مقصود از زندگی کیف و لذت است.
تا می توانیم باید غم و غصه را
از خودمان دور بکنیم
معلوم را به مجهول نفروشیم
و نقد را فدای نسیه نکنیم.
انتقام خودمان را از زندگی بستانیم
پیش از آن که در چنگال او خرد بشویم
👳 @mollanasreddin 👳
مجلــس عــزا تــوی محلــۀ خواجــو تمــام شــده بــود. جمعیــت زیــادی از کاســبها که همیشــه به این روضــه میرفتند،ازمجلــس بیرون آمدند
ودر حــال متفرق شــدن بودنــد.ناگهان دیدند ماشــینی در حال حرکت
است وجوانی که لباسش لای در گیر کرده،روی زمین کشیده میشود.
ســرعت ماشــین زیاد بودوتا آمدند راننده را نگه دارند، جوان تکه تکه شده بود.
بــا دیــدن ایــن صحنــه، همــه فقــط یــک جملــه میگفتنــد:بــه نفرین سیدصمصام گرفتار شد.
آن شب توی همان جلسه وقتی جناب صمصام با آن لباس مندرس و ریشهایی که پایینش رادو شــقه کرده بود، خواســت منبربرود یکی از خدمتکاران جلسه جلویش را گرفت. اوبه خاطر منبر سیاسی وضدشاه آقا، با توهین بسیار زشتی ایشانرا از جلسه بیرون کرد.
موقع خارج شــدن، جناب صمصام رو کردبه جوان و
گفت:»الهی تکه تکه شوی.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
بسازیم خانه ی دل را ٬
ز خوبی ها و نیکی ها....
ببخشیم کج روی ها را ،
در این دنیا و بازی ها....
بیا جشنی بزرگ گیریم ،
که در آن میشود خندید ،
به دنیا و به سختی ها....
👳 @mollanasreddin 👳
#ضرب_المثل
دست شستن از کاری
این اصطلاح که به معنی کنارهگیری کردن از کاری، استعفا دادن و از خود سلب مسئولیت کردن است اصطلاحی فارسی نیست و از تاریخ مسیحیت و ماجرای به صلیب کشیدن مسیح وارد زبانهای جهان، از جمله زبان فارسی شده است.
در تاریخ مسیحیت آمده است که ملایان یهودی (فریسیان) چون از هیچ راهی نتوانسنتند زبان عیسای مسیح را خاموش کنند، به "پونتیوس پیلاتس" حاکم رومی شهر اورشلیم شکایت بردند و ادعا کردند که عیسا افزون بر "کافر بودن" بر حکومت شوریده است و دعوی سلطنت نیز دارد. پونتیوس پیلاتس در آغاز زیر بار نرفت ولی چون میترسید که در نتیجهی اقامت مسیح در اورشلیم شورشی بر پا شود، وی را بازداشت کرد و قصدش این بود که پس از چند روز او را آزاد کند. فریسیان چون به قصد و نیت حاکم پی بردند، به شدت پافشاری کردند و آن قدر کوشیدند تا عیسا را به مرگ محکوم کردند.
در آن روزگار در میان یهودیان رسم بر آن بود که حاکم شهر در روز عید پاک (عید فصح، روز یادبود خروج بنی اسراییل از مصر) یکی از محکومان به مرگ را به انتخاب مردم میبخشید و آزاد میکرد. پس چون روز عید پاک فرا رسید و به جز عیسا، مرد شرور و بد سابقهای نیز به نام "باراباس" محکوم به مرگ شده بود قرار شد یکی از آن دو بخشیده شده و آزاد گردد، که به تحریک و تبلیغ فریسیان سرانجام مردم یهودی اورشلیم نیز آزادی باراباس را بر آزادی مسیح ترجیح دادند. پیلاتس که عیسا را شایستهی مجازات نمیدانست در حالی که دست ها را به آسمان بلند کرده بود به فریسیان و یهودیان اورشلیم که او آنان را مسئول سرانجام عیسا میدانست گفت: «من در مرگ این مرد درستکار بیتقصیرم و این شمایید که او را به مرگ میسپارید».
آن گاه برای سلب مسئولیت از خود دستور داد آب آوردند و دست هایش را در آب شست و از آن جا است که اصطلاح "دست شستن از کاری" در زبان های لاتینی به معنی سلب مسئولیت کردن از خود نیز به کار میرود.
اصطلاح فرانسوی این اصطلاح عبارت هم به معنی "سلب مسئولیت کردن از خود" و هم به معنی "از چیزی چشم پوشیدن" است و در فارسی بیشتر معنی دوم آن به کار گرفته میشود.
