eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
217.4هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
78 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 بهلول و منجم آورده اند که شخصی به نزد خلیفه هارون الرشید آمد و ادعاي دانستن علـم نجـوم نمـود. بهلـول در آن مجلس حاضر بود و اتفاقاً آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود. بهلول از او سوال نمود: "آیا میتوانی بگویی که در همسایگی تو که نشسته؟" آن مرد گفت: "نمی دانم." بهلول گفت: "تو که همسایه ات را نمی شناسی چه طور از ستاره هاي آسمان خبر می دهی!" آن مرد از حرف بهلول جا خورد و مجلس را ترك نمود. 👳 @mollanasreddin 👳
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ دکلمه غزل "زهی عشق" مولانا با صدای زنده یاد احمد شاملو 👳 @mollanasreddin 👳
فرزنــدش درمــان نمیشــد.با اینکه خودش پزشــک بود بــرای معالجۀ بچه اش به بیشــتر پزشــکان ســرزده بود.تا اینکه شــنید اگر کســی نذر جناب صمصام کند، به حاجتش میرسد. خودش را رســاند منزل آقا. سنگ فرش های حیاط را که رد کردبه چند در چوبی رســید. یکی از درها نیمه باز بود.به شیشــه های رنگی تقه ای زد و رفت داخل. شــروع کرد به عجزوناراحتی تا ســید،بچه اش را دعا کند. - هر چقدر دوست داری پول نذر من کن، تا بچه ات شفا پیدا کند. آنقدر جناب صمصام این حرف را راحت زده بود که او لحظه ای شــک کـرد.امــا امیدش را از دســت نــداد. همان لحظه صدهزار تومــان نذر آقاکردو گفت:»نذر کردم. جناب صمصام نی قلیان را ازدهانش درآورد و دودها را بیرون داد. - برو که فرزندت شفا پیدا کرد 👳 @mollanasreddin 👳
صائب دلم سیاه شد از تنگنای شهر پیشانی گشاد بیابانم آرزوست 👳 @mollanasreddin 👳
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸صبح آمد دفتر این زندگى راباز کن 🌿زیستن را با سلام تازه اى آغاز کن 🌸روشن وشفاف باش تو همچو روز 🌿با نواى مهربانى عاشقی را ساز کن 🌸سلام صبحتون پراز موفقیت🌸 👳 @mollanasreddin 👳
✍️امر به معروف و نهی از منکر خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها 🔵قبل از انقلاب يكى از خدّام حرم حضرت معصومه بنام آقاى عبدى مشاهده مى ‏كند كه: خانمى دركنار قبر حضرت نشسته است؛ ولى مواظب حجاب خود نيست. جلو مى ‏رود و مى‏گويد: خواهر! حجابت را رعايت كن! اينجا حرم حضرت معصومه است و حرمت دارد. زن اخم كرد، نزد شوهرش كه سرهنگ نظامى بود، مى ‏رود. مرد پس از مشاهده حال زنش، با غرور نظامى به سوى آقاى عبدى آمد. و مى ‏پرسد: تو چه كاره‏ اى كه به خانمم دستور پوشاندن سر و صورت را مى ‏دهى، به تو چه ربطى دارد؟ مگر تو فضولى؟ آنگاه دستش را بالا برد و سيلى محكمى به صورت خادم نواخت. اشك در چشمان او حلقه زد و بدون اينكه با كسى حرف بزند به سوى ضريح رفت و خطاب به حضرت معصومه عرض كرد: بى ‏بى! من به احترام حرم شما امر به معروف كردم و سيلى خوردم! آنگاه بغض گلويش تركيد و با صداى بلند شروع به گريه كردن نمود در همين لحظات، ناگهان فرياد گوش خراشى شنيده شد. عقربى پاى زن سرهنگ را نيش زده بود. سرهنگ عقرب را زير چكمه‏ هايش له كرد، و سراسيمه به اين سو و آن سو مى‏ دويد و از مردم كمك مى‏ خواست. خادم سيلى خورده به همراه يكى ديگر ازخادمين حرم، بيرون دويدند؛ درشكه‏ اى را گرفتند و داخل صحن آورده زن را سوار درشكه كردند. سرهنگ هم گريه كنان به طرف بيمارستان فاطمى رفتند. دكترها پس از ديدن پاى سياه شده زن، گفتند: ، اگر سمّ به بقيه قسمت‏هاى بدن سرايت كرده باشد مرگش حتمى است. پزشكان مشغول معالجه شدند و سرهنگ به طرف حرم حضرت معصومه عليهاالسلام آمد و كنار ضريح رفت و به حال گريه و زارى گفت: بى ‏بى! معذرت مى ‏خواهم، نفهميدم، غلط كردم، زنم مرا تحريك كرد. فرداى آن روز، زن در حالى كه بهبودى نسبى يافته بود، با پاى باندپيچى شده به حرم آمد. از حضرت معصومه پوزش طلبيد و سراغ خادم رفت و از او معذرت خواست. وقتى قرار شد، به شهر خودشان تهران بروند، سرهنگ، آدرس خادم را گرفت. بعد از آن هر ماه پانزده تومان به آدرس خادم مى‏ فرستاد و پانزده سال بعد از اين قضيه سرهنگ در گذشت. 👳 @mollanasreddin 👳
صائب آن طفل یتیمیم در آغوش جهان که به دریوزه به صد خانه پی شیر شدیم 👳 @mollanasreddin 👳
✍️آيت اللّه‏ مرعشى نجفى 🟩آيت اللّه‏ سيد شهاب الدين نجفى مرعشى مى ‏فرمودند: روزگارى كه جوانتر بودم، روزى در اثر مشكلات فراوانى كه داشتم، از جمله مى‏خواستم دختر را شوهر دهم، ولى مال و ثروتى نداشتم كه براى دخترم جهيزيه تهيه كنم! با ناراحتى به حرم حضرت معصومه رفتم و با عتاب و خطاب در حالى كه اشك‏هايم سرازير بود، گفتم: اى سيده و مولاى من، چرا نسبت به امر زندگى من اهميتى نمى‏دهى؟ من چگونه با اين بى‏ مالى و بى‏ چيزى دخترم را شوهر دهم؟ سپس با دلى شكسته به منزل بازگشتم. در اين حال، حالت غشوه‏اى مرا فرا گرفت و در همان حال شنيدم كسى در مى‏زند. رفتم پشت در و درب را باز كردم. شخصى را ديدم كه پشت در ايستاده است. وقتى مرا ديد گفت: سيده تو را مى‏ طلبد. با عجله به حرم رفتم و چون به صحن شريف آن حضرت رسيدم، چند كنيز را ديدم كه مشغول تميز كردن ايوان طلا هستند. از سبب آن پرسيدم! گفتند: هم اكنون سيده مى‏آيد پس از اندكى حضرت معصومه عليهاالسلام آمد، در حاليكه بسيار نحيف و لاغر و رنگ پريده و در شكل و شمايل چون حضرت زهرا بود. من سه بار قبلاً حضرت زهرا را در خواب ديده بودم و مى ‏شناختم! به نزد حضرت معصومه عليهاالسلام عمه‏ ام رفتم و دست وى را بوسيدم. آنگاه به من فرمود: اى شهاب! كى ما به فكر تو نبوده ‏ايم كه ما را مورد عتاب قرار داده و از دست ما شاكى هستى؟ تو از زمانى كه به قم وارد شدى، زير نظر و مورد عنايت ما بوده ‏اى!! در اين حال از خواب بيدار شدم، چون دانستم كه نسبت به حضرتش بى ‏ادبى كرده ‏ام، فورا براى عذرخواهى به حرم شريف رفتم. پس از آن حاجتم برآورده شد و در كارم گشايشى صورت گرفت. 👳 @mollanasreddin 👳
. کوه ها با همند و تنهایند همچو ما ، با همانِ تنهایان ... 👳 @mollanasreddin 👳
دل زنده شده با تو مَر تو نفس و جانی؟! من یک بغلم با تو لبریز بهارانی دیدم که گشودی در خندیدی و دل دادم مجذوبِ تو بی‌تابم گل‌خنده بارانی (بی‌تاب) 🍀 💛🎼 ⌈ 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا