسایه ملا ناراحت شد و گفت : مرد حسابی ! این چه حرفی است که می زنی ؟ مگر می شود دانه های ارزن را که خیلی هم ریز است روی طناب پهن کرد ؟ ملّا گفت : اگر تو آدم حسابی باشی ، بیشتر از این اصرار نمی کنی و به دنبال کار و زندگیت می روی ؟ آیا همین عذر و بهانه کافی نیست که تو بفهمی دلم نمی خواهد طنابم را به تو قرض بدهم ؟ و از آن به بعد هر وقت کسی برای انجام ندادن کاری بهانه های غیرمنطقی بیاورد می گویند :روی طنابش ارزن پهن کرده است 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#تلنگر مهربانی چیست؟ پدرم گفت: مهربان باش! اما نگفت که مهربانی حدی دارد! مادرم گفت: مهربان باش! اما نگفت مهربانی حدی دارد! سال‌ها گذشته است و من هنوز فکر می‌کنم حد مهربانی کجاست؟ وقتی تو با دیگران مهربانی و آنها با تو مهربان نیستند و سوءاستفاده می‌کنند و شاید مهربانی را جور دیگر پاسخ می‌دهند. پدرم همیشه مهربان باقی ماند، اما من در شک و تردید! یک بار از او پرسیدم: «حد مهربانی کجاست؟ او خندید و گفت:«دختر جان، مهربانی حد ندارد. مهربانی یک اقیانوس است که نباید دنبال ساحل برایش بگردی. باید فقط درآن شنا کنی...» 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