👳 @mollanasreddin 👳
▪️عارفی گفت :
آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حيف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تا که خواستيم يک «دو روزی» فکر کنيم...
بر در خانه نوشتند : درگذشت...
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی ، اهل عبادت بودم و شب ها برمی خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم .
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته ، می خواندم . در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند .
پدر را گفتم : از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت ، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند .
پدر گفت : تو نیز اگر می خفتی ، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
👳 @mollanasreddin 👳
غم که از حد بگذرد
دل حس پیری می کند
سن هر کس را
غمش اندازه گیری می کند
👳 @mollanasreddin 👳
ســـلام👋
یک روز جدید برایت خلق شده که در آن
می توانی آن چه دیروز انجام ندادی را انجام دهی
و فرصت خلق فرداهای بهتر را داری.
صبحتون پرانرژی 👌
👳 @mollanasreddin 👳
📚 حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎 روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشهاى در وسط صندوقچه آن را به دو بخش تقسيم کرد
در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمىداد.
ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشۀ كه وجود داشت برخورد مىکرد، همان ديوار شيشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است!
در پايان، دانشمند شيشه ي وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى صندوقچه نيز نرفت
👳 @mollanasreddin 👳
حكيمی به دهی سفر کرد …
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد.
حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت :
این زن، هرزه است به خانهی او نروید !حكيم به کدخدا گفت :
یکی از دستانت را به من بده !!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت.
آنگاه حكيم گفت :
حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:
هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!
شیخ لبخندی زد و پاسخ داد :
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند
👳 @mollanasreddin 👳
#ضرب_المثل
گربه دستش به گوشت نمی رسید میگفت بو میده !
یک روز قصابی گوشت تازه ای را توی مغازه آویزان کرده بود و به سمت دیگر مغازه رفته بود ، گربه ی محل هم که از دور تماشا می کرد و دهانش آب افتاده بود ، آرام آرام خود را به مغازه رساند ولی دستش به قلابی که گوشت از آن آویزان بود نمی رسید .
تخته ای را که قصاب روی آن گوشت را ساطوری می کرد زیر پایش گذاشت ولی تخته چرب بود و گربه به زمین افتاد . چند بار که این کار را امتحان کرد موفق نشد . و بالاخره با دیدن قصاب پا به فرار گذاشت و چون موفق نشده بود برای این که ضایع نشده باشد ، دستش را جلوی بینی اش گرفت و گفت : " پیف پیف این گوشت بو می دهد ! "
از آنوقت به بعد هرگاه کسی از کاری که از عهده اش بر نمی آید و یا چیزی که در اختیارش نیست بد گویی می کند این مَثَل را بکار می برند !
👳 @mollanasreddin 👳
⚘یک شمع میتواند 🕯
⚘بدون آنکه خاموش شود
⚘هزاران شمع دیگر را روشن کند
⚘مثل مهربانی که هیچ وقت با
⚘تقسیم شدن کم نمیشود
⚘زیباست ببینی کسی میخندد
⚘و زیباتر اینکه بدانی خودت
⚘باعث خنده اش شده ای
👳 @mollanasreddin 👳
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
💎درويشی را ضرورتی پيش آمد، گليمى را از خانه يکى از پاک مردان دزديد. قاضى فرمود تا دستش به در کنند.
صاحب گليم شفاعت کرد که من او را حلـال کردم.
قاضى گفت : به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم.
صاحب گليم گفت : اموال من وقف فقيران است، هر فقيرى که از مال وقف به خودش بردارد، از مال خودش برداشته، پس قطع دست او لـازم نيست.
قاضى از جارى نمودن حد دزدى منصرف شد، ولى دزد را مورد سرزنش قرار داد و به او گفت: آيا جهان بر تو تنگ آمده بود که فقط از خانه چنين پاک مردى دزدى کنى؟
دزد گفت :
اى حاکم ! مگر نشنيده اى که گويند: خانه دوستان بروب ، ولى حلقه در دشمنان مکوب.
چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده
دشمنان را پوست بر کن، دوستان را پوستين
سعدی
🍃
🌺🍃
👳 @mollanasreddin 👳
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
#شهریار
👳 @mollanasreddin 👳
📗#ضرب_المثل
اگر قاطر کسی را رم ندهی کسی با تو کاری ندارد
یکی بود ، یکی نبود . در شبی از شبها ملا نصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف میزدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم .
زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش میآیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟
ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد .
ساربانی که افسار چند شتر در دستش بود افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان با خشم ساربان فراری را صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .
ملا فرار کرد و به خانه اش رسید . زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی به تو کاری ندارند.
از آن به بعد ، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند ، می گویند اگر قاطر کسی را رم ندهی ، کسی با تو کاری ندارد.
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
‼️خانمهایی که دغدغه مانتو و لباس حجابی دارید
⚠️میری بازار مدل هایی میبینی که اصلا در شأنت نیست که اونا رو بپوشی ... 😔
💰یا قیمتها اینقدر بالاست که... 😔
ما این مشکل رو براتون حل کردیم 😍
🛍مستقیم از تولیدی بخر
🔶 عبا و مانتوهای پوشیده با کیفیت بالا و نصف قیمت مزونهای حجاب
#تک_به_قیمت_عمده
#ما_تولید_کننده_ایم 😎✌🏻
🛍فروش حضوری در کرج
😇یه عبا بخر +یه چادر ببر
بزن رو لینک و به خانواده بزرگ دُرسان بپیوند
https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
پروانهٔ او گر رسدم در طلب جان
چون شمع همان دم بهدمی جان بسپارم
#حافظ
👳 @mollanasreddin 👳
خدایا همه کارهایت درست است☘
👌روزی مردی زیر سایه درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این
موقع چشمش به کدوتنبل هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:"
خدایا! همه کارهایت عجیب و غریب است ! کدوی به این بزرگی را روی
بوته ای به این کوچکی می رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی
درخت به این بزرگی !" همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت بر
سرش افتاد . مرد بلافاصله از جاجست و به آسمان نظر انداخت و گفت :"
خدایا!خطایم را ببخشای! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود
اگر روی این درخت به جای گردو ، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی بر
سر من آمده بود ."
👳 @mollanasreddin 👳
ای دریغا که پس از آن همه جان بازیها
بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز ..
#ادیب_نیشابوری
👳 @mollanasreddin 👳
حكايت ميكنند كه دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.
موعد عروسی فرا رسید ...
زن نگران صورت خود که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود .
مردم می گفتند چه خوب!
عروس نازیبا ، همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد .
20 سال بعد از ازدواج آن دو ، زن از دنیا رفت ، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند و فهميدند كه مرد 20 سال خود را به كورى زده بود !
وقتى از او سوال شد كه چرا چنين كردى?
مرد گفت :
من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم !
🍃
🌺🍃
👳 @mollanasreddin 👳
با چشــم خودش دیده بود، جناب صمصام پسری سرطانی را شفاداده بــود.از آن روز بیشــتر منبرهــای ســید راشــرکت میکــرد.دلــش اما هنوز آرام نبود.
آن روز تــوی مســجدشــاه، موقع حرف زدن ســید،خورجیــن نذری هارا از پاییــن منبر دزدیدند.آقا همانجــا روی منبرمتوجه نبودن خورجین شد.
- زود برویــد چهارراه کرمانی، یک شــخصی همین حالا تصادف کرده.
خورجین پیش اوست.او جلوتراز بقیه خودش را رساند چهارراه کرمانی. خورجین را برداشت،چسباند به سینه ودوید سمت میدانشاه.
دیگرآرام شده بود.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
🕊می توان هر روز وهرشب
روی لب،لبخند داشت
می توان باکهکشانِ این جهان
پیوند داشت
با امیدوعشق؛
دنیاجای خوبی میشود
می توان هرلحظه
رویاهای بی مانند داشت!
صبحتون بخیر وشادی
👳 @mollanasreddin 👳
💕 قلبها را از کینه پاک کنیم ...
روزی لقمان به فرزندش گفت :
« از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده »
روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و
لقمان گفت :
« هرجا که میروی این کیسه را با خود حمل کن »
فرزنش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت میکند.
لقمان پاسخ داد :
« این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری . این کینه ، قلب و دلت را فاسد میکند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد ...
👳 @mollanasreddin 👳
گر در دو جهان کام دل و راحت جان است
من وصل تو جویم که بِه از هر دو جهان است
👤#قائممقام_فراهانی
👳 @mollanasreddin 👳
💎درزمان قديم که يخچال نبود، خنكترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان ميافتاد، ميگفتند رفته آب خنك بخوره.
و اين اصطلاح بعدها شامل همه زندانيهايي شد كه به زندان ميافتاد
قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم
پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میداد
برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!!
از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد...
اصطلاح "بوق سگ" چیست؟ اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!
در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !
👳 @mollanasreddin 👳