#حکایت_های_ملانصرالدین
روزی ملانصرالدین وارد یک آسیاب گندم شد. دید آسیاب به گردن الاغ بسته شده و الاغ می چرخید و آسیاب کار می کرد و به گردن الاغ هم یک زنگوله آویزان بود.
از آسیابان پرسید: برای چه به گردن الاغ زنگوله بسته اید؟ آسیابان گفت: برای اینکه اگر ایستاد، بدانم کار نمی کند.
ملا دوباره پرسید: خب اگر الاغ ایستاد و سرش را تکان داد چه؟
آسیابان گفت: ملا، خواهشا این پدرسوخته بازی ها را به الاغ یاد نده!
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خدا هست ...
این دکلمه زیبا تقدیم به نگاه شما عزیزان 💐
#دکلمه
👳 @mollanasreddin 👳
#ضرب_المثل
من ندیم سلطانم نه ندیم بادمجان
من نوکر سلطانم، بادنجان باد دارد. بلی.... ندارد. بلی.
این اصطلاح امروزه بیشتر به این صورت به کار میرود:
من ندیم سلطانم نه ندیم بادنجان.
این مثل را در مورد افراد چاپلوس به کار میبردند که برای خوشآمد اربابان خود هر چه آنها بگویند تایید میکنند و کار زشت خود را اینچنین توجیه میکنند.
میگویند روزی در اوج گرسنگی برای سلطان محمود بورانی بادنجان آوردند. هنگام تناول، سلطان میگفت بادنجان نیک چیزیست. ندیمش در مدح بادنجان سخن گفت. سلطان پس از سیر شدن گفت: بادنجان مضرات زیادی دارد. ندیم نیز در باب مضرات بادنجان کلی سخن گفت.
سلطان به او گفت: مردک، پس همین زمان در مدح بادنجان چه میگفتی؟
ندیم پاسخ داد:
من ندیم سلطانم، نه ندیم بادنجان.
در روایت دیگری آمده دبیر ناصرالدین شاه برای وزیر قصه میکرد که دیروز در خانه فلانالدوله بودیم. سفرهای بزرگ گسترده بودند.
وزیر به واسطه عداوت با آن شخص سخن دبیر را قطع کرد و گفت: مردهشوی او را ببرند با سفرهاش. ...
دبیر بلافاصله پاسخ داد: بلی قربان. همینطور است. سفره بدان بزرگی گستردند ولی فقط دو کاسه اشکنه گذاشتند.
👳 @mollanasreddin 👳
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت...
#حافظ
👳 @mollanasreddin 👳
عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را
جلوهای کن تا شود جانها فدای جان تو را
#ملک_الشعرا_بهار
#روزنگار،۱۰ ذيالحجة،عید سعید قربان🌺
👳 @mollanasreddin 👳
دوستت دارم اگر عقل حسادت نکند
یا که در کارِ دلم باز دخالت نکند
خواهم از وسوسۀ عقل رها گردم، اگر
این قوی پنجه مرا غرقِ خجالت نکند
دوست دارم که خودم باشم و عاشق باشم
عاقل از ما بکِشَد دست ، ملامت نکند
من نمی خواهم از این راه غلط برگردم
عقل، بهتر که زبان بسته، نصیحت نکند
دور بودم همه عمر از تو ولی باز دلم
عادتش بوده که با فاصله عادت نکند
"آتش" افتاده به دامانِ تو این آخرِ عمر
لطفأ از قصّۀ ما غیر ، حکایت نکند....
👳 @mollanasreddin 👳
ز آنجا که تویی تا من صد ساله ره است الحق
ز اینجا که منم تا تو، منزلْ نفسی باشد
👤#خاقانی
🏷#شعر_خوب_بخوانیم
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به درد هم اگر خوردیم قشنگ است
یه شانه یار هم بودیم قشنگ است
در این دنیا که پایانش به مرگ است
برای هم اگر مردیم قشنگ است ...
👳 @mollanasreddin 👳
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ میشود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ..
ﺑﺎ ﯾﮏ ناشنوا میشود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ..
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ میشود ﺭﻗﺼﯿﺪ..
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ میشود از زندگی گفت..
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ میشود قدم زد..
ﻭﻟﯽ ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ بی احساس؛
ﻧﻪ میشود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ، ﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ،
ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩ ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ..
یک ضرب المثل چینی میگوید:
برنج سرد را میتوان خورد،
چای سرد را میتوان نوشید،
اما نگاه سرد را نمیتوان تحمل کرد...
👳 @mollanasreddin 👳
🌿🌸🌿
🌱 ی مناجات زیبا از نظامی 🌱
چو در نیم شب سر برارم ز خواب
تو را خوانم و ریزم از دیده آب
و گر بامدادست راهم به توست
همه روز تا شب پناهم به توست
#نظامی
👳 @mollanasreddin 👳
نیمه های شــب، ســه نفر از دیوار خانه پریدند پایین.تازه انقلاب شــده بود و کوچه پس کوچه ها خیلی امنیت نداشت.
بــه محــض راه رفتن آنها توی حیاط،مرغ و خروس ها، گاو و میش ها و حتی پرنده ها ســروصدایشــان بلند شــد.آن سه نفر سریع خودشان را به اتاق رساندند جناب صمصام که از سروصدای حیوانات بیدار شده بــود،آمــد دم در.آنهــا ســه نفری به ســید حمله کردند وبعــد از زخمی کردن،ایشــان را انداختند گوشــۀ اتاق.بعد هم کیسۀ پول هایی که آقا گذاشته بود فردا صبح برای عده ای یتیم ببرد، برداشتند وفرار کردند.
فــردا،آن ســه نفــررا بــه جرمی غیر از دزدی شــب قبل دســتگیر کردند و خیلــی ناگهانــی به پای چوبۀ دار بردند. همانجــا بود که اعتراف کردند پول های سید صمصام را آنها دزدیده اند.
انــگار خودشــان فهمیــده بودنــد دارنــد قصــاص کتــک زدن بــه جنــاب صمصام را پس میدهند.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
تمام شبهاے
عالم را بگـردند
زیباتر از شبی ڪہ
وقت خواب بہ ماه
لبخند ميزنی نیست ...
الهی
لبخند محبتت
را نشانمان بده ♡
تا رستگار شویم "آمین"
شبتون در پناه خــــدا 🌙
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پنجره صبح
💗گشوده شده
🌸نسیم می وزد...
💗آمده تا سلام گو باشـد
🌸ســـــــــلام
💗صبحتون پر امیـد
🌸روزتون پر از موفقیت...
🌷به امروز خـدا خوش آمدیـد
🌷 جمعه تیرماهتون پر از لبخند
👳 @mollanasreddin 👳
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
👳 @mollanasreddin 👳
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
#مولوی
👳 @mollanasreddin 👳
#پدر و#مادر
✍🏻هیچ جایِ جهان ، خانه ی پدریِ آدم نمی شود....
✍🏻خانه ای که در نهایتِ سادگی و سنتی بودنش ، شادترین نقطه ی دنیاست
✍🏻با پنجره هایی قدیمی که هنوز هم به سویِ بی خیالیِ محض ،گشوده می شوند ، دیوارهایِ آجریِ کهنه ای که هر آجرش ، صفحه ایست از خاطراتِ سالهایِ دور ،و حیاطی که هر گوشه اش ، سکانسی از کودکی ات را تداعی می کند....
✍🏻جایی که حتی آسمانش هم با آسمان هایِ دیگر ، فرق دارد ، و زمینش ، همیشه سبز و شاعرانه است .
✍🏻آدم ها نیاز دارند وقتی دلشان گرفت ، سری به خاطراتِ کودکیشان بزنند و با سادگی و اصالتِ دیرینه شان آشتی کنند
✍🏻آدم ها نیاز دارند در هر سنی که باشند ، آخرهفته و تعطیلات را ، به خانه ی پدری شان بروند و میانِ آغوشِ پر مهرِ مادر ، از تمامِ غم ها فارغ شوند و با خیالِ راحت ، کودکی کنند .
✍🏻کاش پدرها و مادرها همیشه باشند ، و کاش خانه های پدری در این هیاهوی زمانه به دستانِ بی رحمِ فراموشی سپرده نشوند
👳 @mollanasreddin 👳
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
#سجاد_سامانی
👳 @mollanasreddin 👳
یک بام و دو هوا از کجا آمده؟
پیرزنی با عروس و دامادش در خانهای زندگی میکردند. شبی تابستانی بود و هوا گرم، پس همه روی پشتبام خوابیده بودند. یک طرف بام داماد و دخترِ زن میخوابیدند و طرف دیگر بام، عروس و پسرش. پیرزن دید که پسر و عروسش به هم چسبیده خوابیدهاند، آنها را بیدار کرد و گفت: «هوای به این گرمی خوب نیست به هم چسبیده باشید، از هم جدا بخوابید!»
سپس متوجه دختر و دامادش شد که جدا از هم خوابیده بودند. گفت: «هوای به این سردی، خوب نیست از هم جدا بخوابید! بروید کنار هم!»
عروس که این طور دید بلند شد و گفت:
قربون برم خدا را یک بام و دو هوا را
یک بر بام سرما را یک بر بام گرما را
😂😂😂
👳 @mollanasreddin 👳
بنویسید به دیوار سکوت
عشـق سرمایه هر انسان است
بنشانید به لب ، حرف قشـنگ
حرف بد وسـوسه شیطان است
و بدانید که فردا دیــر است
و اگر غصه بیاید امــروز
تا همیشه دلتان درگیر است
پس بسازید رهـــی را که کنون
تا ابــــد سوی صــداقت برود
و بکارید به هر خانه گلــی
که فقط بوی محبـت بدهد
👳 @mollanasreddin 👳
هی گنه کرديم و گفتيم خدا
مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا
مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
"رهگذر ميگذرد
👳 @mollanasreddin 👳
#تلنگر
زندگى مثل يک 🧶كامواست
از دستت كه در برود
مى شود كلاف سر در گم،گره مى خورد
میپيچد به هم، گره گره مى شود
بعد بايد صبورى كنى،
گره را به وقتش با حوصله وا كنى
زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود،
کورتر مى شود
يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد،
بايد سر و ته كلاف را بريد
يک گره ى ظريف و كوچک زد،
بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد
محوكرد، جورى كه معلوم نشود.
يادمان باشد
گره هاى توى كلاف🧶
همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند
همان كينه هاى چند ساله
بايد يک جايى تمامش كرد
سر و تهش را بريد.
زندگى به بندى بند استْ به نام
حرمت كه اگر پاره شودتمام است...
👳 @mollanasreddin 👳
پدر بیماری خاصی گرفت و تمام بدنش فلج شد. مادر هم بعد چندوقت،بیمار کنار اتاق خوابیده بود. میان آن همه مشــکلات،ســقف خانه شان ریخت و یکی از دیوارها ترک برداشــت.وسایلشــان را در حیاط گذاشتند و تــوی زیرزمیــن زندگــی میکردند. کار پــدر این بود که صبح تاشــب به درگاه سیدالشــهداء گریــه میکرد و از حضرت میخواســت که فرزندانش را حفــظ کنــد.در همین روزها یکی از معماران شــهر در خانه شــان را زد گفت: ســیدی پول تعمیر خانه تان را داده حتی میشــود خانۀ جدیدی برایتان بسازم. حالا هرچه خودتان بگویید انجام میدهم.پدر هرچه از اســتاد معمار پرســید که چه کســی خرج ایــن کار راقبول کــرده،معمار دم نزد و هیچ جوابی نداد.آخر دســت این کمک را قبول کرد وقرار شــد همان خانه را تعمیر کنند.بنایی حدود یک ماه طول کشــید.وقتی کار
تمام شد استاد بقیۀ پول را برگرداند به پدر.
چنــد ســال بعــد وقتــی جناب صمصــام فــوت کرد، اســتاد معمــار گفت:بانی ساخت خانۀ شما مرحوم صمصام بود.او از من خواسته بود این مسئله مخفی بماند.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خواندهام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی
آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
👳 @mollanasreddin 👳
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزي دختري كه قصد ازدواج داشت، ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت : اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر كرده و او را بکشد و بعد توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت، به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است
دل چو به مهر تو مصفا شود،
دیگر از آن کینه سراغی مباد!
#شبتون_بهشت
👳 @mollanasreddin 👳
🔸 ی بیت شعری که ی دنیا معنی داره👌
⚜ بیعوض، دانی چه باشد در جهان؟
⚜ عمر باشد، عمر، قدر آن بدان 🌱
#شیخ_بهایی
👳 @mollanasreddin 👳